معنی : نقطه، خار، هدف، شق، سیخونک، الت ذکور، زخم بقدر سرسوزن، جزء کوچک چیزی، نقطه نت موسیقی، چیز خراش دهنده، میخ کوچک، تحریک کردن، خلیدن، با سیخونک بحرکت واداشتن، سیخونک زدن، خلیدگی، با چیز نوکتیز فرو کردن، سیخ زدن، ازردن
معانی دیگر : سوراخ کوچک (که با سوزن و غیره ایجاد شود)، روزنچه، روزنک، روزنه، درد (مثل هنگامی که خار یا سوزن به بدن فرو می رود)، درد موضعی، زق زق، زوک زوک، سوزن سوزن، گزگز، (مجازی) عذاب (وجدان)، (با سوزن یا خار) سوراخ کردن، خراشاندن، خلاندن، دچار عذاب (فکر یا وجدان و غیره) کردن، (به ویژه گوش ها را) سیخ کردن، شق کردن، بالا نگه داشتن، گوش ها را تیز کردن، (زخم یا جای خراشیدگی و غیره) سوزن سوزن شدن، زوک زوک کردن، درد گرفتن (وخاریدن)، گزگز یا زق زق کردن، (مثلا زیرپوش پشمی) پوست را خراشاندن، زبر بودن، (قدیمی) سک، (به اسب و غیره) سک زدن، رجوع شود به: pricking، (خودمانی - زننده) کیر، چل، دست خر، چر، لند، (خودمانی - زننده) آدم (به ویژه آدم ناخوشایند)، مردکه، زنکه، (با سوراخ سوراخ کردن یا نقطه گذاری و غیره) رسم کردن، (نعل بندی) میخ را تا گوشت فرو کردن (که موجب شل شدن اسب می شود)، خراش سوزن، منظور، چیزخراش دهنده مثل نوک سوزن، تیغ، نیش، راست، خراش دادن، با سیخو