نمایندگی
representativeness
انگلیسی به فارسی
انگلیسی به انگلیسی
• quality of serving on behalf of someone else, vicariousness, state of being representative
state of being representative
state of being representative
پیشنهاد کاربران
نمایانگر بودن، نشانگر بودن، نمایشگر بودن، نشاندهنده بودن، بیانگر بودن
نماینده بودن، معرف
معرف بودن
بازنمایانه
جایگاه یا موقعیت نمایندگی یک گروه بزرگ تر؛ نمایندگی یک جمع؛ مشت نمونه خروار بودن!!!
در سوگیری های شناختی به معنای "مُعَرِف گرایی" است.
کلمات دیگر: