کلمه جو
صفحه اصلی

bummer


(امریکا - خودمانی) هر چیز ناخوشایند، (قدیمی - خودمانی) آدم انگل، آدم ولگرد و تلکه کن، ادم بیکار، ادم تنبل، چر میان

انگلیسی به فارسی

آدم بیکار، آدم تنبل، چرخ میان


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
• : تعریف: (slang) any unpleasant or unsatisfactory experience or thing.

- That exam was a bummer.
[ترجمه A.A] آن امتحان حالگیری بود
[ترجمه مهدی] آزمون خسته کننده ای بود
[ترجمه ترگمان] اون تست یه بدشانسی بود
[ترجمه گوگل] این امتحان یک لقمه بود

• lazy person, idle person; bad experience, downer, failure (often of plans); unpleasant aftermath of taking a narcotic drug
if you describe something that happens to you as a bummer, you mean that you find that experience an extremely bad one; used in informal american english.

مترادف و متضاد

bad experience


Synonyms: disappointment, disaster, downer, drag, misfortune


جملات نمونه

1. that class was a bummer from the start
آن کلاس از همان ابتدا ناخوشایند بود.

2. I had a bummer of a day.
[ترجمه A.A] من روز مزخرفی داشتم
[ترجمه مهدی] روز خسته کننده ای داشتم
[ترجمه ترگمان] من یه روز بدشانسی آوردم
[ترجمه گوگل]من یک روز شکنجه داشتم

3. It's a real bummer that she can't come.
[ترجمه ماهک] اصلا خوب نیست که نمی تونه بیاد.
[ترجمه ترگمان]خیلی ناراحت کننده است که او نمی تواند بیاید
[ترجمه گوگل]این یک حیله واقعی است که او نمی تواند برود

4. Now, the bad news: the book is a bummer.
[ترجمه ماهک] وحالا، خبر بد : این کتاب افتضاحه!
[ترجمه ترگمان]حال، خبر بد: کتاب یک bummer است
[ترجمه گوگل]در حال حاضر، خبر بد این کتاب زشت است

5. It was a real bummer being ill on holiday.
[ترجمه ترگمان]این واقعا بدشانسی بود که من در تعطیلات بودم
[ترجمه گوگل]این حادثه واقعی بود که در تعطیلات بیمار بود

6. This whole business is a bummer.
[ترجمه ترگمان] کل این کار یه بدشانسی - ه
[ترجمه گوگل]این کل کسب و کار یک زدن است

7. It's a real bummer, but I guess we're back to square one.
[ترجمه ترگمان]این یه بدشانسی واقعیه، اما فکر کنم دوباره برگشتیم سر خونه اول
[ترجمه گوگل]این یک حشره واقعی است، اما من حدس می زنم ما دوباره به یک مربع می رویم

8. Michael: That sounds like a real bummer.
[ترجمه ترگمان](مایکل): این شبیه a واقعی است
[ترجمه گوگل]مایکل که به نظر می رسد یک شبیه ساز واقعی است

9. Bummer, I've goofed already, Sam thought.
[ترجمه ماهک] سام فکر کرد:چقد بد, تا حالا اشتباه میکردم.
[ترجمه ترگمان]سام فکر کرد: چه حیف، تا به حال این کار را انجام دادم
[ترجمه گوگل]سام فکر کردم، بومر، من قبلا گناه کرده ام

10. Ian: a bummer. You must have been depressed afterwards.
[ترجمه ترگمان] چه ضد حال لابد بعد از آن افسردگی داشتی
[ترجمه گوگل]ایان شلاق زدن بعدا باید افسرده باشید

11. Reality, though, is such a bummer.
[ترجمه ترگمان]واقعیت، ولی این خیلی ناراحت کننده است
[ترجمه گوگل]واقعیت، با این حال، چنین زشتی است

12. Losing your wallet is a real bummer.
[ترجمه ترگمان]از دست دادن کیف پول شما یک bummer واقعی است
[ترجمه گوگل]از دست دادن کیف پول خود را یک حیله واقعی است

13. It's a real bummer to lose your job.
[ترجمه ترگمان]خیلی بده که شغلت رو از دست بدی
[ترجمه گوگل]این شلاق واقعی است که کار شما را از دست می دهد

14. That picture was really a bummer.
[ترجمه ترگمان] اون عکس واقعا یه بدشانسی بود
[ترجمه گوگل]این تصویر واقعا شگفت انگیز بود

That class was a bummer from the start.

آن کلاس از همان ابتدا ناخوشایند بود.


پیشنهاد کاربران

ضدحال

Buzzkill , ضد حال

حادثه غیر قابل جبران، واقعه ناجور

در آمریکا - اه گندش بزنند!

Hassle
دردسر

ضد حال یا ناخوشایند

تجربه ی بد

گوه، گند، مزحرف، چرت

بدشانسی

بدبیاری.
چه بد بیاریی!! What a bummer

something that is very annoying or not
:convenient
"I've left my wallet at home. " "What a bummer!"
US I locked my keys in the car - bummer!

ناامیدکننده

بیکار

( چه ) افتضاحی/ضد حالی/ گندی/حالگیری

حال گیری، ضد حال

1 - جوان انگل و بیکاره
2 - ضدهال = cold fish
3 - مزخرف

It's reality of the world such a bummer defiance the truth

این واقعیتی از جهان است که چنین آدم انگلی حقیقت را به سخره میکشد.


کلمات دیگر: