از فرط خوشی از خود بیخود شد، عرش را سیر کرد
overjoyed
از فرط خوشی از خود بیخود شد، عرش را سیر کرد
انگلیسی به فارسی
از فرط خوشی از خود بیخود شد،عرش را سیر کرد
خوشحال شدم، محظوظ کردن، بیش از حد لذت بردن
انگلیسی به انگلیسی
صفت ( adjective )
• : تعریف: overflowing with joy; exceedingly happy.
• مترادف: ecstatic, elated, euphoric, exultant, jubilant, rapturous, thrilled
• متضاد: broken-hearted
• مشابه: delighted, excited, exuberant, happy
• مترادف: ecstatic, elated, euphoric, exultant, jubilant, rapturous, thrilled
• متضاد: broken-hearted
• مشابه: delighted, excited, exuberant, happy
- Her parents were overjoyed at the news of their grandchild.
[ترجمه ترگمان] پدر و مادرش از شنیدن خبر نوه خود خیلی خوشحال شدند
[ترجمه گوگل] پدر و مادرش از اخبار نوه هایشان خشنود بودند
[ترجمه گوگل] پدر و مادرش از اخبار نوه هایشان خشنود بودند
- He was overjoyed to hear that his son was uninjured in the accident.
[ترجمه رسول] خر کیف
[ترجمه ترگمان] از شنیدن این خبر خوشحال شد که پسرش آسیبی ندیده است[ترجمه گوگل] او بسیار خوشحال بود که می شنید که پسرش در حادثه ناامید شده بود
- I was overjoyed that she could come to my wedding.
[ترجمه ترگمان] خیلی خوشحال شدم که اون میتونه به عروسی من بیاد
[ترجمه گوگل] من از آن لذت بردم که می تواند به عروسی من برود
[ترجمه گوگل] من از آن لذت بردم که می تواند به عروسی من برود
• very happy, blissful
if you are overjoyed, you are extremely pleased about something.
if you are overjoyed, you are extremely pleased about something.
مترادف و متضاد
extremely happy
Synonyms: charmed, delighted, deliriously happy, elated, euphoric, happy as a clam, happy as a lark, joyful, jubilant, on cloud nine, only too happy, over the moon, rapturous, ravished, thrilled, tickled pink, transported
Antonyms: disappointed, sad, sorrowful, upset
جملات نمونه
1. i was overjoyed to see my daughter julie
از دیدن دخترم جولی غرق در سرور شدم.
2. He was overjoyed to see his mother again.
[ترجمه امین] او از دیدن دوباره مادرش بسیار خوشحال بود.
[ترجمه ترگمان]دوباره از دیدن مادرش خوشحال شد[ترجمه گوگل]او از دیدن مادرش دوباره لذت برد
3. Shelley was overjoyed to see me.
[ترجمه ترگمان]شلی از دیدن من بسیار خوشحال شد
[ترجمه گوگل]شلی از دیدن من خوشحال شد
[ترجمه گوگل]شلی از دیدن من خوشحال شد
4. He'll be overjoyed at your news.
[ترجمه ترگمان]از این خبر خیلی خوشحال می شه
[ترجمه گوگل]او از اخبار شما بسیار خوشحال خواهد شد
[ترجمه گوگل]او از اخبار شما بسیار خوشحال خواهد شد
5. She was not exactly overjoyed to see us again.
[ترجمه ترگمان]اون از اینکه دوباره ما رو ببینه خیلی خوشحال نبود
[ترجمه گوگل]او دقیقا از دیدن دوباره دیدن ما خوشش نمی آمد
[ترجمه گوگل]او دقیقا از دیدن دوباره دیدن ما خوشش نمی آمد
6. The children were overjoyed at the thought of going to the seaside on holiday.
[ترجمه ترگمان]بچه ها از فکر رفتن به کنار دریا در تعطیلات خوشحال بودند
[ترجمه گوگل]بچه ها با توجه به رفتن به ساحل در تعطیلات مشتاق شدند
[ترجمه گوگل]بچه ها با توجه به رفتن به ساحل در تعطیلات مشتاق شدند
7. She was overjoyed to hear about the arrival of the baby.
[ترجمه ترگمان]او از شنیدن خبر آمدن بچه خیلی خوشحال شده بود
[ترجمه گوگل]او از دیدن نوزاد خوشحال شد
[ترجمه گوگل]او از دیدن نوزاد خوشحال شد
8. We are overjoyed by this decision.
[ترجمه ترگمان]ما از این تصمیم بسیار خرسندیم
[ترجمه گوگل]ما از این تصمیم خوشحالیم
[ترجمه گوگل]ما از این تصمیم خوشحالیم
9. He was overjoyed at his son's return.
[ترجمه ترگمان]از بازگشت پسرش خوشحال شد
[ترجمه گوگل]او از بازگشت پسرش لذت برد
[ترجمه گوگل]او از بازگشت پسرش لذت برد
10. She wasn't exactly overjoyed at the prospect of looking after her niece.
[ترجمه ترگمان]او از این که دنبال خواهرزاده خود می گشت چندان خوشحال نبود
[ترجمه گوگل]او دقیقا با چشم انداز مراقبت از خواهرزاده خود از آن لذت نمی برد
[ترجمه گوگل]او دقیقا با چشم انداز مراقبت از خواهرزاده خود از آن لذت نمی برد
11. She was overjoyed when the doctor told her that her newborn baby is healthy and normal.
[ترجمه ترگمان]وقتی دکتر به او گفت که نوزاد نوزاد سالم و طبیعی است بسیار خوشحال شد
[ترجمه گوگل]هنگامی که دکتر به او گفت که نوزاد نوزادش سالم و نرمال است، بسیار از آن لذت برد
[ترجمه گوگل]هنگامی که دکتر به او گفت که نوزاد نوزادش سالم و نرمال است، بسیار از آن لذت برد
12. He was overjoyed at my success.
[ترجمه ترگمان]از موفقیت من خیلی خوشحال بود
[ترجمه گوگل]او از موفقیت من خوشحال شد
[ترجمه گوگل]او از موفقیت من خوشحال شد
13. Mr Crangle was overjoyed with his success.
[ترجمه ترگمان]آقای Crangle از موفقیت خود بسیار خوشحال بود
[ترجمه گوگل]آقای Crangle از موفقیتش لذت برد
[ترجمه گوگل]آقای Crangle از موفقیتش لذت برد
14. Her parents were overjoyed that she'd been found alive.
[ترجمه ترگمان]والدینش از اینکه او را زنده یافته بودند خوشحال بودند
[ترجمه گوگل]پدر و مادرش از آن لذت بردند که او زنده است
[ترجمه گوگل]پدر و مادرش از آن لذت بردند که او زنده است
15. We were overjoyed to hear their good news.
[ترجمه ترگمان]از شنیدن خبر خوب آن ها خیلی خوشحال شدیم
[ترجمه گوگل]ما از شنیدن خبر خوب خود لذت بردیم
[ترجمه گوگل]ما از شنیدن خبر خوب خود لذت بردیم
پیشنهاد کاربران
از خوشحالی در پوست خود نگنجیدن
خیلی مسرور
به شدت خوشحال
غرق خوشحالی شدن
سر از پا نشناختن
کلمات دیگر: