بنرمی، به ارامی، بطور همواریا صاف، بطورروان یا سلیس
smoothly
بنرمی، به ارامی، بطور همواریا صاف، بطورروان یا سلیس
انگلیسی به فارسی
به نرمی
انگلیسی به انگلیسی
• in a smooth manner, gently; without roughness or projections, evenly; without obstructions, without problems or difficulty; calmly; suavely
جملات نمونه
1. this car rides smoothly
این اتومبیل نرم حرکت می کند.
2. everything was coasting along smoothly until he started meddling
همه چیز خوب پیش می رفت تا اینکه او شروع کرد به دخالت.
3. The dinghy sailed smoothly across the lake.
[ترجمه ترگمان]قایق پارویی به آرامی در طول دریاچه حرکت کرد
[ترجمه گوگل]قایقرانی در سرتاسر دریاچه هموار شد
[ترجمه گوگل]قایقرانی در سرتاسر دریاچه هموار شد
4. The different components all have to interface smoothly.
[ترجمه ترگمان]اجزای مختلف همگی باید به آرامی با یکدیگر ارتباط برقرار کنند
[ترجمه گوگل]اجزای مختلف باید هموار باشند
[ترجمه گوگل]اجزای مختلف باید هموار باشند
5. I want this shop to run as smoothly as possible.
[ترجمه ترگمان]میخوام این مغازه تا جایی که میشه آروم پیش بره
[ترجمه گوگل]من می خواهم این فروشگاه را به عنوان به طور مساوی به عنوان امکان پذیر است
[ترجمه گوگل]من می خواهم این فروشگاه را به عنوان به طور مساوی به عنوان امکان پذیر است
6. She says everything is going smoothly.
[ترجمه ترگمان]میگه همه چیز داره خوب پیش میره
[ترجمه گوگل]او می گوید همه چیز هموار است
[ترجمه گوگل]او می گوید همه چیز هموار است
7. The runners accelerated smoothly round the bend.
[ترجمه ترگمان]دوندگان به نرمی دور کمر خم شدند
[ترجمه گوگل]دوچرخه سوار به آرامی خم می شود
[ترجمه گوگل]دوچرخه سوار به آرامی خم می شود
8. The rescue was carried out smoothly and efficiently.
[ترجمه ترگمان]عملیات نجات به آرامی و موثر انجام شد
[ترجمه گوگل]نجات انجام شد هموار و کارآمد
[ترجمه گوگل]نجات انجام شد هموار و کارآمد
9. My job is to see that everything runs smoothly and according to plan.
[ترجمه ترگمان]وظیفه من این است که ببینم همه چیز به راحتی می گذرد و طبق برنامه
[ترجمه گوگل]کار من این است که ببینیم همه چیز هموار و با توجه به برنامه ریزی شده است
[ترجمه گوگل]کار من این است که ببینیم همه چیز هموار و با توجه به برنامه ریزی شده است
10. The sledge ran smoothly over the frozen snow.
[ترجمه ترگمان]سورتمه به نرمی روی برف یخ زده حرکت می کرد
[ترجمه گوگل]سورتمه بر روی برف یخ زده هموار است
[ترجمه گوگل]سورتمه بر روی برف یخ زده هموار است
11. 'All taken care of,' he said smoothly.
[ترجمه ترگمان]او به نرمی گفت: همه چیز روبه راه شد
[ترجمه گوگل]او گفت: 'همه مراقبت می کنند،' او گفت: هموار
[ترجمه گوگل]او گفت: 'همه مراقبت می کنند،' او گفت: هموار
12. The plane answered smoothly to the controls.
[ترجمه ترگمان]هواپیما به نرمی به کنترل ها پاسخ داد
[ترجمه گوگل]هواپیما به طور مداوم به کنترل ها پاسخ داد
[ترجمه گوگل]هواپیما به طور مداوم به کنترل ها پاسخ داد
13. The runners accelerated smoothly around the bend.
[ترجمه ترگمان]دوندگان به نرمی دور کمر خم شدند
[ترجمه گوگل]دوچرخهسواران به آرامی در اطراف خمیدگی حرکت کردند
[ترجمه گوگل]دوچرخهسواران به آرامی در اطراف خمیدگی حرکت کردند
14. When everything is running smoothly, why must he step in and foul thing up?
[ترجمه ترگمان]وقتی همه چیز به آرامی پیش می رود، چرا باید قدم به داخل و کثیف بگذارد؟
[ترجمه گوگل]وقتی همه چیز به طور هماهنگ اجرا می شود، چرا باید او را گول بزنیم؟
[ترجمه گوگل]وقتی همه چیز به طور هماهنگ اجرا می شود، چرا باید او را گول بزنیم؟
پیشنهاد کاربران
بی دردسرانه
without difficulty, problems, or delays
without difficulty, problems, or delays
بی مشکل
راحت، آسان
راحت و آسان
بی دردسر
بی دردسر
به راحتی
بدون زحمت
بدون زحمت
به درستی، درست ( در نقش قید )
بدون مشکل
به شکلی روان، به شکلی هموار، صاف و روان
کلمات دیگر: