کلمه جو
صفحه اصلی

hinder


معنی : عقبی، پسین، واقع در عقب، مانع شدن، منع کردن، بتاخیر انداختن، پاگیرشدن، بازمانده کردن
معانی دیگر : بازداری کردن، جلوگیری کردن، سد راه شدن، باز ایستاندن، به تاخیر انداختن، دیراندن، پرویشیدن، اشکال ایجاد کردن، مزاحم شدن، دشوار کردن، (نادر) پشت، عقب، بخش خلفی، پشتی، عقب انداختن

انگلیسی به فارسی

مانع، مانع شدن، پاگیرشدن، بازمانده کردن، بتاخیر انداختن، منع کردن، پسین، عقبی، واقع در عقب


پسین، عقبی، مانع، واقع در عقب، پشتی، عقب انداختن،پاگیرشدن، بازمانده کردن، مانع شدن، بتاخیر انداختن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: hinders, hindering, hindered
(1) تعریف: to interfere with or obstruct the functioning or progress of.
مترادف: balk, block, encumber, hamper, handicap, impede, obstruct
متضاد: abet, aid, encourage, facilitate, further, help, nurture, promote, speed
مشابه: arrest, bilk, bottleneck, curb, deter, disadvantage, embarrass, frustrate, inhibit, interfere, restrain, shackle, slow, stall, thwart, trammel

- Heavy chains hindered the elephant's movements.
[ترجمه شهاب] زنجیرهای سنگین، مانع حرکت فیل شد - زنجیرهای سنگین، از حرکت فیل جلوگیری کرد
[ترجمه ترگمان] زنجیره ای سنگین جلوی حرکات فیل را گرفته بودند
[ترجمه گوگل] زنجیرهای سنگین حرکات فیلمی را مختل کرده اند
- His questions hindered my thought process.
[ترجمه ترگمان] سوالات او مانع جریان افکار من شده بود
[ترجمه گوگل] سوالات او مانع روند فکر من شد
- His constant daydreaming is hindering his progress in school.
[ترجمه ترگمان] خیال بافی مداوم او مانع پیشرفت او در مدرسه است
[ترجمه گوگل] افکار مداوم او مانع پیشرفت او در مدرسه می شود
- Objections from her staff hindered the principal's efforts to bring about change.
[ترجمه ترگمان] اعتراضات کارمندان او مانع از تلاش های مدیر برای ایجاد تغییر شد
[ترجمه گوگل] اعتراضات از کارکنان او مانع تلاش های اصلی برای ایجاد تغییر شد

(2) تعریف: to stop from doing or achieving something, or stop (something) from happening; prevent.
مترادف: block, frustrate, obstruct, prevent, stop, thwart
متضاد: allow
مشابه: arrest, bar, check, foil, handicap, impede, inhibit, preclude, prohibit, scotch

- Revelation of his misconduct hindered him from winning the election.
[ترجمه ترگمان] مکاشفه رفتار او مانع از برنده شدن او در انتخابات شد
[ترجمه گوگل] افشای سوء رفتار او مانع از پیروزی در انتخابات شد
- The inclusion of a tax increase hindered the bill from passing in the legislature.
[ترجمه ترگمان] گنجاندن یک افزایش مالیات، لایحه تصویب قانون گذاری را به تعویق انداخت
[ترجمه گوگل] شمول افزایش مالیات، این قانون را از تصویب مجلس قانونگذاران جلوگیری کرد
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: hinderingly (adv.), hinderer (n.)
• : تعریف: to be or act so as to interfere with or obstruct the functioning or progress of something.
مترادف: interfere, prevent
متضاد: aid, help
مشابه: balk, block, check, constrict, oppose

• slow down; disturb; prevent
if something hinders you, it makes it more difficult for you to do something.

مترادف و متضاد

عقبی (صفت)
back, rearward, hind, posterior, trailing, hinder, retral

پسین (صفت)
subsequent, hindmost, hinder, last

واقع در عقب (صفت)
hinder, postern

مانع شدن (فعل)
stop, resist, suppress, bar, prevent, debar, balk, hinder, barricade, hamper, exclude, inhibit, rein, impede, stymie, hold back, hold up, interfere with, obstruct, obturate

منع کردن (فعل)
ban, forbid, prevent, check, hinder, prohibit, withhold, inhibit, forfend

بتاخیر انداختن (فعل)
hinder, delay, prolong, prolongate, put over

پاگیرشدن (فعل)
hinder

بازمانده کردن (فعل)
hinder

prevent, slow down


Synonyms: arrest, balk, bar, block, bottleneck, box in, burden, check, choke, clog, contravene, counteract, crab, cramp, crimp, cripple, curb, debar, delay, deter, encumber, fetter, frustrate, get in the way, hamper, hamstring, handicap, hog-tie, hold back, hold up, impede, inhibit, interfere, interrupt, louse up, muzzle, neutralize, obstruct, offset, oppose, preclude, prohibit, resist, retard, shut out, snafu, stay, stop, stymie, terminate, thwart, trammel


Antonyms: advance, aid, allow, assist, encourage, facilitate, forward, further, help, permit, promote, push


جملات نمونه

1. Deep mud hindered travel in urban centers.
گِل زیاد جلوی سفر در مراکز شهری را گرفت

2. The storm hindered the pursuit of the fleeing prisoners.
توفان جلوی تعقیب زندانیان فراری را گرفت

3. Mona's gloomy nature hinders her relationships with other people.
خلق و خوی افسرده "مونا"، مانع از ارتباط او با سایر مردم می شود

4. Anger and haste hinder good counsel.
[ترجمه فریده بهتوئی] خشم و تعجیل مانع رایزنی ( مشورت ) خوب می شود.
[ترجمه ترگمان]خشم و شتاب hinder خوبی است
[ترجمه گوگل]خشم و عجله مشاوره خوب است

5. Unfortunately these drugs are quite toxic and hinder the body's ability to fight off infection.
[ترجمه ترگمان]متاسفانه این داروها کاملا سمی هستند و مانع از توانایی بدن برای مبارزه با عفونت می شوند
[ترجمه گوگل]متاسفانه این داروها کاملا سمی هستند و مانع از توانایی بدن در مبارزه با عفونت می شوند

6. Don't hinder me in my work.
[ترجمه ترگمان]مزاحم کار من نشو
[ترجمه گوگل]هنوز من در کار من مانع است

7. I wouldn't hinder your work,I'm going swimming right now.
[ترجمه ترگمان]از کارت جلوگیری نمی کنم، همین الان دارم شنا می کنم
[ترجمه گوگل]من کار شما را تحت تاثیر قرار نمیدهم، حالا دارم به شنا میروم

8. Bulky clothes tend to hinder movement.
[ترجمه ترگمان]لباس های مچاله شده تمایل دارند مانع حرکت شوند
[ترجمه گوگل]لباس های بزرگ به حرکات مانع می شوند

9. Don't hinder him in his work.
[ترجمه ترگمان]مزاحم کارش نشو
[ترجمه گوگل]او را در کار خود مانع نکنید

10. Nobody wants to hinder your doing that.
[ترجمه ترگمان] هیچ کس نمیخواد جلوی این کار رو بگیره
[ترجمه گوگل]هیچ کس نمی خواهد مانع انجام این کار شما شود

11. These arise when bulky pendant groups hinder the rotation about the backbone and cause T g to increase.
[ترجمه ترگمان]این اتفاق زمانی رخ می دهد که گروه های بزرگ pendant مانع چرخش ستون فقرات می شوند و باعث افزایش T می شوند
[ترجمه گوگل]این موارد هنگامی رخ می دهد که گروه های آویزان بزرگ باعث جلوگیری از چرخش ستون فقرات و افزایش T g شوند

12. To say that church schools hinder the ecumenical movement is a nonsense.
[ترجمه ترگمان]به نظر من، مدارس کلیسا مانع حرکت ecumenical، بی معنی است
[ترجمه گوگل]می گویند که مدارس کلیسا مانع از حرکت همهجانبه می شود بی معنی است

13. Getting frustrated can only hinder you further.
[ترجمه ترگمان]ناامید شدن فقط می تواند مانع شما شود
[ترجمه گوگل]ناامید شدن تنها می تواند مانع شما شود

14. However, lengthy and complex consultative committees can hinder revision and make for a slowly changing scheme.
[ترجمه ترگمان]با این حال کمیته های مشاوره طولانی و پیچیده می توانند مانع بازبینی شوند و طرح تغییر کند را ایجاد کنند
[ترجمه گوگل]با این حال، کمیته های مشورتی طولانی و پیچیده می توانند تجدیدنظر را مختل کرده و طرح را به آرامی تغییر دهند

15. Other characters also appear to help or hinder your hunt for fame.
[ترجمه ترگمان]شخصیت های دیگر هم چنین به نظر می رسند که به شکار شما برای شهرت کمک می کنند یا مانع از شهرت شما می شوند
[ترجمه گوگل]شخصیت های دیگر نیز به نظر می رسد که شکار خود را برای شهرت یا مانع از آن انجام دهند

16. The heat grows rapidly; the fumes no doubt hinder any further action.
[ترجمه ترگمان]گرما به سرعت رشد می کند، دیگر شکی باقی نمانده است
[ترجمه گوگل]گرما به سرعت رشد می کند بدون شک، مانع از هر گونه اقدام بعدی می شود

17. He begged me to let him go with me and said he wouldn't hinder but help.
[ترجمه ترگمان]از من خواهش کرد که بگذارم با من برود و گفت که مانع از این کار نخواهد شد
[ترجمه گوگل]او از من خواسته بود که او را با من بفرستد و گفت که نمی تواند مانع شود، بلکه کمک می کند

Snow hindered the army's progress.

برف جلو پیشرفت قشون را گرفت.


He is hindered by a lack of education.

نداشتن تحصیلات وبال گردن او شده است.


A shortage of building materials has hindered the completion of the project.

کمبود مصالح ساختمانی اجرای طرح را عقب انداخته است.


پیشنهاد کاربران

ابتکار عمل را ( از کسی ) گرفتن، مانع تراشی کردن، ممانعت کردن
مانع/مزاحم/سد راه انجام کار یا توسعه ای شدن
باعث سخت شدن ( انجام کاری یا رسیدن به هدفی )

جلوی چیزی را گرفتن، دست و پای چیزی را گرفتن

مانع یا سد راه پیشرفت کسی یا چیزی شدن

مانع شدن از - جلوگیری کردن از مثلا
آهن می تواند از جذب آهن جلوگیری کند - آهن مانع از جذب آهن می شود TEA can hinder the absorption of iron

دچار مشکل کردن

سنگ اندازی کردن، مشکل سازی کردن

تو دست و پا بودن

دچار مشکل کردن. دشوار کردن =hamper
( مانع شدن ترجمه اشتباه هست )
Do not confuse with prevent ( =to make it impossible for someone to do something ) : His poor health prevented him from going to work ( NOT His poor health hindered him from going to work ) .

دچار اختلال شدن

مانع شدن


کلمات دیگر: