کلمه جو
صفحه اصلی

freak


معنی : دمدمی مزاجی، علاقه دمدمی، چیز غریب، وسواس، رگه دار کردن، دمدمی بودن، خط دار کردن
معانی دیگر : (انسان یا حیوان یا گیاه) عجیب و غریب، عجیب الخلقه، هیولا، رویداد عجیب و غریب، رخداد نا روال، اتفاق خارق العاده، معجزه، نا روال، غیرعادی، (خودمانی) هروئینی، تریاکی، معتاد، (خودمانی) هواخواه پروپا قرص، خواهان، دیوانه ی چیزی، مرده ی چیزی، هوس، خواسته ی ناگهانی، ویار، (قدیمی) بوالهوسی، هوس بازی، (تمبر پست) تمبر معیوب (در چاپ یا حاشیه بری که آن را منحصر به فرد و گرانقیمت می کند)، (نادر) خال مخال کردن، (رنگ و غیره) راه راه شدن یا کردن، رگه رگه شدن یا کردن، غرابت

انگلیسی به فارسی

دمدمی مزاجی، وسواس، چیز غریب، غرابت، خط دارکردن، رگه دارکردن، دمدمی بودن


چیز غریب، دمدمی مزاجی، وسواس، علاقه دمدمی، رگه دار کردن، دمدمی بودن، خط دار کردن


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: something exhibiting aberration or abnormality, esp. a human or animal with some extraordinary physical defect or malformation.
مترادف: aberration, abnormality, monster, oddity
مشابه: anomaly, deformity

- A calf born with two heads is a freak.
[ترجمه Maede] یک گوساله ی تازه متولد شده ی دو سر عجیب است
[ترجمه امین] تولد گوساله ای با دو سر، یک ناهنجاری است.
[ترجمه ترگمان] یه گوساله با دو کله به دنیا اومده
[ترجمه گوگل] یک گوساله متولد با دو سر یک عجیب است
- She believed that the scars from her accident had made her a freak.
[ترجمه Sajad] او معقد بود که جراحات ناشی از تصادف اش , از او یک هیولا ساخته بود.
[ترجمه ترگمان] او معتقد بود که زخم های ناشی از تصادف او را عجیب کرده بود
[ترجمه گوگل] او معتقد بود که زخم های ناشی از حادثه او او را عجیب و غریب ساخته است

(2) تعریف: something highly unusual and seemingly without cause, such as a snowstorm in summer or a sudden, radical change of mind.
مترادف: curiosity, quirk, vagary
مشابه: aberration, anomaly, deviation, fluke, irregularity, oddity, peculiarity

- The summer blizzard was a freak.
[ترجمه A.A] کولاک تابستان عجیب غریب بود
[ترجمه ترگمان] طوفان تابستانی عجیب و غریب بود
[ترجمه گوگل] فریزر تابستان یک فریاد بود
صفت ( adjective )
• : تعریف: extraordinary or without apparent cause.
مترادف: extraordinary, uncommon, unnatural, unusual
متضاد: common, normal, ordinary
مشابه: erratic, peculiar, queer, unpredictable

- The freak storm left them stranded in their car.
[ترجمه کاکا] طوفان وحشتناک، آنها را در ماشین حبس کرد.
[ترجمه ترگمان] طوفان عجیب آن ها را در اتومبیل جا به جا گذاشت
[ترجمه گوگل] طوفان دمدمی مزاج آنها را در ماشین خود رها کرد
- It was a freak accident that no one could ever have imagined happening.
[ترجمه ترگمان] یک تصادف عجیب و غریب بود که هیچ کس نمی توانست تصورش را هم بکند
[ترجمه گوگل] این یک تصادف دمدمی مزاجی بود که هیچکس نمیتوانست حوادث را تصور کند
فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: freaks, freaking, freaked
• : تعریف: (informal) to become frightened or nervous, as from a sudden surprise.
مترادف: shy, startle
مشابه: jump, overreact

- He freaked when the spider crawled onto his hand.
[ترجمه کاکا] وقتی عنکبوت روی دستش خزید وحشت زده شد
[ترجمه Despair] هنگامی که عنکبوت بر روی دستش خزید بسیار وحشت کرد
[ترجمه ترگمان] وقتی عنکبوت روی دستش می خزید وحشت می کرد
[ترجمه گوگل] هنگامی که عنکبوت بر روی دستش خزید، عصبانی شد
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: freaks, freaking, freaked
• : تعریف: to dot or streak with color.
مترادف: dot, dribble, speckle, stipple, streak
مشابه: fleck, freckle, marble, marbleize, spatter
اسم ( noun )
• : تعریف: a speck or streak of color.
مترادف: dot, spatter, speck, speckle, streak
مشابه: blotch, dribble, fleck, freckle, polka dot, splash, spot, stipple

• capricious notion or occurrence; deviation, abnormality; strange creation; crazy person (slang); hippie; drug user; homosexual (slang)
frighten, distress, excite; become frightened, become excited; become emotionally unstable, lose emotional control; use drugs; drug; act abnormally under the influence of drugs; spot, streak
strange, odd, unusual
people call someone a freak when their behaviour or attitudes are unusual or when they are physically abnormal in some way.
a freak event or action is unusual and unlikely to happen.
if you freak out, you become extremely confused, upset, or angry; an informal expression.

مترادف و متضاد

دمدمی مزاجی (اسم)
ambivalence, freak, pliancy

علاقه دمدمی (اسم)
freak, caprice, fad, whim, whimsy, whim-wham

چیز غریب (اسم)
freak, curio, curiosity

وسواس (اسم)
freak, whim, whimsy, fantasy, whim-wham, whimsey, scape, obsession, scrupulosity, maggot

رگه دار کردن (فعل)
freak

دمدمی بودن (فعل)
freak

خط دار کردن (فعل)
freak, line

something, someone very abnormal


Synonyms: aberration, abortion, anomaly, chimera, curiosity, geek, grotesque, malformation, miscreation, misshape, monster, monstrosity, mutant, mutation, oddity, queer, rarity, sport, weirdo


Antonyms: normality, ordinary, regular


irregularity, whim


Synonyms: caprice, conceit, crochet, fad, fancy, folly, humor, megrim, quirk, turn, twist, vagary, whimsy


Antonyms: commonality, ordinary, regularity


person enthused about something


Synonyms: addict, aficionado, buff, bug, devotee, enthusiast, fan, fanatic, fiend, maniac, nut, zealot


become extraordinarily upset


Synonyms: flip out, go beserk, go insane, go mad, lose control, rave, unhinge, wig out


جملات نمونه

1. freak out
1- (در اثر مواد مخدر) نشئه شدن،از خود بی خود شدن،مست و لایعقل شدن 2- (در اثر نمایش یا اثر هنری ولی بدون مصرف موادمخدر) از خود بی خود شدن،عنان از کف دادن

2. a freak accident
تصادف عجیب و غریب

3. a freak potato that weighed three kilos
سیب زمینی خارق العاده ای که سه کیلو وزن داشت.

4. a freak storm that had not happened for centuries
طوفانی غیرعادی که قرن ها اتفاق نیفتاده بود.

5. a heroine freak
سخت معتاد به هروئین

6. a jazz freak
دیوانه ی (موسیقی) جاز

7. that four-eyed man was quite a freak
آن مرد چهارچشم واقعا هیولایی بود.

8. A driver was killed in a freak accident when a cow fell from a bridge.
[ترجمه ترگمان]وقتی گاوی از پل سقوط می کرد، یک راننده در یک تصادف عجیب کشته شد
[ترجمه گوگل]یک راننده در یک تصادف دمدمی مزاج کشته شد که گاو از یک پل سقوط کرد

9. She was treated like a freak because she didn't want children.
[ترجمه ترگمان]اون مثل یه دیوونه رفتار می کرد چون بچه نمی خواست
[ترجمه گوگل]او مانند یک دمدمی مزاجی رفتار کرد زیرا او بچه ها را نمی خواست

10. He's going out with a real freak.
[ترجمه ترگمان]او با یک موجود عجیب و غریب از خانه بیرون می رود
[ترجمه گوگل]او با یک فریبنده واقعی راه می رود

11. She's a bit of a fitness freak. She goes running every night.
[ترجمه ترگمان]او کمی عجیب و غریب است اون هر شب فرار می کنه
[ترجمه گوگل]او کمی عصبانی تناسب اندام است او هر شب اجرا می کند

12. The men drowned when a freak wave sank their boat.
[ترجمه seyed] مردان وقتی موجی خارق العاده قایشان را فرو ریخت، غرق شدند.
[ترجمه ترگمان]مردان وقتی موج freak قایق خود را فرو ریخت، غرق شدند
[ترجمه گوگل]مردانی که وقتی یک موج دمدمی مزاج قایق خود را غرق کردند، غرق شدند

13. The manager described the 8-0 defeat as a freak result.
[ترجمه ترگمان]مدیر شکست ۸ - ۰ را به عنوان نتیجه عجیب توصیف کرد
[ترجمه گوگل]مدیر شکست شکست 8-0 را به عنوان یک نتیجه دمدمی مزاج توصیف کرد

14. One of them is a card-carrying ecology freak.
[ترجمه ترگمان]یکی از آن ها یک عجیب الخلقه مربوط به محیط زیست است
[ترجمه گوگل]یکی از آنها فریب زیست شناسی حمل کارت است

15. April's sales figures were a freak.
[ترجمه ترگمان]ارقام فروش آوریل یک عجیب الخلقه بودند
[ترجمه گوگل]ارقام فروش آوریل یک عجیب و غریب بود

He freaked out on heroine and burned his own house down.

هروئین او را طوری منقلب کرد که خانه‌ی خود را سوزاند.


That four-eyed man was quite a freak.

آن مرد چهارچشم واقعاً هیولایی بود.


A freak potato that weighed three kilos.

سیب‌زمینی خارق‌العاده‌ای که سه کیلو وزن داشت.


a freak accident

تصادف عجیب‌وغریب


A freak storm that had not happened for centuries.

طوفانی غیرعادی که قرن‌ها اتفاق نیفتاده بود.


a heroine freak

سخت معتاد به هروئین


a jazz freak

دیوانه‌ی (موسیقی) جاز


اصطلاحات

freak out

1- (در اثر مواد مخدر) نشئه شدن، از خود بیخود شدن، مست و لایعقل شدن 2- (در اثر نمایش یا اثر هنری ولی بدون مصرف موادمخدر) از خود بیخود شدن، عنان از کف دادن


پیشنهاد کاربران

هر آنچیزی که بصری نیست و در وهم و خیال باشد .

نادر و بی سابقه

عجیب و غریب


گیج و ویج زدن
توهم زدن


چیزی را تکرار کردن

عجیب وغریب یه چیز غیر معمول ومعقول

بیخیال رد داده

خل و چل

ترسیدن. خل و چل

توهم دادن
موقع مصرف مخدر گل به شخصی که مصرف کرده بخواهند توهمی گنگ بدن فیریک میگن

نقص - ناهنجاری

یعنی گیج زدن

خوره
Computer freak
خوره کامپیوتر ( معتاد کامپیوتر )

برای عوضی هم استفاده میشه در محاوره مثلا :� maybe you're a kind of freak! : شاید تو یه عوضی باشی! � یا اگه بخوان بگن � مردکِ عوضی ( یا یه فحشی در همین حدود ) میگن � freaking man�

شیرین عقل

تمرین کردن

دمدمی مزاج

کسی یا چیزی ک هیچ کس نمیفهمتش. توهمی حال خراب نامفهوم ادمی ک خودشم خودشو نمیشناسه

قفلی زدن . .

عجیب غریب
غیر معمولی
Unusual

به معنی ( ناراحت کردن ) در حالت فعل.

مثال: Please don't freak that tough man.
معنی: لطفا اون یارو قل چماغو رو ناراحتش نکن.

به معنی ( عجیب و غریب ) در حالت اسم و صفت.
مثال: Freak incidents in this region
معنی: اتفاقات عجیب و غریب در این ناحیه.
She was really a freak
معنی: اون ( زن ) واقعا عجیب بود.

به معنی طرفدار، خوره و مرده یه چیزی در حالت اسم.
مثال: a jazz freak
معنی: خوره یا طرفدار موسیقی جاز

یعنی رددادن، توهم زدن

یکی از پرکاربردترین استفاده هاش در معنای strange یا به قول دوستمونUnusual هست ؛ همون طور که در مثال ها این ترجمه فهمیده شد اما google translate اون رو دمدمی مزاج می دونه

در بعضی اصطلاحات کاملا عامیانه ( به خصوص آمریکایی ) معنی هوسباز، همجنس باز هم میدهد

چت مغزیادیونه

فعل: بهم ریختن، قاطی کردن ، عصبی شدن
صفت: چپندرقیچی، عجیب غریب، نامانوس


از خود بی خود شدن ( در اثر دیدن یا خواندن یک اثر هنری بی نظیر )

سلام، به معنی عجیب و غریب یا چیز غیر معقول هستش. مثال:

I saw a freak animal that looked like a bat=من یک حیوان عجیب و غریب ( غیر معقول ) دیدم که شبیه خفاش بود.

It's so freaking to sleep at 3 am=خیلی عجیب و غریب ( غیر عادی، غیر معقول ) است که ساعت ۳ صبح بخوابی.

موفق باشید!

1 ) Freak : عشق بازی ، سکس
2 ) Freaky : سکسی ،

فریک یک ساختارکه موقع قرار گرفتن در متن با توجه به جمله معنی پیدا میکند دریکجا به معنی دیوانه ودر جای دیگر به معنی عجیب بودن مثل freakout مست شدن یا freak curiosity چیز قریب

قُفلی زدن ، رد دادن، خوره بودن

دیوانه
خواهان
for example: a music freak

Freak یعنی عجیب و غریب:مثلا Predator Freak یعنی شکارگر عجیب و غریب

افرادی که شدیدا به یک موضوع خاص علاقمندند؛ مانند سلامتی، تناسب اندام، یا موسیقی جاز.

غیر منتظره و عجیب
unexpected and very unusual

عجیب و غریب، چیز غریب


کلمات دیگر: