کلمه جو
صفحه اصلی

blessed


معنی : مبارک، سعید، متبارک، خوشبخت
معانی دیگر : مقدس، آشو، همایون، فرهومند، فرخنده، خجسته، وابسته به آمرزش، رستگار، آمرزیده، قرین رحمت، (قسم یا دشنام ملایم) فلان فلان شده، سزاوار دشنام، آرامبخش، پربرکت، کامبخش

انگلیسی به فارسی

مقدس، مبارک، خجسته، میمون سعید


رستگار، سعادتمند، خوشبخت


(عامیانه) لعنتی، نکبتی


مطبوع، دلپذیر، لذت بخش


(با حرف بزرگ) آمرزیدگان، رستگاران، اهل جنّت


زمان گذشته ساده فعل bless


قسمت سوم فعل bless


مبارک، متبارک، خوشبخت، سعید


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
مشتقات: blessedly (adv.), blessedness (n.)
(1) تعریف: hallowed; sanctified.
مترادف: exalted, holy, sacred, sanctified
مشابه: beatific, hallowed

(2) تعریف: worthy of divine favor.
متضاد: cursed
مشابه: exalted, glorious, sacred, sainted

- our blessed rescuers
[ترجمه ترگمان] امدادرسانان تبرک شده ما
[ترجمه گوگل] نجاتدهندگان محترم ما

(3) تعریف: having had good fortune conferred upon one.
مترادف: fortunate
متضاد: accursed, cursed, wretched
مشابه: favored, lucky

- She felt blessed to have such a sweet child.
[ترجمه ترگمان] احساس می کرد که بچه خوبی است
[ترجمه گوگل] او احساس خوشحالی کرد تا چنین کودک شیرین داشته باشد

(4) تعریف: bringing pleasure; joyous.
مترادف: exalted, felicitous, happy, joyful, wonderful
متضاد: accursed, tragic
مشابه: beatific, buoyant, elated, exultant

- A baby's birth is a blessed event.
[ترجمه ترگمان] تولد یک بچه رویدادی فرخنده است
[ترجمه گوگل] تولد نوزاد یک رویداد پر برکت است

• fortunate, supremely favored; sanctified, holy
you use blessed to describe something that you think is wonderful, and that you are thankful for or relieved about.

Simple Past: blest, Past Participle: blest


مترادف و متضاد

مبارک (صفت)
happy, auspicious, blessed, blest

سعید (صفت)
happy, auspicious, blessed, blest, jovial, beatific

متبارک (صفت)
blessed, blest

خوشبخت (صفت)
happy, blessed, blest, lucky, fortunate, prosperous, providential

sanctified


Synonyms: adored, among the angels, beatified, consecrated, divine, enthroned, exalted, glorified, hallowed, holy, inviolable, redeemed, resurrected, revered, rewarded, sacred, sacrosanct, saved, spiritual, unprofane


Antonyms: condemned, cursed, damned, disapproved


happy


Synonyms: blissful, content, contented, endowed, favored, fortunate, glad, granted, joyful, joyous, lucky


Antonyms: condemned, cursed, damned, unblessed, unfavored, unhappy, unlucky


جملات نمونه

1. god blessed the seventh day and sanctified it
(انجیل) خداوند روز هفتم را برکت داد و آن را مقدس اعلام کرد.

2. he blessed us with his guidance
با رهنمودهای خود ما را مستفیض کرد.

3. the blessed
اشخاص مقدس،آمرزیدگان،رستگاران،بهشتی ها،فرخندگان

4. god had blessed him with a good voice
خدا به او صدای خوبی داده بود.

5. in this blessed ground
در این مکان مقدس

6. on the blessed day of their wedding
در روز خجسته ی ازدواج آنها

7. the priest blessed the bride and the groom
کشیش برای عروس و داماد تقاضای نیکبختی و آمرزش کرد.

8. it happens every blessed morning
هر بامداد این اتفاق لعنتی روی می دهد.

9. not everyone is blessed with such endowments as she is
همه کس استعدادهای او را ندارد.

10. Wishing you a blessed Christmas and a New Year filled with happy surprises.
[ترجمه محمدرضا شریفی] برایتان کریسمسی مبارک و سال جدیدی پر از شگفتی های خوش آرزومندم
[ترجمه ترگمان]آرزو می کنم که شما یک کریسمس مبارک و یک سال نو را با شگفتی های happy پر کنید
[ترجمه گوگل]به کریسمس مبارک و یک سال نو پر از شگفتی های شاد

11. How blessed are some people, whose lives have no fears, no dreads, to whom sleep is a blessing that comes nightly, and brings nothing but sweet dreams.
[ترجمه ترگمان]چند نفر هستند که بدون ترس و وحشت زندگی می کنند و وحشت ندارند که خواب یک موهبت الهی است و هیچ چیز جز رویاهای شیرین به ارمغان نمی آورد
[ترجمه گوگل]بعضی از مردم خوش شانسی هستند که زندگی آنها هیچ ترس و اضطراب نداشته، و به آنها رحم نمیکند، و شبها به خواب میرود و چیزی جز رویاهای شیرین ندارد

12. Blessed is he whose fame does not outshine his truth.
[ترجمه ترگمان]خوشبخت کسی که شهرت او را تحت تاثیر قرار نداده است
[ترجمه گوگل]خوشبخت است که شهرت او حقیقت را فراتر نگذارد

13. Blessed are the peacemakers.
[ترجمه ترگمان]خوشا به حال آشتی
[ترجمه گوگل]خوشبختی صلحبانان است

14. Fortunately we were blessed with fine weather.
[ترجمه ترگمان]خوشبختانه هوا خوب بود
[ترجمه گوگل]خوشبختانه ما با آب و هوای خوب فداکاری کردیم

15. She is blessed with both beauty and brains.
[ترجمه ترگمان]او از هر دو زیبایی و مغز بهره مند است
[ترجمه گوگل]او با زیبایی و مغز خوشبخت است

16. He blessed us with his leadership.
[ترجمه ترگمان]اون ما رو با رهبری خودش تقدیس کرد
[ترجمه گوگل]او با رهبری خود ما را برکت داد

The blessed car is always breaking down!

ماشین لعنتی همیشه خراب می‌شود!


the Blessed Virgin

باکره‌ی مقدّس، مریم عذرا


in this blessed ground

در این مکان مقدس


on the blessed day of their wedding

در روز خجسته‌ی ازدواج آنها


It happens every blessed morning.

هر بامداد این اتفاق نکبتی روی می‌دهد.


the Blessed Sacrament

(کلیسای کاتولیک) مراسم عشای ربانی که با نان و شراب برگزار می‌شود، آیین قربانی مقدس


Blessed are the pure in heart

(در انجیل) خوشا به حال پاک‌دلان


پیشنهاد کاربران

سعید. خوشبخت

خوشبخت

مبارک
to health with blessed love
بسلامتی با عشق و سعادت برکت
beatification سعادت جاودانی
I am glad to fill out the will purchased form of car . Our new car with happiness for hayday and wedding day
من خوشحالم که فرم خودرو را پر می کند.
ماشین جدید ما با خوشبختی برای شادی روزانه و روز عروسی هست


نظرکرده

You would be blessed with love or you would be useless

خوش شانس داشتن


کلمات دیگر: