کلمه جو
صفحه اصلی

integrated


معنی : متحد
معانی دیگر : معمارى : جامع روانشناسى : یکپارچه

انگلیسی به فارسی

یکپارچه، تلفیقی


مجتمع، متحد


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
(1) تعریف: consisting of parts that have been blended into a harmonious whole.

- The textbook claims to provide an integrated approach to the subject.
[ترجمه رضا] این کتاب درسی مدعی ست که رویکرد یکپارچه ای به موضوع دارد.
[ترجمه ترگمان] این کتاب درسی دارای یک رویکرد یکپارچه برای این موضوع است
[ترجمه گوگل] کتاب درسی ادعا می کند که رویکرد یکپارچه را به موضوع ارائه دهد

(2) تعریف: allowing or having members of equal standing from different ethnic, racial, and religious groups. (Cf. segregated.)

- Integrated schools had not existed in many states before the Civil Rights Act was passed in 1964.
[ترجمه ترگمان] پیش از تصویب قانون حقوق مدنی در سال ۱۹۶۴، مدارس یکپارچه در بسیاری از ایالات وجود نداشته است
[ترجمه گوگل] مدارس مجتمع در بسیاری از کشورها قبل از اینکه در سال 1964 قانون حقوق مدنی به تصویب رسید، در بسیاری از کشورها وجود نداشت

• mixed, merged, blended; joined, united; united to form a whole; desegregated, brought together as equals regardless of race or religion
an integrated institution is intended for use by people of all races or groups.

دیکشنری تخصصی

[برق و الکترونیک] مجتمع
[برق و الکترونیک] مدار مجتمع

مترادف و متضاد

متحد (صفت)
conjunct, confederate, federate, allied, united, unified, integrated, married

joined


Synonyms: combined, interspersed, mingled, mixed, unified


open to all races


Synonyms: nonsegregated, desegregated, multiracial, multicultural, interracial, nonracial, nonsectarian, racially mixed, open


جملات نمونه

1. buildings should be integrated with their surroundings
باید ساختمان ها را با محیط آنها تلفیق کرد.

2. Colourful illustrations are integrated into the text.
[ترجمه رضا] توضیحات رنگ بندی شده در متن اضافه شده است.
[ترجمه ترگمان]تصاویر Colourful در متن ادغام می شوند
[ترجمه گوگل]تصاویر رنگی به متن متصل می شوند

3. This is a semiconductor integrated circuit.
[ترجمه ترگمان]این یک مدار مجتمع نیمه هادی می باشد
[ترجمه گوگل]این مدار یکپارچه نیمه هادی است

4. Little drops of the reservoir, integrated with a large warehouse.
[ترجمه ترگمان]قطرات کوچک دریاچه که با یک انبار بزرگ یکپارچه شده بود
[ترجمه گوگل]قطرات کوچکی از مخزن، یکپارچه با یک انبار بزرگ

5. He integrated all their activities into one program.
[ترجمه ترگمان]او تمام فعالیت های آن ها را در یک برنامه ادغام کرد
[ترجمه گوگل]او تمام فعالیت های خود را به یک برنامه درهم آمیخت

6. The committee integrated some of the suggestions into its plan.
[ترجمه ترگمان]این کمیته برخی از پیشنهادها را در طرح خود ادغام کرد
[ترجمه گوگل]این کمیته بعضی از پیشنهادات را در طرح خود تعدیل کرده است

7. We believe that pupils of integrated schools will have more tolerant attitudes.
[ترجمه ترگمان]ما معتقدیم که دانش آموزان مدارس یکپارچه دارای نگرش های بردبار تری خواهند بود
[ترجمه گوگل]ما بر این باوریم که دانش آموزان مدارس یکپارچه نگرش های تحمل بیشتری خواهند داشت

8. The department has successfully integrated new ideas into the traditional course structure.
[ترجمه ترگمان]این بخش با موفقیت ایده های جدید را در ساختار مسیر سنتی ادغام کرده است
[ترجمه گوگل]این اداره با موفقیت ادغام جدیدی را در ساختار دوره سنتی ادغام کرده است

9. He thinks we are living in a fully integrated, supportive society.
[ترجمه ترگمان]او فکر می کند ما در جامعه ای کاملا یکپارچه و حامی زندگی می کنیم
[ترجمه گوگل]او فکر می کند ما در یک جامعه کاملا یکپارچه و حامی زندگی می کنیم

10. The residential blocks were integrated with the rest of the college.
[ترجمه ترگمان]بلوک های مسکونی با بقیه کالج ادغام شدند
[ترجمه گوگل]بلوک های مسکونی با بقیه کالج پیوستند

11. The lower primary pupils are well integrated into the life of the school.
[ترجمه ترگمان]دانش آموزان ابتدایی پایین تر به خوبی در زندگی این مدرسه ادغام شده اند
[ترجمه گوگل]دانش آموزان پایه ابتدایی به خوبی در زندگی مدرسه ادغام شده اند

12. She holds a large integrated complex spread everywhere in the world.
[ترجمه ترگمان]او مجتمع بزرگی در همه جا در دنیا دارد
[ترجمه گوگل]او دارای یک پیچیده بزرگ یکپارچه گسترش در همه جا در جهان است

13. Semiconductors are used for making integrated circuits and computers.
[ترجمه ترگمان]نیمه هادی ها برای ساخت مدارهای مجتمع و کامپیوترها به کار می روند
[ترجمه گوگل]نیمه هادی ها برای ساخت مدارهای مجتمع و رایانه استفاده می شوند

14. There is, he said, a lack of an integrated national transport policy.
[ترجمه ترگمان]او گفت که وجود یک سیاست حمل و نقل ملی یکپارچه نیست
[ترجمه گوگل]او گفت، عدم وجود یک سیاست حمل و نقل ملی یکپارچه وجود دارد

15. The town's modern architecture is very well integrated with the old.
[ترجمه ترگمان]معماری مدرن شهر به خوبی با معماری قدیمی ادغام شده است
[ترجمه گوگل]معماری مدرن شهر به خوبی با قدیمی ساخته شده است

پیشنهاد کاربران

integrated development: رشد همه جانبه ( در روانشناسی )

مجتمع

هماهنگ، منسجم، نظام یافته، یکپارچه، به هم پیوسته

هم بسته

تلفیقی
integrated defense systems = سامانه های دفاعی تلفیقی

ادغام شده

تمامیت


مختلط مثل integrated school

انتگرال

تجمیع شده

عجین شده

join together

منسجم

درهم تنیده

به هم پیوستن

ملحق شده

در آمیخته، آغشته، درهم شده

یکپارچه

جامع

تلفیق شده

آمیزه ای، تلفیقی، تجمیعی
an integrated transport system سیستم حمل و نقل تلفیقی/آمیزه ای ( شامل اتوبوس، قطار، تاکسی و . . . )
an integrated school مدرسه ی آمیزه ای/تلفیقی ( شامل دانش آموزایی با انواع نژاد ها و دین ها هست )

تلفیق شده یا ادغام شده

متحد

انتگرال گیر

integrated ( رایانه و فنّاوری اطلاعات )
واژه مصوب: یکپارچه‏شده
تعریف: ویژگی مجموعه‏ای که یکپارچه‏سازی شده باشد|||متـ . یکپارچه


کلمات دیگر: