کلمه جو
صفحه اصلی

dispersing

انگلیسی به فارسی

پراکنده، پراکنده کردن، متفرق کردن، متفرق ساختن، پریشان کردن، پریشان شدن


جملات نمونه

1. the sun kept dispersing morning mists
خورشید مه صبحگاهی را پراکنده می کرد.

2. to use force in dispersing a mob
برای متفرق کردن جمعیت به زور متوسل شدن

پیشنهاد کاربران

پراکنده شده


پراکندگی
پراکنده کردن
متفرق کردن
متفرق ساختن


کلمات دیگر: