کلمه جو
صفحه اصلی

chilly


معنی : سرد، خنک
معانی دیگر : (نسبتا) سرد، (به طور ناراحت کننده) خنک، سرد کننده، فراشا، چایشی، چایشگر، (رفتار) غیر دوستانه، دلسرد کننده، نومید کننده، مایوس کننده، پیشوند: لب

انگلیسی به فارسی

( chilled =) سرد، خنک


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
حالات: chillier, chilliest
(1) تعریف: producing an uncomfortably cool sensation.
متضاد: warm
مشابه: chill, cold, cool, raw

- a chilly day for swimming
[ترجمه ترگمان] روز سردی برای شنا کردن
[ترجمه گوگل] یک روز آرام برای شنا

(2) تعریف: experiencing the sensation of coolness or cold.
متضاد: warm
مشابه: chill, cold, cool

- Her bare arms were chilly.
[ترجمه ترگمان] بازوهای عریان او سرد بودند
[ترجمه گوگل] بازوهای لختش سرد بود

(3) تعریف: lacking in emotional warmth; unfriendly.
متضاد: friendly
مشابه: chill, cold, cool

- He gave me a chilly welcome.
[ترجمه H] او به من خوش آمد گویی سردی کرد
[ترجمه ترگمان] او به من خوش آمد گفت
[ترجمه گوگل] او به من خوش آمد گویی خوش آمدید
قید ( adverb )
حالات: chillier, chilliest
مشتقات: chillily (adv.), chilliness (n.)
• : تعریف: in a chill manner.

- The air conditioner blew chilly on my neck.
[ترجمه ترگمان] دستگاه تهویه هوا رو گردنم باد کرد
[ترجمه گوگل] تهویه مطبوع بر روی گردنم خنک شد

• cold, frosty
chilly means rather cold and unpleasant.
if you feel chilly, you feel cold.
if a relationship between people or a response to something is chilly, it is not very friendly, welcoming, or enthusiastic.

مترادف و متضاد

سرد (صفت)
algid, cold, cool, chilled, chilly, standoff, fresh, standoffish, arctic, distant, nipping, wintry, raw

خنک (صفت)
algid, cold, cool, chilled, chilly, fresh, flat, insipid, vapid, breezy, frigid, icy

cold


Synonyms: arctic, biting, blowy, breezy, brisk, cool, crisp, drafty, freezing, fresh, frosty, glacial, hawkish, icebox, icy, nippy, penetrating, sharp, snappy, wintry


Antonyms: hot, tropical, warm


unfriendly, aloof


Synonyms: cold, frigid, hostile, unfriendly, unresponsive, unsympathetic, unwelcoming


Antonyms: friendly, responsive, sympathetic, warm, welcoming


جملات نمونه

1. a chilly morning breeze
نسیم سرد صبحگاهی

2. give me the blanket, i still feel chilly
پتو را بده،هنوز سردم است.

3. his wife answered my greeting with a chilly look
خانم او سلام مرا با نگاه سردی پاسخ داد.

4. it was not freezing, yet it was still chilly
یخبندان نبود ولی با این وجود سرد بود.

5. I grew chilly when the fire went out.
[ترجمه P.] من سردم شد وقتی آتش خاموش شد.
[ترجمه ترگمان]وقتی آتش خاموش شد من هوا سرد شدم
[ترجمه گوگل]هنگامی که آتش خاموش شد، وقتی که خورشید رشد کرد

6. We swam in the chilly water.
[ترجمه P.] در آب سرد شنا کردیم
[ترجمه ترگمان]در آب سرد شنا کردیم
[ترجمه گوگل]ما در آب گرم سرد شنا کردیم

7. The weather grew harsh, chilly and unpredictable.
[ترجمه ترگمان]هوا سرد، سرد و غیرقابل پیش بینی بود
[ترجمه گوگل]آب و هوا شدید شد، سرد و غیر قابل پیش بینی بود

8. She was beginning to feel chilly.
[ترجمه ترگمان]کم کم داشت احساس سرما می کرد
[ترجمه گوگل]او شروع به احساس خستگی کرد

9. The skies were overcast, and it was chilly and damp.
[ترجمه ترگمان]آسمان ابری بود و هوا سرد و مرطوب بود
[ترجمه گوگل]آسمان ها خیلی زیاد بود و خنک و مرطوب بود

10. He was given a chilly welcome.
[ترجمه ترگمان]به او خوش آمد گفت
[ترجمه گوگل]او خوش آمد میگوییم

11. The visitors got a very chilly reception.
[ترجمه ترگمان]مهمانان با گرمی استقبال کردند
[ترجمه گوگل]بازدیدکنندگان یک پذیرایی بسیار گرم داشتند

12. It was too chilly for swimming.
[ترجمه ترگمان]برای شنا کردن خیلی سرد بود
[ترجمه گوگل]برای شنا بسیار شبیه بود

13. Getting chilly, isn't it?
[ترجمه P.] داره سرد میشه. اینطور نیست؟
[ترجمه ترگمان]داره سرد می شه، نه؟
[ترجمه گوگل]چی میخوای، نه؟

14. The bathroom gets chilly in the winter.
[ترجمه ترگمان]حمام در زمستان سرد می شود
[ترجمه گوگل]حمام در زمستان سرد می شود

It was not freezing, yet it was still chilly.

یخبندان نبود، ولی با وجود این سرد بود.


Give me the blanket, I still feel chilly.

پتو را بده، هنوز سردم است.


His wife answered my greeting with a chilly look.

خانم او سلام مرا با نگاه سردی پاسخ داد.


پیشنهاد کاربران

تند، سردو. . .

A little too cold to be comfortable


کلمات دیگر: