کلمه جو
صفحه اصلی

authoritative


معنی : توانا، امر، معتبر
معانی دیگر : تحکم آمیز، آمرانه، ناشی از جاه و مقام، اصیل، قابل اطمینان، تایید و تصدیق شده، مستبد، قلدرماب، خودکامه، پر عتاب و خطاب، سلطه جو، سلطه گرا، دیکتاتور منش، مقتدر

انگلیسی به فارسی

معتبر، توانا، امر


(شخص) مقتدر، قدرتمند، توانا، با اقتدار


(رفتار، حالت) مقتدرانه، آمرانه، تحکم‌آمیز


(منبع، عقیده، قرارداد، نسخه، چاپ) معتبر، قابل اعتماد، موثق


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
مشتقات: authoritatively (adv.), authoritativeness (n.)
(1) تعریف: having or displaying authority.
مترادف: masterly, powerful
متضاد: servile, slavish
مشابه: authoritarian, canonical, commanding, imperative, masterful, peremptory, weighty

- The police officer addressed the suspect in an authoritative tone.
[ترجمه کرمی] افسر پلیس با لحنی محکم مظنون را مورد خطاب قرار داد.
[ترجمه ترگمان] افسر پلیس این مظنون را با لحنی مقتدرانه مخاطب قرار داد
[ترجمه گوگل] افسر پلیس به یک مظنون معتبر به مظنون پرداخت
- She was naturally authoritative on the subject of her own research.
[ترجمه ترگمان] او طبیعتا در مورد موضوع تحقیق خودش صاحب نظر بود
[ترجمه گوگل] او به طور طبیعی در زمینه تحقیقات خود معتبر بود

(2) تعریف: accepted as correct, true, or reliable as a source of information; official.
مترادف: accepted, approved, reliable
متضاد: unreliable
مشابه: authentic, canonical, dogmatic, official, recognized, standard

- You need to get your information from an authoritative reference work.
[ترجمه ترگمان] شما باید اطلاعات خود را از یک مرجع معتبر به دست آورید
[ترجمه گوگل] شما باید اطلاعات خود را از یک کار مرجع معتبر دریافت کنید
- I was told this was an authoritative edition of Blake's poems.
[ترجمه ترگمان] به من گفته اند که این یک نسخه معتبر از اشعار بلیک بوده است
[ترجمه گوگل] به من گفته شد این نسخه معتبر از اشعار بلیک بود

• official; reliable; assertive, commanding
if someone behaves in an authoritative way, they give an impression of power and importance.
an authoritative piece of writing is based on a lot of knowledge or facts.

مترادف و متضاد

Synonyms: administrative, approved, bureaucratic, canonical, departmental, ex cathedra, executive, ex officio, imperial, lawful, legal, legitimate, magisterial, mandatory, ruling, sanctioned, sovereign, supreme


توانا (صفت)
able, mighty, capable, puissant, authoritative

امر (صفت)
authoritative, imperious

معتبر (صفت)
authoritative, great, responsible, valid, authentic, credible, reliable, creditable, trusty, having a good reputation, well-thought-of

recognized as true, valid


Synonyms: accurate, attested, authentic, authenticated, circumstantiated, confirmed, definitive, dependable, documented, factual, faithful, learned, legit, proven, reliable, righteous, scholarly, sound, straight from horse’s mouth, supported, trustworthy, truthful, validated, verified, veritable


Antonyms: democratic


domineering


Synonyms: assertive, authoritarian, autocratic, commanding, confident, decisive, dictatorial, doctrinaire, dogmatic, dominating, imperative, imperious, imposing, masterly, officious, peremptory, self-assured


official, authorized


جملات نمونه

an authoritative decision

تصمیم مقتدرانه


he said authoritatively, "get out!"

با لحن تحکم‌آمیزی گفت: «برو بیرون!»


an authoritative biography

زندگی‌نامه‌ی موثق و اصیل


an authoritative young officer

یک افسر جوان پر عتاب و خطاب


1. an authoritative biography
زندگینامه ی موثق و اصیل

2. an authoritative decision
تصمیم مقتدرانه

3. an authoritative young officer
یک افسر جوان پر عتاب و خطاب

4. She has an authoritative manner that at times is almost arrogant.
[ترجمه ترگمان]او رفتاری مقتدرانه دارد که گاهی هم متکبر است
[ترجمه گوگل]او دارای شیوه ای معتبر است که در آن زمان تقریبا متکی است

5. He has a commanding presence and deep, authoritative voice.
[ترجمه ترگمان]حضور فرمانده دارد و صدایش عمیق و آمرانه است
[ترجمه گوگل]او حضور فرمانده و صدای عمیق و معتبر دارد

6. The book is an authoritative account of World War Two.
[ترجمه ترگمان]این کتاب شرحی معتبر از جنگ جهانی دوم است
[ترجمه گوگل]این کتاب معتبر حساب جنگ جهانی دوم است

7. He is pale, dark, and authoritative, with the gravitas you might expect of a Booker prize winner.
[ترجمه ترگمان]او رنگ پریده، تیره، و مقتدر، با the که ممکن است در انتظار برنده شدن باشد، برنده است
[ترجمه گوگل]او رنگی، تاریک و معتبر است، با gravitas شما ممکن است از یک برنده جایزه بوکر انتظار می رود

8. David speaks in an authoritative tone.
[ترجمه ترگمان]دیوید با لحنی مقتدرانه صحبت می کند
[ترجمه گوگل]دیوید با صدای معتبر صحبت می کند

9. The authoritative manner in which he talked concealed his ignorance.
[ترجمه ترگمان]رفتار authoritative که در آن سخن می گفت، نادانی خود را پنهان می داشت
[ترجمه گوگل]شیوه ای معتبر که در آن صحبت کرد، جهل خود را پنهان کرد

10. No formal, authoritative documents set forth these rules, and they find no embodiment in statute law.
[ترجمه ترگمان]هیچ اسناد رسمی و معتبری از این قوانین به وجود نیامده اند و آن ها هیچ نقشی در قانون اساسنامه ندارند
[ترجمه گوگل]اسناد رسمی و معتبر این قوانین را بیان نمیکند و در قوانین قانونی هیچ تصمیمی در دست نیست

11. Applied Linguistics also includes a reviews section containing authoritative contributions on recent publications.
[ترجمه ترگمان]زبان شناسی کاربردی نیز شامل یک بخش مرور حاوی مشارکت های معتبر در نشریات جدید است
[ترجمه گوگل]زبان شناسی کاربردی نیز شامل یک بخش بازبینی است که شامل نظرات معتبر در نشریات اخیر است

12. Soon an authoritative clinking of knife on wine-glass demands our attention.
[ترجمه ترگمان]طولی نکشید که صدای جلنگ جلنگ چاقو بر روی شیشه توجه ما را جلب کرد
[ترجمه گوگل]به زودی یک کلینیک معتبر از چاقو در شیشه شراب به ما توجه می کند

13. That inquiry, the most authoritative ever carried out, favoured a local income tax.
[ترجمه ترگمان]این سوال، که معتبرترین تربیت کننده بوده اند، یک مالیات بر درآمد محلی است
[ترجمه گوگل]این تحقیق که معتبر ترین اجرا شده بود، به مالیات بر درآمد محلی پرداخت

14. They are published in authoritative, written form and, as acts of Parliament, are interpreted by the courts.
[ترجمه ترگمان]آن ها به صورت کتبی و معتبر منتشر می شوند و به عنوان اقدامات پارلمان توسط دادگاه ها تفسیر می شوند
[ترجمه گوگل]آنها در قالب معتبر و نوشته شده، و به عنوان اعمال مجلس، توسط دادگاه تفسیر می شوند

15. Like a true oracle, Hailey's pronouncements were both authoritative and ambiguous.
[ترجمه ترگمان]اظهارات hailey مانند یک غیب گوی واقعی، هر دو مقتدرانه و مبهم بودند
[ترجمه گوگل]سخنرانی حلی، مانند یک اوراکل واقعی، هر دو معتبر و مبهم بودند

پیشنهاد کاربران

قابل اتکا

قابل اعتماد

معتبر و قطعی
courts with a final authoritative voice

در شبکه: مرجع، معتبر

در حسابداری ( قاطع/آمرانه )
مثل: authoritative guidelines
رهنمودهای قاطع / آمرانه

مقتدر،

مقتدرانه

دارای اختیار

authoritative ( روان‏شناسی )
واژه مصوب: اقتداری
تعریف: مربوط به اقتدار


کلمات دیگر: