کلمه جو
صفحه اصلی

frisky


معنی : چابک، چالاک، شنگول، با نشاط، شاد و خرم، جست وخیز کنان
معانی دیگر : سر حال، سر زنده

انگلیسی به فارسی

شنگول، شاد وخرم، جست وخیز کنان، چالاک، چابک


شجاعانه، شاد و خرم، چابک، شنگول، جست وخیز کنان، چالاک، با نشاط


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
حالات: friskier, friskiest
مشتقات: friskily (adv.), friskiness (n.)
• : تعریف: lively and playful.
مترادف: coltish, frolicsome, lively, playful
مشابه: animated, exuberant, high-spirited, spirited, sportive, vivacious

- The frisky little dog was always happy to chase a Frisbee.
[ترجمه ترگمان] سگ شیطون little همیشه خوشحال بود که \"فریزبی\" رو تعقیب می کرد
[ترجمه گوگل] سگ کوچولو کوچک همیشه خوشحال بود که تعقیب Frisbee

• energetic, full of life, playful, lively
a frisky animal or person is energetic and wants to have fun.

مترادف و متضاد

چابک (صفت)
light, clever, handy, nimble, dexterous, adroit, deft, agile, perky, feisty, quick, brisk, swift, light-foot, light-footed, spry, rapid, speedy, volant, frisky, lissom, lissome, lithesome, rath, rathe, kittle, lightsome

چالاک (صفت)
nifty, handy, smart, nimble, dexterous, adroit, deft, dextrous, mercurial, peppy, brisk, spry, nippy, pawky, sprightly, natty, frisky, prompt, lissom, lissome, lithesome

شنگول (صفت)
cosh, sprightly, sappy, frisky, mirthful

با نشاط (صفت)
fresh, vivacious, merry, jolly, sprightly, light-hearted, frisky, racy, unwearied

شاد و خرم (صفت)
frisky, mirthful

جست وخیز کنان (صفت)
frisky

full of spirit


Synonyms: active, antic, bouncy, coltish, dashing, feeling one’s oats, frolicsome, full of beans, gamesome, high-spirited, in high spirits, jumpy, kittenish, larkish, lively, peppy, playful, prankish, rollicking, romping, spirited, sportive, wicked, zesty, zippy


Antonyms: depressed, down, lifeless


جملات نمونه

1. a little encouragment will make him frisky
کمی تشویق او را شنگول می کند.

2. It's a beautiful horse but a bit too frisky for an inexperienced rider.
[ترجمه ترگمان]اسب زیبایی است، اما برای یک سوار بی تجربه زیادی frisky
[ترجمه گوگل]این یک اسب زیبایی است اما کمی سوار بی تجربه است

3. His horse was feeling frisky, and he had to hold the reins tightly.
[ترجمه ترگمان]اسب احساس سرمستی می کرد و ناچار بود افسار را محکم نگه دارد
[ترجمه گوگل]اسب او احساس آرامش می کرد و او مجبور بود که محکم نگه داشته باشد

4. The morning fresh air makes me feel quite frisky.
[ترجمه ترگمان]هوای تازه صبح حالم را به هم می زند
[ترجمه گوگل]صبح هوا تازه باعث می شود احساس راحتی کنم

5. I feel quite frisky this morning.
[ترجمه ترگمان]امروز صبح خیلی شنگول شدم
[ترجمه گوگل]امروز صبح احساس آرامش می کنم

6. Beer and whisky make your old uncle frisky.
[ترجمه ترگمان]آبجو و ویسکی، عموی پیر شما را frisky می کند
[ترجمه گوگل]آبجو و ویسکی عموی قدیمی شما را شاداب می کند

7. The names they gave to the frisky young lions were Amanzi, Tunya and Kita.
[ترجمه ترگمان]نام هایی که به the frisky می دادند Amanzi، Tunya و Kita بودند
[ترجمه گوگل]نامهایی که آنها به شیرهای جوان شیرین دادند آمانزی، تونیا و چی بود

8. You can, of course, make up anything frisky that's going to get your juices flowing.
[ترجمه ترگمان]البته، تو می تونی هر چیزی رو که بخواد می خو ای تولید کنه سر و کله تو پیدا کنه
[ترجمه گوگل]البته می توانید هر کاری را که می خواهید انجام دهید، به دست می آورید

9. She was a young and frisky animal.
[ترجمه ترگمان]او یک حیوان young و frisky بود
[ترجمه گوگل]او یک حیوان جوان و پر زرق و برق بود

10. Five-ton Sahib turned from frigid to frisky during a specially-staged concert of rousing tunes.
[ترجمه ترگمان]پنج تن از صاحب پنج تن از سرد و سرد، در حالی که چند آهنگ مخصوص برنامه ریزی شده را سر و صدا می کرد، از خود بی خود شده بود
[ترجمه گوگل]پنجاه تن سحابی در طول یک کنسرت ویژه از آهنگ های مورد علاقه تبدیل به سرگردان و بی رحم شد

11. The spring weather's making me feel quite frisky.
[ترجمه ترگمان]هوای بهاری حالم را به هم می زند
[ترجمه گوگل]آب و هوای بهار من را کاملا احساس آرامش می کند

12. (The Frisky) -- Kate Middleton's engagement ring just so happens to be a hand-me-down from the late Princess Diana.
[ترجمه ترگمان](The Frisky)- - حلقه نامزدی کیت میدلتون این طور به نظر می رسد که از اواخر پرنسس دایانا به من دست می دهد
[ترجمه گوگل](Frisky) - حلقه تعامل کیت میدلتون فقط اتفاق می افتد که دست من پایین از اواخر شاهزاده دایانا

13. A frisky love bite or two.
[ترجمه ترگمان]یکی یکی یکی یکی bite
[ترجمه گوگل]عشق نازک یا نیش یا دو

14. Barry: That's good. You can't have frisky horses in a riding school. Beginners can't handle them.
[ترجمه ترگمان] خوبه تو نمی تونی تو یه مدرسه سواری یه اسب frisky داشته باشی مبتدی ها از عهده آن ها بر نمی آید
[ترجمه گوگل]بری: این خوب است شما نمیتوانید در یک مدرسه سوار اسب وحشی کنید مبتدی ها نمی توانند آنها را اداره کنند

A little encouragment will make him frisky.

کمی تشویق او را شنگول می کند.


پیشنهاد کاربران

شاد و شنگول

خوشحال و سرزنده

شیطون و بَلا


کلمات دیگر: