کلمه جو
صفحه اصلی

toil


معنی : مشقت، رنج، دام، محنت، کشمکش، کار پر زحمت، محصول رنج، تور یاتله، زحمت کشیدن، رنج بردن
معانی دیگر : رنجبری کردن، (سخت) کار کردن، جان کندن، مروسیدن، (با سختی) پیشرفتن، حرکت کردن، بالا رفتن، جان کنی، خون دل، کار طاقت فرسا، ممارست، (قدیمی)، تور (برای به دام اندازی)، ستیز، پیکار، مجادله، بحک وجدل

انگلیسی به فارسی

زحمت کشیدن، رنجبری کردن، (سخت) کار کردن، جان کندن، (با سختی) پیشرفتن، حرکت کردن، بالا رفتن


زحمت، رنجبری، جان کنی، خون دل، مشقت، کار طاقت فرسا، ممارست، (در اصل) کشمکش، تقلا، کشاکش، تلاش


(قدیمی) تور (برای به دام اندازی)، (جمع) تله، دام


تنش، رنج، کار پر زحمت، محنت، محصول رنج، مشقت، کشمکش، دام، تور یاتله، زحمت کشیدن، رنج بردن


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
• : تعریف: long or laborious work or effort.
مترادف: elbow grease, moil, travail
متضاد: leisure
مشابه: drudgery, effort, grind, labor, slavery, work
فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: toils, toiling, toiled
مشتقات: toiler (n.)
(1) تعریف: to work or strive long and laboriously.
مترادف: labor, moil, travail
متضاد: rest
مشابه: drudge, endeavor, grub, plod, plow, slave, struggle, trouble, tug, work

(2) تعریف: to go or proceed with great effort.
مترادف: labor, plow, struggle
مشابه: agonize, drive, plod, wrestle

- The travelers toiled through the thick swamp.
[ترجمه ترگمان] مسافران از مرداب پر گذشتند
[ترجمه گوگل] مسافران از طریق باتلاق ضخیم از بین رفتند
اسم ( noun )
• : تعریف: (usu. pl.) anything that entraps, entangles, or afflicts with difficulties.
مترادف: mesh, net, snare, trap
مشابه: labyrinth, maze, morass, pitfall, tentacles, thicket, web

- caught in the toils of the octopus
[ترجمه ترگمان] در دام اکتاپوس گرفتار شده بودند
[ترجمه گوگل] در رگهای هشت پا گرفتار شد
- in the toils of government regulations and red tape
[ترجمه ترگمان] در کاره ای مربوط به مقررات دولت و نوار قرمز
[ترجمه گوگل] در قبال مقررات دولتی و خط قرمز

• hard work, exhausting effort
work, labor
when people toil, they work hard doing unpleasant or tiring tasks; a literary word. verb here but can also be used as an uncount noun. e.g. the wealth of industrial society could only come from the toil of the masses.
if you toil away, you work hard over a continuous period of time at a task that is unpleasant, difficult, or tiring.

مترادف و متضاد

مشقت (اسم)
hardship, affliction, adversity, difficulty, travail, toil

رنج (اسم)
mortification, throe, pain, agony, affliction, labor, toil, tribulation, discomfort, discomfiture, trial, fatigue, bale, difficulties, teen

دام (اسم)
net, toil, ambush, trap, snare, pitfall, decoy, hook, noose, quicksand, grin, springe

محنت (اسم)
hardship, distress, toil, tribulation, trial, bale

کشمکش (اسم)
tension, conflict, toil, tussle, struggle, bout, scuffle, wrestle, skirmish, scrimmage, stour, wrestling

کار پر زحمت (اسم)
toil, treadmill

محصول رنج (اسم)
toil

تور یاتله (اسم)
toil

زحمت کشیدن (فعل)
work, labor, toil, peg, plod, labour

رنج بردن (فعل)
travail, toil, take care, suffer

hard work


Synonyms: application, drudgery, effort, exertion, industry, labor, moil, nine-to-five, occupation, pains, sweat, travail


Antonyms: entertainment, fun, pastime


work hard


Synonyms: drive, drudge, grind, knock oneself out, labor, moil, peg away, plod, plug, push oneself, slave, strain, strive, struggle, sweat, tug, work, work like a dog


Antonyms: idle, laze, neglect


جملات نمونه

much did I toil in these thirty years...

بسی رنج بردم در این سال سی...


workers who toiled in coal mines from morning to evening.

کارگرانی که در کان زغال‌سنگ صبح تا شب زحمت می‌کشیدند.


to toil up a mountain

با زحمت از کوه بالا رفتن


I had to toil on through 500 more pages.

مجبور بودم با هر مشقتی که شده ۵۰۰ صفحه‌ی دیگر را بخوانم.


1. The feeble old man toiled up the hill.
پیرمرد نحیف به زحمت از تپه بالا رفت

2. After years of toil, scientists disclosed that they had made progress in controlling the dreaded disease.
بعد از سال ها کار سخت، دانشمندان نشان دادند که در مهار کردن بیماری کشنده پیشرفت کرده اند

3. Despite all his toil, Fred never succeeded in reaching his goal.
فرد، به رغم زحمت فراوان، هرگز موفق نشد به هدف خود برسد

4. to toil for the sake of money
برای پول جان کندن

5. to toil up a mountain
با زحمت از کوه بالا رفتن

6. i had to toil on through 500 more pages
مجبور بودم با هر مشقتی که شده 500 صفحه ی دیگر را بخوانم.

7. much did i toil in these thirty years. . .
بسی رنج بردم در این سال سی. . .

8. If you want knwledge, you must toil for it.
[ترجمه ترگمان]اگر می خواهید knwledge را بخواهید، باید کار کنید
[ترجمه گوگل]اگر شما می خواهید knwledge، شما باید برای آن کار کنید

9. I have nothing to offer but blood, toil tears and sweat.
[ترجمه قهرمانی] من چیزی برای ارائه ندارم جز خون، کار سخت، اشک و عرق.
[ترجمه ترگمان]من چیزی ندارم جز خون و اشک های کار و عرق کردن
[ترجمه گوگل]من چیزی برای عرضه ندارم، اما خون، استعدادهای درشت و عرق

10. If you want knowledge, you must toil for it.
[ترجمه قهرمانی] اگر شما دانش میخواهید، باید برای آن زحمت بکشید.
[ترجمه ترگمان]اگر دانش می خواهید، باید برای آن کار کنید
[ترجمه گوگل]اگر شما می خواهید دانش، شما باید برای آن کار کنید

11. Luck is not chance, it's toil. Fortune's expensive smile is earned.
[ترجمه ترگمان]شانس شانس نیست، کار سختیه لبخند گران بها به دست می آید
[ترجمه گوگل]شانس شانس نیست، سخت است لبخند گران فورچون به دست آورده است

12. The highest reward for man's toil is not what he gets for it, but what he becomes by it.
[ترجمه شمیم] بهترین پاداش برای زحمت انسان انچه که بدست می اورد نیست، بلکه ان کسی است که به ان تبدیل می شود
[ترجمه ترگمان]بالاترین پاداش کار مردانه این نیست که آن را به دست آورد، اما آن چه بر سرش خواهد آمد
[ترجمه گوگل]بالاترین پاداش برای دشمنی انسان چیزی نیست که او برایش بپردازد، بلکه آن چیزی است که او آن را می گیرد

13. The wealth comes from the toil of the masses.
[ترجمه ترگمان]ثروت از کار توده مردم سرچشمه می گیرد
[ترجمه گوگل]ثروت از شدت توده ها می آید

14. Today less than thirty thousand workers toil in those same coal mines.
[ترجمه ترگمان]امروزه کم تر از سی هزار کارگر در معادن زغال سنگ کار می کنند
[ترجمه گوگل]امروز کمتر از سی هزار کارگر در آن معادن ذغال سنگ مشغول کار هستند

15. No need to toil in the sweat of one's brow to support it!
[ترجمه ترگمان]نیازی به کار کردن در عرق جبین است که از آن حمایت کند!
[ترجمه گوگل]بدون نیاز به تنفس از عرق کسی برای حمایت از آن وجود ندارد!

16. Here began their arduous toil to force a living from the land.
[ترجمه ترگمان]در اینجا تلاش دشواری خود را برای زنده ماندن از زمین آغاز کردند
[ترجمه گوگل]در اینجا، سختی های شدید خود را برای زیستن زندگی از زمین آغاز کرد

17. With rare exception, people toil as waiters or waitresses on their way to becoming something else.
[ترجمه ترگمان]با استثنا کم تر، مردم به عنوان پیشخدمت یا پیشخدمت برای تبدیل شدن به یک کار دیگر کار می کنند
[ترجمه گوگل]به استثنای نادر، مردم به عنوان پیشخدمت یا پیشخدمت در راه خود برای تبدیل شدن به چیزی دیگری کار میکنند

18. Then they are trucked long distances to toil on remote plantations where they are held prisoner and compelled to work at gunpoint.
[ترجمه ترگمان]سپس از فواصل دور باز می شوند تا در کشتزارهای دورافتاده کار کنند که در آنجا زندانی می شوند و مجبور به کار با زور اسلحه می شوند
[ترجمه گوگل]سپس آنها در محوطه های دورافتاده ای که در آن زندانیان نگهداری می شوند و مجبور به کار در اسلحه هستند، به محاصره می پردازند

19. There was no time for the arduous toil required to master a foreign language.
[ترجمه ترگمان]دیگر مجال این کار دشوار را نداشت که به زبان خارجی مسلط شود
[ترجمه گوگل]هیچ وقت برای سختگیری شدید لازم نبود که یک زبان خارجی را تسلط بدهد

20. You go to work and toil at a hard, steady pace all day, accomplishing as much as you can?
[ترجمه ترگمان]شما می توانید تمام روز را با یک قدم سخت و یکنواخت کار کنید؟
[ترجمه گوگل]شما در تمام طول روز به سرعت کار سختی انجام می دهید و به همان اندازه که می توانید انجام می دهید؟

21. That, his day's toil having been deferred, he wanders through unfamiliar woods with unsure footsteps.
[ترجمه ترگمان]این کار، کار روزانه اش را به تعویق انداخته، پرسه زنان در میان بیشه های ناآشنا با گام هایی نامطمئن پرسه می زند
[ترجمه گوگل]این، زودگذر شدن روز او، از طریق جنگل های ناآشنا با عواقب ناامید سرگردان می شود

I have nothing to offer but blood, toil, tears, and sweat.

(چرچیل) نوید چیزی جز خون و مشقت و اشک و عرق جبین را نمی‌دهم.


پیشنهاد کاربران

با سختی و به آرامی حرکت کردن

Toil as noun:سخت کوشی
Toil as verb:با زحمت کار کردن - با سختی کار کردن
.
کاری که از لحاظ فیزیکی خستمون کنه.


کلمات دیگر: