کلمه جو
صفحه اصلی

mouthful


معنی : مقدار، لقمه
معانی دیگر : به اندازه ی یک دهان پر، یک قلپ، (به ویژه خوراک) مقدار کم، واژه ی طولانی، عبارت دهان پر کن، دارای تلفظ دشوار، دهن پر

انگلیسی به فارسی

لقمه، دهن پر، مقدار


لقمه، مقدار


انگلیسی به انگلیسی

• sip; bite; quantity which fills the mouth
a mouthful of food or drink is an amount that you put or have in your mouth.

مترادف و متضاد

مقدار (اسم)
extent, measure, value, content, amount, size, deal, scantling, quantity, quantum, magnitude, proportion, mouthful, percentage, certain number, dose, summa

لقمه (اسم)
slice, bit, gobbet, piece, mouthful, morsel

جملات نمونه

1. say a mouthful
حرف بجا (یا صحیح یا مهم) زدن

2. he only took a mouthful
او فقط یک لقمه خورد.

3. his name is quite a mouthful
تلفظ نام او دشوار است.

4. he was submerged and got a mouthful of seawater
او زیر آب رفت و یک قلپ آب دریا را فرو داد.

5. Every time the sheep bleats it loses a mouthful.
[ترجمه ترگمان]هر بار که گوسفندها باز می شوند، یک لقمه هم از دست می دهد
[ترجمه گوگل]هر بار که گوسفند را آویزان می کند، یک لقمه را از دست می دهد

6. She took a mouthful of food and then suddenly spat it out.
[ترجمه ترگمان]یک جرعه غذا برداشت و ناگهان آن را تف کرد
[ترجمه گوگل]او یک لقمه غذا را گرفت و ناگهان آن را بیرون کشید

7. He took a mouthful of water and swirled it around his mouth.
[ترجمه ترگمان]جرعه ای آب نوشید و آن را دور دهانش چرخاند
[ترجمه گوگل]او یک لقمه آب را گرفت و آن را در اطراف دهانش چرخاند

8. He supped a mouthful of coffee then told me that she couldn't come for nuts.
[ترجمه ترگمان]او یک جرعه قهوه خورد و به من گفت که نمی تواند دیوانه شود
[ترجمه گوگل]او قهوه ای قهوه ای را فروخت و سپس به من گفت که نمی تواند به آجیل برود

9. She took a large mouthful of bread and started to read the letter.
[ترجمه ترگمان]او جرعه بزرگی از نان برداشت و شروع به خواندن نامه کرد
[ترجمه گوگل]او یک نوشیدنی بزرگ را گرفت و شروع به خواندن نامه کرد

10. She prims her thin lips after every mouthful of tea.
[ترجمه ترگمان]بعد از هر جرعه چای دهانش را باز کرد
[ترجمه گوگل]او بعد از هر چشایی چای، لب های نازک خود را می بندد

11. Timothy Thistlethwaite? That's a bit of a mouthful!
[ترجمه ترگمان]تیموتی مک Thistlethwaite \"؟\" این یک تکه گوشت است!
[ترجمه گوگل]تیموتی Thistlethwaite؟ این کمی از یک لقمه است!

12. I'm so full I couldn't eat another mouthful.
[ترجمه ترگمان]انقدر پر بود که نمی توانستم یک جرعه دیگر بخورم
[ترجمه گوگل]من خیلی کامل هستم نمی توانم یکی دیگر از لقمه ها را بخورم

13. He took a mouthful of his pudding.
[ترجمه ترگمان]یک جرعه از پودینگ او نوشید
[ترجمه گوگل]او یک لقمه پودینگ خود را گرفت

14. Her real name is a bit of a mouthful, so we just call her Dee.
[ترجمه ترگمان]اسم واقعیش یه ذره of پس بهش زنگ می زنیم دی
[ترجمه گوگل]نام واقعی او کمی از یک لقمه است، بنابراین ما فقط او را دی می نامیم

He was submerged and got a mouthful of seawater.

او زیر آب رفت و یک قلپ آب دریا را فرو داد.


He only took a mouthful.

او فقط یک لقمه خورد.


His name is quite a mouthful.

تلفظ نام او دشوار است.


اصطلاحات

say a mouthful

حرف بجا (یا صحیح یا مهم) زدن


پیشنهاد کاربران

a bit of a mouthful
حرف قلمبه سلمبه زدن

یک قلپ، یک لقمه

حرف بجا
حرف سنجیده
حرف مناسبِ گفتن
حرف شایسته ی بیان کردن

a long or complicated word or phrase that is difficult to say

یه کلمه ای یا عبارتی که درکش سخته یا اینکه نمیدونیم چیه.

حرفی که تلفظ خیلی دشوار باشه.


کلمات دیگر: