برای جلوگیری از بروز چیزی جنگیدن یا تلاش کردن
fight down
برای جلوگیری از بروز چیزی جنگیدن یا تلاش کردن
انگلیسی به فارسی
مبارزه کن
جملات نمونه
1. She tried to fight down her rising terror.
[ترجمه ترگمان]سعی کرد با وحشت از جا برخیزد
[ترجمه گوگل]او سعی کرد با ترور رو به افزایش او مبارزه کند
[ترجمه گوگل]او سعی کرد با ترور رو به افزایش او مبارزه کند
2. She fought down her excitement and went on with her work.
[ترجمه ترگمان]او از فرط هیجان به مبارزه ادامه داد و کارش را ادامه داد
[ترجمه گوگل]او با هیجان خود مبارزه کرد و با کارش ادامه داد
[ترجمه گوگل]او با هیجان خود مبارزه کرد و با کارش ادامه داد
3. Doug fought down a feeling of panic.
[ترجمه ترگمان]داگ با وحشت تمام مبارزه کرد
[ترجمه گوگل]داگ با یک احساس وحشت مبارزه کرد
[ترجمه گوگل]داگ با یک احساس وحشت مبارزه کرد
4. He fought down an impulse to scream.
[ترجمه ترگمان]سرش را پایین انداخت تا جیغ بکشد
[ترجمه گوگل]او با ضربه ای به فریاد کشید
[ترجمه گوگل]او با ضربه ای به فریاد کشید
5. He fought down a rush of panic.
[ترجمه ترگمان]او هجوم وحشت را از خود دور کرد
[ترجمه گوگل]او با عجله از وحشت مبارزه کرد
[ترجمه گوگل]او با عجله از وحشت مبارزه کرد
6. She fought down the anger that was rising in her.
[ترجمه ترگمان]او از خشمی که در وجودش زبانه می کشید مبارزه کرد
[ترجمه گوگل]او با خشم که در او برپا می شد، مبارزه کرد
[ترجمه گوگل]او با خشم که در او برپا می شد، مبارزه کرد
7. He fought down a feelings of repugnance.
[ترجمه ترگمان]با احساسی از نفرت و نفرت مبارزه کرد
[ترجمه گوگل]او با یک احساس خجالت به مبارزه پرداخت
[ترجمه گوگل]او با یک احساس خجالت به مبارزه پرداخت
8. The firemen fought down the flames at last.
[ترجمه ترگمان]آتش نشانی سرانجام شعله های آتش را شکست
[ترجمه گوگل]آتش نشانان در نهایت به آتش کشیدند
[ترجمه گوگل]آتش نشانان در نهایت به آتش کشیدند
9. Robbie had to fight down an impulse to reach out and run her fingers over the dark mat.
[ترجمه ترگمان]رابی مجبور شد با انگیزه ای برای رسیدن به بیرون آمدن دست دراز کند و انگشتانش را روی تشک تاریک بکشد
[ترجمه گوگل]رابی مجبور شد انگیزه خود را به دست آورد و انگشتانش را روی ماته تاریک بردارد
[ترجمه گوگل]رابی مجبور شد انگیزه خود را به دست آورد و انگشتانش را روی ماته تاریک بردارد
10. He fought down his disgust.
[ترجمه ترگمان]با نفرت و انزجار مبارزه کرد
[ترجمه گوگل]او با بی رحمی خود مبارزه کرد
[ترجمه گوگل]او با بی رحمی خود مبارزه کرد
11. Leonora fought down a sudden rush of panic.
[ترجمه ترگمان]لئون ورا یک دفعه دچار وحشت شد
[ترجمه گوگل]لئونورا با عجله ناگهانی از وحشت جنگید
[ترجمه گوگل]لئونورا با عجله ناگهانی از وحشت جنگید
12. Petey was an eyewitness to the fight down there, Lois had reasoned.
[ترجمه ترگمان]\"پیتی\" یه شاهد عینی بود که اون پایین مبارزه کرده بود
[ترجمه گوگل]لوئیس مدعی بود که Petey شاهد عینی برای مبارزه در آنجا بود
[ترجمه گوگل]لوئیس مدعی بود که Petey شاهد عینی برای مبارزه در آنجا بود
13. Resting her head wearily against the hard banister rail, she fought down the momentary surge of panic.
[ترجمه ترگمان]با خستگی سرش را به نرده نرده پلکان تکیه داده بود و با هجوم ناگهانی وحشت مبارزه می کرد
[ترجمه گوگل]سرش را به آرامی به طرف راه آهن سخت راه می انداخت، و با نگرانی ناگهانی ناامیدانه جنگید
[ترجمه گوگل]سرش را به آرامی به طرف راه آهن سخت راه می انداخت، و با نگرانی ناگهانی ناامیدانه جنگید
14. I fought down the ghastly urge coming up from my stomach.
[ترجمه ترگمان]در حالی که از شکم من بالا می امد، مبارزه کردم
[ترجمه گوگل]من از شر وحشتناکی که از شکمم بر میومد جنگیدم
[ترجمه گوگل]من از شر وحشتناکی که از شکمم بر میومد جنگیدم
15. He tried to fight down his anxiety.
[ترجمه ترگمان]سعی کرد اضطرابش را فرو نشاند
[ترجمه گوگل]او سعی کرد با اضطراب خود کنار بیاید
[ترجمه گوگل]او سعی کرد با اضطراب خود کنار بیاید
پیشنهاد کاربران
جلو چیزی را گرفتن
e. g. he could no longer fight down his tears
e. g. he could no longer fight down his tears
سرکوب کردن، فرو دادن
she was fighting down a rising feeling of panic.
she was fighting down a rising feeling of panic.
کلمات دیگر: