کلمه جو
صفحه اصلی

cuddle


معنی : نوازش کردن، در اغوش گرفتن، در بستر راحت غنودن
معانی دیگر : (با مهربانی و ملایمت) در آغوش گرفتن، بغل کردن، نزد هم غنودن، آرمیدن، در برگیری، در آغوش گیری

انگلیسی به فارسی

در آغوش گرفتن، نوازش کردن، در بستر راحت غنودن


در اغوش گرفتن، نوازش کردن، در بستر راحت غنودن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: cuddles, cuddling, cuddled
• : تعریف: to hug and caress with affection and tenderness, usu. while sitting or reclining.
مشابه: caress, nuzzle

- She cuddled her little boy in her arms.
[ترجمه مجید] او پسر کوچکش را با دستانش در اغوش گرفت
[ترجمه ترگمان] او پسر کوچکش را در آغوش گرفت
[ترجمه گوگل] او پسر کوچکش را در آغوشش گرفت
- Her oldest son doesn't like to be cuddled anymore.
[ترجمه فرزاد] پسر بزرگتر او دوست ندارد که به آغوش گرفته شود
[ترجمه ترگمان] پسر ارشدش دوست ندارد که در آغوش باشد
[ترجمه گوگل] قدیمی ترین پسر او دوست ندارد دیگر به او آسیب برسد
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to cuddle one another; nestle.
مشابه: nestle, nuzzle

- He and his girlfriend were cuddling on the couch when I came in.
[ترجمه ترگمان] اون و دوست دخترش وقتی اومدم تو رو مبل بغل کردن
[ترجمه گوگل] وقتی وارد شدم او و دوست دخترش روی نیمکت نشستند
اسم ( noun )
مشتقات: cuddlesome (adj.), cuddly (adj.)
• : تعریف: an act or instance of cuddling.

- Come here and give me a cuddle.
[ترجمه ترگمان] بیا اینجا و یه بغل بهم بده
[ترجمه گوگل] بیا اینجا و به من خوش آمدید

• caress; hug, embrace
hug closely, fondle, snuggle together
if you cuddle someone, you put your arms round them and hold them close.
when you cuddle up to someone, you sit or lie as near to them as possible and hold them.

مترادف و متضاد

نوازش کردن (فعل)
stroke, blandish, coax, baby, fondle, coddle, pet, pat, canoodle, cuddle, dandle

در اغوش گرفتن (فعل)
embrace, clasp, entwine, entwist, hug, cuddle, embosom, enclasp, enfold, enclose

در بستر راحت غنودن (فعل)
cuddle

hold fondly, closely


Synonyms: bundle, burrow, caress, clasp, cosset, curl up, dandle, embrace, enfold, feel up, fondle, huddle, hug, kiss, love, nestle, nuzzle, pet, snug, snuggle, touch


Antonyms: push away


جملات نمونه

1. cuddle up
تنگ در کنار کسی قرار گرفتن

2. instead of saying goodbye, she gave him a cuddle
به جای خداحافظی او را در سینه فشرد.

3. He gave her a big cuddle and told her not to worry.
[ترجمه lady. b. a] اون، اون دختر رو یک بغل محکم کرد و بهش گفت که نگران نباش
[ترجمه ترگمان]او را بغل کرد و به او گفت که نگران نباشد
[ترجمه گوگل]او به او یک کت و شلوار بزرگ داد و به او گفت که نگران نباش

4. They used to kiss and cuddle in front of everyone.
[ترجمه مهسا] آنها عادت داشتن در مقابل دیگران یکدیگر را در ببوسند و در آغوش بگیرند.
[ترجمه ترگمان]آن ها در مقابل همه همدیگر را می بوسیدند و نوازش می کردند
[ترجمه گوگل]آنها قبل از هر کس بوسه و خندان بودند

5. Come here and give me a cuddle.
[ترجمه ترگمان]بیا اینجا و یه بغل بهم بده
[ترجمه گوگل]بیا اینجا و به من خوش آمدید

6. They were having a cuddle on the sofa.
[ترجمه ترگمان]داشتن روی کاناپه همدیگه رو بغل میکردن
[ترجمه گوگل]آنها روی نیمکت نشسته بودند

7. He just wants a comforting kiss and a cuddle and he'll be all right.
[ترجمه ترگمان]اون فقط می خواد یه بوسه آرامش بخش و یه بغل نوازش کنه و حالش خوب می شه
[ترجمه گوگل]او فقط می خواهد یک بوسه آرام و خوش تیپ باشد و او درست خواهد بود

8. We could just cuddle up and drop off.
[ترجمه ترگمان]میتونیم همدیگه رو بغل کنیم و بی خیال بشیم
[ترجمه گوگل]ما فقط می توانیم به هم بزنیم و رها شویم

9. Or a cosy cuddle without all that ear-bashing.
[ترجمه ترگمان]یا یه جای دنج بدون اون همه خرد کردن گوشت
[ترجمه گوگل]یا یک کت و شلوار راحت بدون این همه گوش دادن

10. She was giving the baby a cuddle.
[ترجمه ترگمان]اون داشت بچه رو نوازش می کرد
[ترجمه گوگل]او بچه را به زور زد

11. Give her a cuddle.
[ترجمه ترگمان]یه بغل بهش بده
[ترجمه گوگل]او را یک کتک بزنید

12. I used to give him the odd cuddle and I used to give him lifts home on my bike.
[ترجمه ترگمان]من عادت داشتم که او را نوازش کنم و با دوچرخه به خانه بروم
[ترجمه گوگل]من استفاده کردم او را به عروسک عجیب و غریب و من استفاده می شود او را به خانه در دوچرخه خود را به من بدهید

13. Give Mummy a big cuddle.
[ترجمه ترگمان]به مامانم یه بغل گنده بده
[ترجمه گوگل]مومیایی را به یک عروس بزرگ تبدیل کنید

14. She should have given Lily a cuddle.
[ترجمه ترگمان]باید لی لی رو بغل می کرد
[ترجمه گوگل]او باید لیلی را باهم تقسیم کند

15. You only cuddle them when you feel like it, and they never make a mess.
[ترجمه ترگمان]تو فقط وقتی احساس می کنی که خوشت میاد اونا رو بغل می کنی و هیچ وقت گند نمی زنن
[ترجمه گوگل]وقتی احساس می کنید که آنها را دوست دارید، آنها را تنها می بندید و آنها هرگز ظلم نمی کنند

The mother was cuddling her baby.

مادر نوزاد خود را بغل گرفته بود.


The kittens were cuddling against their mother's breast.

بچه گربه‌ها کنار سینه‌ی مادرشان آرمیده بودند.


Instead of saying goodbye, she gave him a cuddle.

به‌جای خداحافظی او را در سینه فشرد.


The four of them were cuddled up against one another in the back seat.

در صندلی عقب آن چهار نفر تنگ بغل یکدیگر نشسته بودند.


اصطلاحات

cuddle up

تنگ در کنار کسی قرار گرفتن


پیشنهاد کاربران

در آغوش گرفتن ❤️

کنار

نوازش کردن

If the baby cries, pick him up and cuddle him
Cambridge dictionary@

در آغوش کشیدن


کلمات دیگر: