کلمه جو
صفحه اصلی

annoyance


معنی : رنجش، دلخوری، اذیت، ازار، ازردگی، سوزش
معانی دیگر : رنج آور، اذیت کننده، آزار دهنده، آزارگر، ناراحت کننده، مزاحم، مصدع، عامل اذیت، رنجه، مزاحمت، ممانعت

انگلیسی به فارسی

دلخوری، آزار، اذیت، ممانعت، آزردگی، رنجش


ناراحتی، دلخوری، رنجش، اذیت، ازار، ازردگی، سوزش


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: someone or something that disturbs or irritates.
مشابه: bother, nuisance, pain, peeve, pest, rub, trial

(2) تعریف: the act or an instance of disturbing or irritating.
مشابه: nag

(3) تعریف: the feeling of being disturbed or irritated.
مشابه: chafe, gall

• harassment; bother, nuisance; sorrow, grief
annoyance is the feeling that you get when someone makes you feel fairly angry or impatient.

مترادف و متضاد

رنجش (اسم)
pique, offense, acrimony, resentment, annoyance, irritation, dudgeon, bother, vexation, grief, umbrage, displeasure, miff

دلخوری (اسم)
offense, annoyance, offence

اذیت (اسم)
fret, annoyance, persecution, inconvenience, tease, harassment, harm, nuisance, mischief, hindrance

ازار (اسم)
hurt, annoyance, trouble, persecution, torment, excruciation, harassment, nuisance, vexation, trade, hindrance, disservice

ازردگی (اسم)
annoyance, irritation, vexation, chagrin

سوزش (اسم)
burning, annoyance, irritation, chagrin, sting, inflammation, smart pain

feeling of being irritated


Synonyms: vexation, irritation, pique, displeasure, irascibility, exasperation, indignation, distress, unhappiness, discontent, frustration, anger


Antonyms: pleasure, joy, delight, happiness, enjoyment


source of irritation


Synonyms: irritant, inconvenience, nuisance, difficulty, trouble, headache, aggravation, discomfort


Antonyms: comfort


جملات نمونه

1. factory smoke was the main annoyance in that city
دود کارخانه ها دردسر عمده در آن شهر بود.

2. The noisy traffic is a continual annoyance to the citizens.
[ترجمه مبین] سروصدای ترافیک موجب رنجش ممتد شهروندان است
[ترجمه ترگمان]ترافیک پر سر و صدا، آزاردهنده دائمی برای شهروندان است
[ترجمه گوگل]ترافیک پر سر و صدا ناخوشایند مداوم برای شهروندان است

3. To her annoyance the stranger did not go away.
[ترجمه ترگمان]غریبه از او دور نشد
[ترجمه گوگل]به دلخوری او غریبه به دور نیست

4. Polly clicked her tongue in annoyance.
[ترجمه ترگمان]پولی با دلخوری زبانش را به صدا درآورد
[ترجمه گوگل]پولی با ناراحتی روی زبانش کلیک کرد

5. A look of deep annoyance crossed his face.
[ترجمه ترگمان]نگاهی حاکی از اندوه عمیق بر چهره اش نقش بست
[ترجمه گوگل]یک نگاه ناراحتی عمیق از چهره اش گذشت

6. I felt annoyance at being teased.
[ترجمه ترگمان]از شوخی کردن ناراحت شدم
[ترجمه گوگل]احساس تنهایی کردم در حال تکان دادن

7. There are rumblings of annoyance throughout the workforce.
[ترجمه ترگمان]در سراسر نیروی کار نوعی عصبانیت وجود دارد
[ترجمه گوگل]سر و صدا در سراسر نیروی کار وجود دارد

8. She always takes her annoyance out on her husband.
[ترجمه ترگمان]اون همیشه باعث ناراحتی شوهرش میشه
[ترجمه گوگل]او همیشه از شوهرش ناراحت می شود

9. She made her annoyance plain.
[ترجمه ترگمان]او ناراحتی خود را از دست داد
[ترجمه گوگل]او دلیلی برای ناراحتی اش ایجاد کرد

10. There was a look of annoyance on his face.
[ترجمه ترگمان]قیافه او حاکی از ناراحتی بود
[ترجمه گوگل]یک نگاه ناراحتی روی صورتش وجود داشت

11. I dropped out of university, much to the annoyance of my parents.
[ترجمه ترگمان]من دانشگاه را ترک کردم، خیلی برای آزار و اذیت پدر و مادرم
[ترجمه گوگل]من از دانشگاه بیرون رفتم، خیلی ناراحتم از والدینم

12. She couldn't suppress her anger/annoyance/delight.
[ترجمه ترگمان]او نمی توانست خشم و عصبانیت او را از بین ببرد
[ترجمه گوگل]او نمیتواند خشمش را تحمل کند / ناراحتی / لذت را سرکوب کند

13. Her annoyance can be clearly traced in her letter.
[ترجمه ترگمان]ناراحتی او می تواند به وضوح در نامه او پیدا شود
[ترجمه گوگل]ناراحتی او را می توان به وضوح در نامه او نشان داد

14. She tried not to show her annoyance.
[ترجمه ترگمان]سعی کرد خشمش را به او نشان ندهد
[ترجمه گوگل]او سعی کرد ناراحتی خود را نشان ندهد

Factory smoke was the main annoyance in that city.

دود کارخانه‌ها دردسر عمده در آن شهر بود.


Much to my annoyance, he called again.

دوباره تلفن زد و مزاحم من شد.


پیشنهاد کاربران

رنجش و ناراحتی - متضاد amusement

آزردگی ( خاطر )

He wants to make a hadith for his mother
But her mother stops her
او میخواهد برای مادرش حدیث ببرد
اما مادرش ممانعت میورزد

دلخوری

ناراحتی


کلمات دیگر: