puff

معنی : فوت، دود یا بخار، غذای پف دار، وزش باد، قسمت پف کرده جامه زنانه، پفک، پف، لاف زدن، چپق یا سیگار کشیدن، پف دادن، بلوف زدن، وزیدن، منفجر شدن، پف کردن، منفجر کردن

معانی دیگر : فوت کردن، دمیدن، باد کردن، آماس کردن، (با صدای پف) ترکیدن، پف صدا کردن، (به سیگار یا چپق و غیره) پک زدن، نفس نفس زدن، هن هن کردن (to pant هم می گویند)، (با: up یا out) باد انداختن (در چیزی)، پف انداختن، باد دار کردن، (پف پف کنان) حرکت کردن، پک، وزش، دمه، باد کردگی، پف کردگی، ورقلمبیدگی، دش، پندام، هر چیز پف کرده، تبلیغ یا آگهی اغراق آمیز، تعریف ناسزاوار، پف کرده، پف دار، پفکی، تعریف بیجا کردن، تبلیغ اغراق آمیز کردن، بیش از واقع بزرگ کردن یا مهم جلوه دادن، خامه ی پف کرده، خامه ی پفکی، نان خامه ای، موی پف کرده، پف گیسو، پودر زن، بالشتک پودر مالی، روتختخوابی (لحاف مانند و پف کرده)، (قدیمی) فیس، باد غرور، افاده، دود ویا بخار، مشروب گازدار، پک زدن

انگلیسی به فارسی

فوت، پف، دود ویا بخار، قسمت پف کرده جامه زنانه،غذای پف دار، مشروب گازدار، پفک، پک زدن، چپق یاسیگار کشیدن، بلوف زدن، لاف زدن، پف کردن، منفجرکردن، منفجر شدن، وزش باد، وزیدن

انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )

• (1) تعریف: a brief, forceful emission of breath, air, or vapor.
• مشابه: gust

- a puff of smoke

[ترجمه ترگمان] دود غلیظی از آن بیرون می آمد
[ترجمه گوگل] پف از دود

• (2) تعریف: the sound made by this emission.

• (3) تعریف: the substance that is emitted in a puff.

• (4) تعریف: an instance of inhalation and exhalation, as when smoking tobacco.
• مشابه: drag, pull

• (5) تعریف: a light pastry, often filled with a sweet cream or custard mixture.

• (6) تعریف: a small, soft cosmetic pad.

- a powder puff

[ترجمه ترگمان] یک کاکل پودر
[ترجمه گوگل] پودر پودر

• (7) تعریف: a section of material that has been gathered to create fullness, as in the sleeve of a garment.

فعل گذرا ( transitive verb )

حالات: puffs, puffing, puffed

• (1) تعریف: to emit in short, strong gusts or blasts.

- The smokestack puffed a thick, black cloud of smoke.

[ترجمه ترگمان] دودکش ساختمان ابری غلیظ و سیاه از دود بلند شده بود
[ترجمه گوگل] دودکش یک دود سیاه و سفید سیاه پوشیده است

• (2) تعریف: to inhale smoke from (a cigarette or cigar); smoke.

• (3) تعریف: to cause to swell or inflate.
• مشابه: billow, bloat, distend

- His ankle was puffed up from the sprain.

[ترجمه ترگمان] قوزک پایش از پیچ خوردگی پا به باد رفته بود
[ترجمه گوگل] مچ پا او از اسپری پف کرده بود

• (4) تعریف: to inflate with conceit or pride.

• (5) تعریف: to make (hair, the sleeve of a garment, or the like) fuller.

فعل ناگذر ( intransitive verb )

عبارات: puff up

• (1) تعریف: to breathe rapidly and with great force; pant.
• مشابه: pant

- The runner was puffing after the first mile.

[ترجمه ترگمان] دونده بعد از یک مایل اول نفس نفس می زد
[ترجمه گوگل] دونده بعد از اولین مایل از هوا پرید

• (2) تعریف: to blow or release short gusts of air, smoke, or the like.
• مشابه: gust

• (3) تعریف: to inhale smoke from a cigarette, cigar, or pipe.

• (4) تعریف: to become swollen or inflated; swell.
• مشابه: bloat, bosom

- His bruised eye puffed up.

[ترجمه ترگمان] چشم کبود شده اش از جا بلند شد
[ترجمه گوگل] چشم کبود شده او را پوسید

• exhalation; short quick breath; emission of vapor (or smoke, etc.); fluffy hollow pastry; swelling, bulge
exhale; breathe; emit vapor (or smoke, etc.); swell, become bloated
if someone puffs a cigarette or pipe or if they puff at it, they smoke it. verb here but can also be used as a count noun. e.g. she raised the cigarette to her lips, intending to take a puff.
if you are puffing, you are breathing loudly and quickly because you are out of breath after a lot of physical effort. verb here but can also be used as a count noun. e.g. her breath came in puffs and gasps.
a puff of air or smoke is a small amount of it that is blown out from somewhere.
see also puffed.
to puff something out means to make it larger and rounder by filling it with air.
if part of your body puffs up as the result of an injury or allergy, it becomes swollen.

دیکشنری تخصصی

[برق و الکترونیک] پاف مخفف بریتانیایی ( عامیانه ) واژه پیکوفاراد .
[نساجی] بخار

مترادف و متضاد

publicize

فوت (اسم)

foot, dying, blow, death, decease, passing away, puff

دود یا بخار (اسم)

puff

غذای پف دار (اسم)

puff

وزش باد (اسم)

puff

قسمت پف کرده جامه زنانه (اسم)

puff

پفک (اسم)

blowgun, puff, puff paste

پف (اسم)

snuff, puff, whiff, blowing-out, inflation

لاف زدن (فعل)

praise, brave, hector, gammon, puff, boast, brag, yelp, rodomontade

چپق یا سیگار کشیدن (فعل)

puff

پف دادن (فعل)

puff

بلوف زدن (فعل)

puff

وزیدن (فعل)

breeze, blow, puff, whiff

منفجر شدن (فعل)

explode, puff, blow out, detonate, erupt, fulminate

پف کردن (فعل)

inflate, puff, blow out, swell

منفجر کردن (فعل)

burst, blow up, puff, dynamite

blast of air

Synonyms: breath, draft, drag, draught, draw, emanation, flatus, flurry, gust, pull, smoke, waft, whiff, wind, wisp

Synonyms: advertising, blurb, boost, buildup, commendation, favorable mention, good word, hype, laudation, plug, praise, press-agentry, promo, promotion, publicity, puffery, push, sales talk, write-up

inhale or exhale air

Synonyms: blow, breathe, distend, drag, draw, enlarge, fill, gasp, gulp, heave, huff, huff and puff, inflate, pant, pull at, pull on, smoke, suck, swell, wheeze, whiff

Synonyms: admire, advertise, ballyhoo, blow up, build, commend, congratulate, cry, flatter, hype, overpraise, plug, praise, press-agent, promote, push

Antonyms: conceal, hide, secret

جملات نمونه

1. puff sleeve

آستین پف دار

2. don't puff the cigaret smoke in my face!

دود سیگار را در صورتم پف نکن !

3. potato puff

پفک سیب زمینی

4. to puff a novel

رمانی را به عرش رساندن

5. a strong puff of wind blew the paper away

وزش تند باد کاغذ را برد.

6. huff and puff

1- نفس نفس زدن،هوف هوف کردن،هف هفو شدن 2- خشم نمایی کردن

7. give me another puff of your cigaret!

یک پک دیگر از سیگارت به من بده !

8. there was a puff under each of his eyes

زیر هریک از چشمانش یک ورم کردگی وجود داشت.

9. i put out the candle with a puff

بایک فوت شمع را خاموش کردم.

10. A puff of dark smoke was rising from the chimney.

[ترجمه ترگمان]دود سیاه از دودکش بلند شد
[ترجمه گوگل]پودر دود تیره از دودکش افزایش یافت

11. Birds puff up their feathers to keep warm.

[ترجمه ترگمان]پرنده ها روی feathers بال می زدند تا گرم بمانند
[ترجمه گوگل]پرندگان پرهای خود را برای گرم نگه دارند

12. Wind caught the sudden puff of dust and blew it inland.

[ترجمه ترگمان]باد ناگهانی از گرد و خاک بیرون آمد و آن را به درون چاه انداخت
[ترجمه گوگل]باد ناپدید گرد و غبار ناگهانی را گرفت و آن را به داخل کشور منفجر کرد

13. She felt a puff of warm air on her face.

[ترجمه ترگمان]نفس گرم و گرمی بر چهره اش احساس کرد
[ترجمه گوگل]او احساس پوسته ای از هوای گرم بر روی صورتش بود

14. Suddenly there was a loud bang and a puff of smoke.

[ترجمه ترگمان]ناگهان صدای بنگ بلندی به گوش رسید
[ترجمه گوگل]ناگهان یک انفجار بلند و پودر دود وجود داشت

15. He laughed and took a puff on his cigar.

[ترجمه ترگمان]خندید و یک پک به سیگارش زد
[ترجمه گوگل]او خندید و سیگار کشیدنش را گرفت

16. Sean blew a puff of smoke at his reflection in the mirror.

[ترجمه ترگمان]شان یک پک دود را به تصویر خودش در آینه فوت کرد
[ترجمه گوگل]شان یک ذره دود را در انعکاس خود در آینه منفجر کرد

She puffed out the candle.

به شمع فوت کرد و آن‌ را خاموش کرد.

I puffed into the pipe and dust came out from the other end.

در لوله فوت کردم و از آن سوی آن گرد و خاک بیرون آمد.

don't puff the cigaret smoke in my face!

دود سیگار را در صورتم پف نکن!

The wind puffed the clouds toward the lake.

باد ابرها را به سوی دریاچه دمید.

puffed out with pride

پر از باد غرور

Her eyes had puffed up.

چشمانش پف کرده بود.

A sprained ankle puffs up.

مچ پای ضرب دیده باد می‌کند.

Flak was puffing all around our airplane.

گلوله‌های توپ ضد هوایی در اطراف هواپیمای ما منفجر می‌شد.

He kept puffing at his cigaret.

او مرتباً به سیگار خود پک می‌زد.

He was puffing heavily when he reached the top of the hill.

وقتی که به سر تپه رسید سخت نفس‌نفس می‌زد.

A few seconds after he jumped, his parachute puffed out.

چند لحظه پس از اینکه پرید باد چتر نجات او را گسترده کرد.

Ramin puffed out his cheeks and pretended he was fat.

رامین باد در لپه‌ای خود انداخت و وانمود کرد که چاق است.

The steamboat was puffing up the river.

کشتی بخار پف‌پف‌کنان از رودخانه بالا می‌رفت.

I put out the candle with a puff.

بایک فوت شمع را خاموش کردم.

give me another puff of your cigaret!

یک پک دیگر از سیگارت به من بده!

A strong puff of wind blew the paper away.

وزش تند باد کاغذ را برد.

The locomotive was exhaling puffs of smoke into the blue sky.

لوکوموتیو توده‌های دود را به طرف آسمان آبی بیرون می‌فرستاد.

There was a puff under each of his eyes.

زیر هریک از چشمانش یک ورم‌کردگی وجود داشت.

potato puff

پفک سیب‌زمینی

The play got puffs from several newspapers.

روزنامه‌های متعدد از نمایش تعریف توخالی کردند.

puff sleeve

آستین پف‌دار

to puff a novel

رمانی را به عرش رساندن

پیشنهاد کاربران

چُس ، گوز

فوت کردن

هن هن کردن،
نفس نفس زدن

"I ran all the way home, " she puffed

پک زدن به سیگار

کلمات دیگر: