کلمه جو
صفحه اصلی

cortex


معنی : پوسته، قشر، پوست، لایه رویی، روپوش
معانی دیگر : (کالبد شناسی) قشر خارجی هر اندام درون بدن، (مغز سر) قشر مخ (نام کامل آن: cerebral cortex)، پوسته ی مغز، لایه ی برونی ماده ی خاکستری

انگلیسی به فارسی

پوست، قشر، لایه رویی، روپوش، پوسته


قشر، پوسته، پوست، لایه رویی، روپوش


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
حالات: cortexes, cortices
(1) تعریف: the outer layer of an organ or other body part such as the kidney or the adrenal gland.

(2) تعریف: the outer layer of the brain.

(3) تعریف: the layer of the bark or stem of a tree or plant that lies between the vascular tissue and the epidermis.

• (anatomy) outer layer or region (of the brain, etc.); outer layer of tissue (botany)
the cortex of the brain or of another organ is its outer layer; a medical term.

دیکشنری تخصصی

[عمران و معماری] پوست
[زمین شناسی] قشر محافظ الف) لایه ای از الکتوسوم یک اسفنج که توسط یک اسکلت ویژه چه معدنی، چه آلی و یا هر دو تحکیم یافته است. همچنین لایه ای از سوزنهای تخصصی شده اسفنج یا ساختمان تغییر یافته در سطح بیرونی اسکلت. ب) یک لایه بیرونی کوانشیمال در اکتاکورال های ویژه (مانند گورگوناسه). ج) لایه چگال افتراقی خارجی یک تیغ یا برجستگی یک خارپوست که معمولاً دارای تزییناتی می باشد. بافتی که عمدتاً از سلولهای پارانشیم ساخته شده است، بین استوانه آوندی مرکزی و روپوست یک ساقه یا ریشه (1961 - Cronquist).
[نساجی] کورتکس - قسمت درونی کوتیکول لیف پشم

مترادف و متضاد

پوسته (اسم)
case, scale, flake, cod, membrane, chaff, crust, cortex, incrustation, scurf, pellicle, patagium, shuck, testa

قشر (اسم)
shell, coat, stratum, hull, rind, crust, cortex, layer, peeling

پوست (اسم)
hide, shell, peel, hull, rind, skin, membrane, slough, husk, glume, crust, cortex, tegmen, cuticle, peeling, integument, peltry, tegument

لایه رویی (اسم)
cortex

روپوش (اسم)
top, cover, hood, cortex, gown, topcoat, wrapper, duster

جملات نمونه

1. cortex renis
قشر کلیه

2. adrenal cortex
قشر سورنال،قشر غدد فوق کلیوی

3. cerebral cortex
پوسته ی مغزی

4. In the rat cerebral cortex in the absence of calmodulin, calcium has a negligible effect at low concentrations.
[ترجمه ترگمان]در قشر مخ موش در غیاب of، کلسیم یک اثر ناچیز در غلظت های کم دارد
[ترجمه گوگل]در کورتکس مغز موش در غیاب کالمدولین، کلسیم در غلظت های پایین اثری ناچیز دارد

5. It is the second tier of visual cortex that specializes.
[ترجمه ترگمان]آن ردیف دوم قشر بینایی است که متخصص است
[ترجمه گوگل]این سطح دوم قشر بینایی است که متخصص است

6. One is the inferior temporal cortex and the other the inferior parietal lobe.
[ترجمه ترگمان]یکی از آن ها قشر گیجگاهی میانی و دیگری بخش آهیانه ای پایینی است
[ترجمه گوگل]یکی قشر مادون قرمز پایین و دیگری لوب رحم پایین تر است

7. But for the visual cortex, light flashes work pretty well.
[ترجمه ترگمان]اما برای قشر بصری، فلاش نور به خوبی کار می کند
[ترجمه گوگل]اما برای قشر بینایی، چشمکهای نور به خوبی کار می کنند

8. George was none the less stimulating the cortex, but at another spot, a short distance away from the previous site.
[ترجمه ترگمان]اما در یک نقطه دیگر، فاصله کمی دورتر از محل قبلی وجود داشت
[ترجمه گوگل]جورج هرچند تحریک کننده قشر مغز بود، اما در نقطه دیگری، یک فاصله کوتاه از سایت قبلی

9. That seems to activate the cerebral cortex in the parietal lobes more than in the frontal lobes.
[ترجمه ترگمان]به نظر می رسد که به نظر می رسد که قشر مخ را در بخش های آهیانه ای بیش از قسمت های جلویی مغز فعال می کند
[ترجمه گوگل]به نظر می رسد که قشر مغزی در لوب های ترایتیاف فعال تر از لبه های پیشانی است

10. But why is that particular area of the cortex designated the auditory cortex?
[ترجمه ترگمان]اما چرا این ناحیه خاص قشر شنوایی را مشخص می کند؟
[ترجمه گوگل]اما چرا این منطقه خاص قشر مغز قشر شنوایی را تعیین می کند؟

11. These kids only have half as much cerebral cortex as is normal.
[ترجمه ترگمان]این کودکان فقط نیمی از قشر مخ هستند که طبیعی است
[ترجمه گوگل]این بچه ها فقط نیمی از قشر مغزی را به عنوان طبیعی می دانند

12. Does a smart person have more cerebral cortex than an idiot?
[ترجمه ترگمان]یه شخص باهوش، بیشتر از یه احمق مغزی داره؟
[ترجمه گوگل]آیا یک فرد هوشمند کورتکس مغزی بیشتری نسبت به یک ادم سفیهدار دارد؟

13. Rats have less than a square inch of cortex, less than humans by a factor of 500.
[ترجمه ترگمان]موش ها کم تر از یک اینچ مربع پوسته، کم تر از انسان با فاکتور ۵۰۰، دارند
[ترجمه گوگل]موش کمتر از یک سانتی متر مربع قهوه ای است که کمتر از یک فاکتور 500 است

14. What is their relationship to the visual cortex?
[ترجمه ترگمان]رابطه آن ها با قشر بینایی چیست؟
[ترجمه گوگل]ارتباط آنها با قشر بینایی چیست؟

cortex renis

قشر کلیه


adrenal cortex

قشر سورنال، قشر غدد فوق کلیوی


پیشنهاد کاربران

لایة زیر پوست در گیاهان ( گیاهشناسی )

قشرمغز

قشر، پوست، پوسته، لایه

Cerebral cortex
قشر مخ

cortex ( زیست‏شناسی )
واژه مصوب: پوسته 2
تعریف: لایۀ خارجی هر ساختار یا اندامی که از بخش های درونی متمایز باشد|||متـ . قشر


کلمات دیگر: