کلمه جو
صفحه اصلی

indwelling


معنی : مقیم

انگلیسی به فارسی

زنده ماندن، مقیم


مترادف و متضاد

مقیم (صفت)
dwelling, biding, resident, residing, domiciled, indwelling, inhabiting, habitant

پیشنهاد کاربران

قلبی، جای گرفته در قلب، درونی و نهادی

رخنه کرده

تعبیه
جاگذاری

جایگذاری

تعبیه شونده، کارگذاری شونده


کلمات دیگر: