کلمه جو
صفحه اصلی

overjoy


معنی : محظوظ کردن، بیش از حد لذت بردن
معانی دیگر : بسیار خشنود کردن، بسیار مسرور کردن

انگلیسی به فارسی

بیش از حد لذت بردن، محظوظ کردن


لذت بردن از، محظوظ کردن، بیش از حد لذت بردن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: overjoys, overjoying, overjoyed
• : تعریف: to make extremely happy; delight.

- Getting the scholarship overjoyed her.
[ترجمه ترگمان] دریافت بورس تحصیلی او را بسیار خوشحال کرد
[ترجمه گوگل] دریافت کمک هزینه تحصیلی از او بسیار لذت برد

• fill with great happiness or joy

مترادف و متضاد

محظوظ کردن (فعل)
delight, overjoy

بیش از حد لذت بردن (فعل)
overjoy

جملات نمونه

1. He was overjoyed to see his mother again.
[ترجمه ترگمان]دوباره از دیدن مادرش خوشحال شد
[ترجمه گوگل]او از دیدن مادرش دوباره لذت برد

2. Shelley was overjoyed to see me.
[ترجمه ترگمان]شلی از دیدن من بسیار خوشحال شد
[ترجمه گوگل]شلی از دیدن من خوشحال شد

3. She was not exactly overjoyed to see us again.
[ترجمه ترگمان]اون از اینکه دوباره ما رو ببینه خیلی خوشحال نبود
[ترجمه گوگل]او دقیقا از دیدن دوباره دیدن ما خوشش نمی آمد

4. The children were overjoyed at the thought of going to the seaside on holiday.
[ترجمه ترگمان]بچه ها از فکر رفتن به کنار دریا در تعطیلات خوشحال بودند
[ترجمه گوگل]بچه ها با توجه به رفتن به ساحل در تعطیلات مشتاق شدند

5. She was overjoyed that her article had been published.
[ترجمه ترگمان]او بسیار خوشحال بود که مقاله او منتشر شده است
[ترجمه گوگل]او از اینکه مقاله اش منتشر شد خوشحال شد

6. She was overjoyed to hear about the arrival of the baby.
[ترجمه ترگمان]او از شنیدن خبر آمدن بچه خیلی خوشحال شده بود
[ترجمه گوگل]او از دیدن نوزاد خوشحال شد

7. We are overjoyed by this decision.
[ترجمه ترگمان]ما از این تصمیم بسیار خرسندیم
[ترجمه گوگل]ما از این تصمیم خوشحالیم

8. He was overjoyed at his son's return.
[ترجمه ترگمان]از بازگشت پسرش خوشحال شد
[ترجمه گوگل]او از بازگشت پسرش لذت برد

9. She wasn't exactly overjoyed at the prospect of looking after her niece.
[ترجمه ترگمان]او از این که دنبال خواهرزاده خود می گشت چندان خوشحال نبود
[ترجمه گوگل]او دقیقا با چشم انداز مراقبت از خواهرزاده خود از آن لذت نمی برد

10. She was overjoyed when the doctor told her that her newborn baby is healthy and normal.
[ترجمه ترگمان]وقتی دکتر به او گفت که نوزاد نوزاد سالم و طبیعی است بسیار خوشحال شد
[ترجمه گوگل]هنگامی که دکتر به او گفت که نوزاد نوزادش سالم و نرمال است، بسیار از آن لذت برد

11. He was overjoyed at my success.
[ترجمه ترگمان]از موفقیت من خیلی خوشحال بود
[ترجمه گوگل]او از موفقیت من خوشحال شد

12. Mr Crangle was overjoyed with his success.
[ترجمه ترگمان]آقای Crangle از موفقیت خود بسیار خوشحال بود
[ترجمه گوگل]آقای Crangle از موفقیتش لذت برد

13. Her parents were overjoyed that she'd been found alive.
[ترجمه ترگمان]والدینش از اینکه او را زنده یافته بودند خوشحال بودند
[ترجمه گوگل]پدر و مادرش از آن لذت بردند که او زنده است

14. We were overjoyed to hear their good news.
[ترجمه ترگمان]از شنیدن خبر خوب آن ها خیلی خوشحال شدیم
[ترجمه گوگل]ما از شنیدن خبر خوب خود لذت بردیم

I was overjoyed to see my daughter Julie.

از دیدن دخترم جولی غرق در سرور شدم.


پیشنهاد کاربران

بسیار خوشحال شدن

از خوشحالی پر در آوردن


کلمات دیگر: