کلمه جو
صفحه اصلی

remembrance


معنی : تذکر، یاداوری، خاطر، یادگاری، ذهن
معانی دیگر : حافظه، یاد، ویر، یاده، خاطره، یادگار، یادبود، یادآور، (جمع) درود، سلام، بزرگداشت، یاد داری، به یادآوری، به خاطرآوری، رجوع شود به: souvenir

انگلیسی به فارسی

یاد آوری، تذکر، خاطر، ذهن، یادگاری


یادآوری، خاطر، یادگاری، ذهن، یاداوری، تذکر


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: the act or process of remembering.
مترادف: memory, recall, recollection, reminiscence

(2) تعریف: the state or condition of being remembered.
مترادف: memory

(3) تعریف: an idea or memory that is held in the mind.
مترادف: memory, recollection, reminiscence

(4) تعریف: the period of time encompassed by one's memory.
مترادف: memory

(5) تعریف: a token of one's affection; memento.
مترادف: keepsake, memento, relic, reminder, souvenir, token

• memory, saved mental impression; memento, keepsake, souvenir
if you do something in remembrance of a dead person, you do it as a way of showing that you remember them and respect them; a formal word.

مترادف و متضاد

تذکر (اسم)
mention, hint, remark, admonition, reminder, notification, remembrance

یاداوری (اسم)
mention, reminder, anamnesis, remembrance, reminiscence

خاطر (اسم)
impression, thought, remembrance, idea, notion, mind, mood, humor, memory, recollection

یادگاری (اسم)
token, remembrance, memento

ذهن (اسم)
remembrance, mind, mentality

memory, recollection


Synonyms: afterthought, anamnesis, flash, flashback, hindsight, mental image, mind, recall, recognition, reconstruction, regard, reminiscence, retrospect, thought


Antonyms: forgotten


gift, testimonial


Synonyms: commemoration, favor, keepsake, memento, memorial, monument, present, relic, remembrancer, reminder, reward, souvenir, token, trophy


جملات نمونه

Give my remembrances to them.

سلام مرا به آنها برسان.


the city's ruins which were the remembrances of that bloody war

ویرانه‌های شهر که یادگار آن جنگ خونین بود


1. he paints only from remembrance
او فقط با استفاده از حافظه اش نقاشی می کند.

2. The remembrance of past sorrow is joyful.
[ترجمه ترگمان]خاطره غم و اندوه گذشته شادی بخش است
[ترجمه گوگل]یادآوری غم گذشته، خوشحال است

3. The very remembrance of my former misfortune proves a new one to me.
[ترجمه ترگمان]خاطره بدبختی سابق من یکی دیگر را ثابت می کند
[ترجمه گوگل]همان یادآوری نادانی سابق من یک چیز جدید برای من است

4. He smiled at the remembrance of their first kiss.
[ترجمه ترگمان]به یاد اولین بوسه خود لبخند زد
[ترجمه گوگل]او به یاد اولین بوسه اش لبخند زد

5. On Remembrance Sunday we honour those who died.
[ترجمه ترگمان]روز یکشنبه ما به کسانی که کشته شدند احترام می گذاریم
[ترجمه گوگل]در یادبود یکشنبه، ما کسانی را که درگذشته بودند احترام می گذاریم

6. A service was held in remembrance of local soldiers killed in the war.
[ترجمه ترگمان]مراسم یادبود سربازان محلی کشته شده در جنگ برگزار شد
[ترجمه گوگل]یک سرویس در یادبود سربازان محلی کشته شده در جنگ برگزار شد

7. The cenotaph stands as a remembrance of those killed during the war.
[ترجمه ترگمان]The به عنوان یادگاری از کسانی است که در طی جنگ کشته شدند
[ترجمه گوگل]قنوتاو به عنوان یادآوری کسانی که در طول جنگ کشته شده است

8. Christians eat bread and drink wine in remembrance of Jesus.
[ترجمه ترگمان]مسیحیان نان و شراب را به یاد مسیح می خورند
[ترجمه گوگل]مسیحیان به یاد عیسی نان می خورند و شراب می خورند

9. A church service was held in remembrance of the victims.
[ترجمه ترگمان]مراسم کلیسایی به یادبود قربانیان برگزار شد
[ترجمه گوگل]یک سرویس کلیسا به یاد قربانیان برگزار شد

10. He sent us a small remembrance of his visit.
[ترجمه ترگمان]او برای ما یک خاطره کوچک از دیدار او فرستاد
[ترجمه گوگل]او یک یادگار کوچک از دیدار او را به ما فرستاد

11. Do you have any remembrance of your childhood?
[ترجمه ترگمان]آیا شما خاطرات دوران کودکی خود را به یاد دارید؟
[ترجمه گوگل]آیا شما یادآوری دوران کودکی خود را دارید؟

12. This watch is a remembrance of my father.
[ترجمه ترگمان]این ساعت یادگاری از پدرم است
[ترجمه گوگل]این ساعت یک یادگار پدرم است

13. They wore black in remembrance of those who had died.
[ترجمه ترگمان]به یاد کسانی بودند که مردند
[ترجمه گوگل]آنها به خاطر کسانی که فوت کرده بودند سیاه پوشیده بودند

14. All remembrance of him has escaped from my mind.
[ترجمه ترگمان]تمام خاطرات او از ذهن من گریخته بود
[ترجمه گوگل]تمام خاطرات او از ذهنم فرار کرده است

15. He razed her from his remembrance.
[ترجمه ترگمان]او را از یاد برد
[ترجمه گوگل]او را از یاد او پاک کرد

He paints only from remembrance.

او فقط با استفاده از حافظه‌اش نقاشی می‌کند.


remembrances of my childhood days

یادآوری روزهای کودکی من


remembrances of the past

خاطرات گذشته


in remembrances of the war dead

در بزرگداشت کشته‌شدگان جنگ



کلمات دیگر: