کلمه جو
صفحه اصلی

indoctrinate


معنی : اغشتن، اشباع کردن، تلقین کردن، اموختن
معانی دیگر : ارشاد کردن، آیین آموزی کردن، آموزاندن، تعالیم مذهبی یا حزبی را اموختن به

انگلیسی به فارسی

اموختن، تلقین کردن، اغشتن، اشباع کردن، تعالیم مذهبی یا حزبی را اموختن به


تحریک کردن، اموختن، تلقین کردن، اغشتن، اشباع کردن، تعالیم مذهبی یا حزبی را اموختن به


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: indoctrinates, indoctrinating, indoctrinated
مشتقات: indoctrination (n.), indoctrinator (n.)
(1) تعریف: to instruct in a particular set of ideas or beliefs.

- The pamphlets are used to indoctrinate the populace as to the aims of the government.
[ترجمه ترگمان] این نشریات برای آموختن توده مردم به اهداف حکومت مورد استفاده قرار می گیرند
[ترجمه گوگل] این جزوه ها به منظور ترویج مردم به عنوان اهداف دولت مورد استفاده قرار می گیرد

(2) تعریف: to cause to accept a particular doctrine or viewpoint.

- The followers are indoctrinated so that they do not question the leader.
[ترجمه ترگمان] پیروان این مساله را تلقین می کنند که آن ها رهبر را مورد سوال قرار ندهند
[ترجمه گوگل] پیروان به خوبی تعلیم داده می شوند تا رهبر را مورد سوال قرار ندهند

• teach, instruct; instruct in a particular doctrine or set of beliefs; brainwash
if you indoctrinate someone, you teach them a particular belief with the aim that they will not consider other beliefs; used showing disapproval.

مترادف و متضاد

اغشتن (فعل)
imbrue, gaum, smear, welter, imbue, indoctrinate, inoculate, saturate

اشباع کردن (فعل)
steep, imbibe, imbrue, glut, ingraft, impregnate, imbue, indoctrinate, saturate, inundate, suffuse

تلقین کردن (فعل)
suggest, insinuate, insufflate, inculcate, indoctrinate

اموختن (فعل)
learn, study, wit, teach, indoctrinate

brainwash


Synonyms: break down, convince, drill, ground, imbue, implant, inculcate, influence, initiate, instill, instruct, plant, program, school, teach, train, work over


Antonyms: leave alone, neglect


جملات نمونه

1. they indoctrinate young people with subversive ideologies
آنان مرام های ویرانگر به جوانان تلقین می کنند.

2. People were indoctrinated not to question their leaders.
[ترجمه ترگمان]به مردم تلقین می شد که از رهبرانشان سوال نکنند
[ترجمه گوگل]مردم از نظر رهبران خود سؤال کردند

3. Some parents were critical of attempts to indoctrinate children in green ideology.
[ترجمه ترگمان]برخی از والدین از تلاش برای آموزش دادن به کودکان در ایدئولوژی سبز انتقاد می کردند
[ترجمه گوگل]بعضی از والدین از تلاش برای تشویق کودکان به ایدئولوژی سبز انتقاد کردند

4. They have been indoctrinated by television to believe that violence is normal.
[ترجمه ترگمان]آن ها توسط تلویزیون ایجاد شده اند تا باور کنند که خشونت طبیعی است
[ترجمه گوگل]آنها تلویزیون را تحریک کرده اند تا باور کنند که خشونت عادی است

5. They have those political opinions because they've been indoctrinated all their lives.
[ترجمه ترگمان]آن ها این عقاید سیاسی را دارند زیرا آن ها همه زندگی خود را ایجاد کرده اند
[ترجمه گوگل]آنها این عقاید سیاسی را دارند، زیرا آنها تمام زندگی خود را مورد تحسین قرار داده اند

6. I wouldn't say that she was trying to indoctrinate us.
[ترجمه ترگمان]من که نگفتم اون داره سعی می کنه به ما یاد بده
[ترجمه گوگل]من نمی توانم بگویم که او سعی داشت ما را مورد تحسین قرار دهد

7. Citizens were indoctrinated into believing that their leader was the source of all wisdom and goodness.
[ترجمه ترگمان]شهروندان به این باور بودند که رهبر آن ها منبع همه حکمت و نیکی است
[ترجمه گوگل]شهروندان به این باور رسیدند که رهبرشان منبع خرد و خرد است

8. Furthermore, the way the Soviet authorities went about indoctrinating the people in atheist dogma was counterproductive.
[ترجمه ترگمان]علاوه بر این، شیوه ای که مقامات اتحاد جماهیر شوروی در مورد indoctrinating مردم در عقاید ملحد انجام دادند، نتیجه ای معکوس نداشتند
[ترجمه گوگل]علاوه بر این، نحوه برخورد مقامات شوروی برای تشویق مردم به اصول اخلاقی، منفی بود

9. In other countries it was a vehicle for selling processed peas or indoctrinating the masses.
[ترجمه ترگمان]در کشورهای دیگر این یک وسیله برای فروش نخود فرآوری شده یا indoctrinating توده ها بود
[ترجمه گوگل]در کشورهای دیگر این وسیله برای فروش نخود فرنگی بود و یا توده ها را تحریک می کرد

10. Training seminars and retreats are held to indoctrinate recruits.
[ترجمه ترگمان]سمینارهای آموزشی و عقب نشینی برای آموزش نیروهای تازه برگزار می شوند
[ترجمه گوگل]سمینارها و عقب نشینی های آموزشی برگزار می شود تا کارکنان را به طور مستمر برگزار کنند

11. Indoctrinate the importance of always having a feasible Master Schedule in place.
[ترجمه ترگمان]اهمیت همیشه داشتن یک برنامه اصلی منطقی در محل را مشخص کنید
[ترجمه گوگل]اهمیت داشتن همیشه یک برنامه کارشناسی ارشد قابل اجرا را در جای خود قرار دهید

12. The writer wants to indoctrinate the readers with the idea.
[ترجمه ترگمان]نویسنده می خواهد خوانندگان را با این ایده جذب کند
[ترجمه گوگل]نویسنده می خواهد خواننده را با این ایده آشنا کند

13. The writer wants to indoctrinate the readers with the views that it considers correct.
[ترجمه ترگمان]نویسنده می خواهد خوانندگان را با نظراتی که در نظر گرفته اصلاح کند
[ترجمه گوگل]نویسنده می خواهد خوانندگان را با دیدگاه هایی که صحیح آن را در نظر می گیرند مورد تحسین قرار دهد

14. You cannot even being yourself, needless to indoctrinate others.
[ترجمه ترگمان]تو حتی نمی تونی خودت باشی، نیازی به این نیست که به دیگران تلقین کنی
[ترجمه گوگل]شما حتی نمیتوانید خودتان باشید، لازم نیست که دیگران را تحسین کنید

They indoctrinate young people with subversive ideologies.

آنان مرام‌های ویرانگر به جوانان تلقین می‌کنند.


پیشنهاد کاربران

شستشوی مغزی دادن

ترگمانِ بهربهر این واژه؛یک؛ اندر دُکتُرینیدن، از اندر به معنای به توی و دُکتُرین به معنایِ مجموعه باورهای سیاسی یا دینی که کلیسا یا نهادهای دینی و سیاسی به پیرَوانشان می آموزند. دو؛ نیدُکتُرینیدَن، از نیـ ni در پارسی باستان و اوستایی و سنسکریت که به معنای به توی و به پایین است و واژه دُکتُرین

معنای واژه اندر دکترینیدن یا نیدکترینیدن چونین است؛ مجبور کردن کسی به پذیرفتن باورهایی و اجازه ندادن به وی که باور دیگری بپذیرد.

اگر فعل دو واژه ای می خواهیدمی توانید بگویید؛ باورمند کردن، یا باور پذیرانیدن که به معنای قبولانیدن باوری به کسی است.

ترجمه کردن این واژه با فعلی یکپارچه چون نیدکترینیدن یا فعلی دوپاره چون اندر دکترینیدن توانایمان می کند که واژهindoctrination را نیز به آسانی ترجمه کنیم به نیدکترینش یا اندردکترینش که این دو از باورمندسازی و باورپذیرانی بهتر اند.

القا کردن
تعلیم دادن

تَراعقیدهاندن = عقیده ایی از خود به دیگری انتقالیدن.


کلمات دیگر: