homely

معنی : زشت، ساده، فروتن، مثل خانه، بد گل، خودمانی وصمیمانه، فاقد جمال

معانی دیگر : صاف و ساده، بی ریا، ساده لوح، خودمانی، دوستانه، مهربانانه، معمولی، روزمره، (امریکا) بدقیافه، زشت رو، بی ریخت، (در اصل) وابسته به خانه، خانه مانند (homey هم می گویند)، خامدست، نا آموخته، نافرهیخته، زمخت، ناشی، بدساخت، ناشیانه

انگلیسی به فارسی

خودمانی وصمیمانه، مثل خانه، زشت، فاقد جمال، بدگل

دوست داشتنی، ساده، زشت، مثل خانه، بد گل، خودمانی وصمیمانه، فاقد جمال، فروتن

انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )

حالات: homelier, homeliest
مشتقات: homeliness (n.)

• (1) تعریف: lacking beauty; plain; unattractive.
• مترادف: ill-favored, plain
• متضاد: attractive, comely
• مشابه: commonplace, ordinary

- The animal shelter had not yet found anyone to adopt the homely puppy.

[ترجمه ترگمان] پناه گاه حیوانات هنوز کسی را پیدا نکرده بود که توله سگ را به فرزندی قبول کند
[ترجمه گوگل] پناهگاه حیوانات تا به حال هیچ کس برای پیگیری توله سگ خانگی را پیدا نکرده است

• (2) تعریف: not having elegance or style.
• مترادف: common, inelegant, ordinary
• مشابه: clumsy, commonplace, drab, graceless, plain

- She wasn't interested in fashion and was quite content to wear homely dresses.

[ترجمه ترگمان] او به مد علاقه نداشت و از پوشیدن لباس های ساده راضی بود
[ترجمه گوگل] او به مد علاقه مند بود و کاملا محتوا برای پوشیدن لباس های مستهجن

• (3) تعریف: simple, direct, and unpretentious.
• مترادف: artless, plain, simple, unaffected, unpretentious, unsophisticated
• مشابه: down-home, modest, natural

- As she was a plain-spoken person herself, his homely manner appealed to her.

[ترجمه ترگمان] چون او خودش یک فرد ساده بود، رفتارش برایش خوشایند بود
[ترجمه گوگل] همانطور که خودش شخص ساده و صریح خود بود، شیوه ای آرامش او را مورد تجدید نظر قرار داد

• simple, plain; unattractive, lacking natural beauty; domestic, cozy, informal (british)
if something is homely, it is simple and ordinary.

مترادف و متضاد

ordinary, comfortable

زشت (صفت)

abhorrent, heinous, hideous, nefarious, bawdy, ugly, bad, obscene, abominable, execrable, gross, scurrilous, rude, offensive, awry, nasty, contumelious, awkward, black, unfavorable, flagrant, maladroit, backhand, ungainly, dirty, horrid, gash, unpleasant, fulsome, disgusting, invidious, ham-handed, heavy-handed, homely, ill-favored, ill-favoured, pocky, uncouth, ungraceful, unhandsome

ساده (صفت)

accustomed, ordinary, normal, simple, easy, plain, naive, modest, bare, open-and-shut, artless, onefold, natural, smooth, unobtrusive, unaffected, customary, dupeable, free-standing, simplex, homely, humbly, inartificial, unassuming, simple-minded, uncomplicated, unforced, unlabored, unlaboured, unpretending

فروتن (صفت)

humble, simple, modest, discreet, meek, artless, blushing, submissive, bashful, coy, low, demure, homely, unpretentious, prostrate

مثل خانه (صفت)

homely

بد گل (صفت)

ugly, homely

خودمانی وصمیمانه (صفت)

homely

فاقد جمال (صفت)

homely

Synonyms: comfy, cozy, domestic, everyday, familiar, friendly, homelike, homespun, homey, inelaborate, informal, modest, natural, plain, simple, snug, unaffected, unassuming, unostentatious, unpretentious, welcoming

unattractive

Synonyms: animal, disgusting, not beautiful, ordinary, plain, ugly, unaesthetic, unalluring

Antonyms: attractive, beautiful

جملات نمونه

1. homely virtues

محسنات معمولی

2. his style is homely and easy to understand

سبک او خودمانی و ساده است.

3. his sister is very homely

خواهرش خیلی بی ریخت است.

4. Home is home, though never so homely.

[ترجمه ترگمان]خانه در خانه است، هر چند هرگز این قدر زشت نیست
[ترجمه گوگل]خانه خانه است، هر چند هرگز آنقدر دوست داشتنی نیست

5. Home is home, though (it be) never so homely.

[ترجمه ترگمان]خانه در خانه است، هر چند که هرگز این قدر خودمانی نیست
[ترجمه گوگل]خانه خانه است، هر چند (آن را) هرگز به نظر می رسد

6. Home is home, be it never so homely.

[ترجمه ترگمان]خانه، خانه است، هرگز این قدر خودمانی نیست
[ترجمه گوگل]خانه خانه است، هرگز آنقدر کوچک باشد

7. We try and provide a very homely atmos-phere.

[ترجمه ترگمان]ما سعی می کنیم یک phere بسیار ساده را فراهم کنیم
[ترجمه گوگل]ما سعی می کنیم یک فضای بسیار مهیج ارائه کنیم

8. His landlady was a kind, homely woman.

[ترجمه ترگمان]صاحب خانه زن مهربانی بود
[ترجمه گوگل]خاندان او نوعی خانم زنانه بود

9. The hotel has a lovely homely feel to it.

[ترجمه ترگمان]این هتل یک حس خودمانی دوست داشتنی دارد
[ترجمه گوگل]هتل دارای یک احساس دوست داشتنی دوستانه به آن است

10. Her mother is a homely woman.

[ترجمه ترگمان]مادرش زن homely است
[ترجمه گوگل]مادرش یک خانم مادری است

11. The bonus of this homely soup is the brevity of its cooking time.

[ترجمه ترگمان]پاداش این سوپ ساده، اختصار زمان پخت آن است
[ترجمه گوگل]جایزه این سوپ دوستانه کوتاه بودن زمان پخت آن است

12. Mrs Jones was a pleasant, homely person with a ready smile.

[ترجمه ترگمان]خانم جونز یک آدم مطبوع و دوست داشتنی بود با لبخندی آماده
[ترجمه گوگل]خانم جونز یک فرد خوشایند و دوست داشتنی با لبخند آماده بود

13. The man was homely and overweight.

[ترجمه ترگمان]مرد چاق و چاق بود
[ترجمه گوگل]این مرد دوست داشتنی و اضافه وزن بود

14. Looks aren't everything, of course, and that homely exterior houses some hi-tech instrumentation.

[ترجمه ترگمان]به نظر می رسد همه چیز نیست، البته، و این خانه های کوچک زشت بعضی از آهنگ های جدید را اجر می کنند
[ترجمه گوگل]به نظر می رسد همه چیز نیست، البته، و خانه های خارج از خانه برخی از ابزار های hi-tech

homely virtues

فضیلت‌های معمولی

His style is homely and easy to understand.

سبک او خودمانی و ساده است.

His sister is very homely.

خواهرش خیلی بی‌ریخت است.

پیشنهاد کاربران

صمیمانه، خودمانی

صاف و ساده، صمیمی
از جمله صفت هایی است که به ly ختم شده و نباید آنرا با قید اشتباه گرفت.

ساده، فاقد جذابیت ظاهری
Plain and unattractive

The vibe is homey — even homely — and the aesthetic is low - tech.

کلمات دیگر: