کلمه جو
صفحه اصلی

fluster


معنی : دست پاچگی، سراسیمگی، گرم شدن کله، دست پاچه کردن، گیج کردن، اشفتن، مضطرب کردن، عصبانی کردن
معانی دیگر : اندروا کردن یا شدن، سرگشته کردن یا شدن، آسیمه کردن یا شدن، دستپاچه کردن یا شدن، عصبی کردن یا شدن، هاج و واج کردن یا شدن، کالیوه کردن، هاژ کردن یا شدن، اندروایی، سرگشتگی، آسیمگی، هاژی، حیرت زدگی، تحیر، سراسیمه کردن، گرم شدن کله در اثرمشروب

انگلیسی به فارسی

سراسیمه کردن، گیج کردن، گرم شدن کله (در اثر مشروب)، دستپاچه کردن، عصبانی کردن، آشفتن، مضطرب کردن، سراسیمگی، دستپاچگی


فلاور، دست پاچگی، سراسیمگی، دست پاچه کردن، گیج کردن، گرم شدن کله، اشفتن، مضطرب کردن، عصبانی کردن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا و ( transitive verb, intransitive verb )
حالات: flusters, flustering, flustered
• : تعریف: to cause to be or to become nervous, confused, or agitated.
مترادف: addle, discombobulate, discomfit, discompose, disconcert, perturb, ruffle, upset
متضاد: steady
مشابه: agitate, befuddle, bewilder, confuse, disturb, excite, faze, perplex, rattle, trouble, unhinge, unnerve

- The rapid series of questions flustered her.
[ترجمه ترگمان] پرسش های سریع و سریع او را دست پاچه می کرد
[ترجمه گوگل] سری سریع سوالات او را فریب داد
- She flusters easily.
[ترجمه ترگمان] به آسانی از کوره در رفت
[ترجمه گوگل] او به راحتی فریاد می زند
اسم ( noun )
مشتقات: flustered (adj.)
• : تعریف: a state of nervous agitation or confusion.
مترادف: confusion, dither, flutter, tumult, turmoil, upset
مشابه: agitation, chaos, commotion, disturbance, excitement, flurry, lather, perplexity, stew

• confusion, agitation, nervous excitement
confuse; agitate; annoy
if something flusters you, it makes you feel nervous and confused.

مترادف و متضاد

دست پاچگی (اسم)
fluster, confusion, hurry, precipitation, bafflement, boo-boo, hurry-scurry

سراسیمگی (اسم)
fluster, flurry, scurry

گرم شدن کله (فعل)
fluster

دست پاچه کردن (فعل)
abash, overwhelm, baffle, fluster, confuse, incommode, embarrass, disconcert

گیج کردن (فعل)
fluster, confuse, incommode, stun, addle, knock down, confound, distract, befuddle, stupefy, astonish, flummox, daze, flabbergast, bewilder, perplex, befog, besot, bemuse, muddle, fuzz, fox, petrify, fuddle, obfuscate, stump

اشفتن (فعل)
fluster, agitate, trouble, shake, disquiet, disturb, flurry, frazzle, upset, perturb

مضطرب کردن (فعل)
fluster, agitate, distress, alarm, upset

عصبانی کردن (فعل)
fluster, annoy, flurry, funk, irritate, enrage, blow up, madden, unnerve, steam up

perturbation, upset


Synonyms: agitation, brouhaha, commotion, disturbance, dither, flap, flurry, flutter, furor, ruffle, state, to-do, turmoil


Antonyms: calm, calmness, comfort, peace


upset, perturb


Synonyms: addle, agitate, bewilder, bother, confound, confuse, craze, discombobulate, discompose, disquiet, distract, disturb, excite, flip, flurry, frustrate, fuddle, get to, hassle, heat, hurry, make nervous, make waves, muddle, mystify, nonplus, perplex, psych, puzzle, rattle, ruffle, spook, stir up, throw off balance, unhinge, work up


Antonyms: calm, comfort, settle


جملات نمونه

1. to get in a fluster
هاژ شدن،سرگشته شدن

2. She was a very calm person. Nothing could fluster her.
[ترجمه ترگمان] اون آدم خیلی آرومی بود هیچ چیز نمی توانست مانعش شود
[ترجمه گوگل]او یک فرد بسیار آرام بود هیچ چیز نمی تواند او را فریب دهد

3. Don't fluster me or I'll never be ready.
[ترجمه بابک احمدی] من را دستپاچه نکن وگرنه اصلا آماده نخواهم شد
[ترجمه ترگمان]نگران من نباش، وگرنه هیچ وقت حاضر نخواهم شد
[ترجمه گوگل]من را فریب نده یا من هرگز آماده نخواهم شد

4. Don't fluster me, or I'll never be ready on time.
[ترجمه ترگمان]نگران من نباش، وگرنه هیچ وقت حاضر نیستم
[ترجمه گوگل]من را فریب ندهید، یا من هرگز در زمان آماده نیستم

5. But enough influential parishioners were angry to fluster the Parish Council and jeopardize the existence of the groups.
[ترجمه ترگمان]ولی اهالی محل به قدر کافی خشمگین بودند که شورای کشیش ها را به خطر انداختند و وجود این گروه ها را به خطر انداختند
[ترجمه گوگل]اما به اندازه کافی از طرفداران تأثیرگذار عصبانی شدم تا شورای صلح را فریب دهد و وجود گروه ها را به خطر بیاندازد

6. The zone blitz can fluster an offense because it looks nothing like a conventional blitz.
[ترجمه ترگمان]حمله منطقه می تواند یک جرم محسوب شود، چرا که هیچ چیزی شبیه به یک حمله معمولی نیست
[ترجمه گوگل]Blitz Zone می تواند جریمه ای را تحمل کند زیرا چیزی شبیه یک Blitz معمولی نیست

7. But the fluster and the harassment were largely wasted, because Josie didn't return at all.
[ترجمه ترگمان]اما نگرانی و آزار بیش از حد به هدر رفته بود، چون جوزی به هیچ وجه برنگشت
[ترجمه گوگل]اما فلاور و آزار و اذیت شدیدا از بین رفته بود، زیرا جسی هیچوقت برگشت نکرد

8. Accept the fluster of lost door keys, the hour badly spent.
[ترجمه ترگمان]قبول کردن کلید در گم شدن کلید در، ساعتی که بد به هدر رفت
[ترجمه گوگل]فریاد کشیدن کلید های از دست رفته را بپذیرید، ساعت به شدت خرج می شود

9. The young man is always in a fluster and does not seem to be very dependable.
[ترجمه ترگمان]این مرد جوان همیشه در a است و به نظر نمی رسد که قابل اعتماد باشد
[ترجمه گوگل]مرد جوان همیشه در یک فریب است و به نظر نمی رسد بسیار قابل اعتماد است

10. In moment of fluster, instead of calling her parents, she dialed the new boy's phone.
[ترجمه ترگمان]او به جای اینکه با من تماس بگیرد، به جای اینکه به پدر و مادرش زنگ بزند، تلفن پسر جدید را گرفت
[ترجمه گوگل]در لحظات فلاور، به جای تماس با والدین او، او تلفن تلفن پسر جدید را انتخاب کرد

11. I got in an awful fluster at some traffic lights, so I failed my driving test.
[ترجمه ترگمان]من با عصبانیت تو یه سری چراغ های راهنمایی رانندگی کردم واسه همین من تست رانندگی رو رد کردم
[ترجمه گوگل]من در برخی از ترافیک افتضاح در برخی از چراغ های ترافیکی، بنابراین من تست رانندگی من شکست خورده است

12. To make agitated or nervous, fluster.
[ترجمه ترگمان]عصبی یا عصبی
[ترجمه گوگل]برای تحریک یا عصبی، فلاور

13. His this ability discovers, entered between personal fluster oneself so female lavatory.
[ترجمه ترگمان]این توانایی او در می یابد که بین فردی که خود به دستشویی زنانه است، وارد می شود
[ترجمه گوگل]او این توانایی را کشف می کند، وارد بین بینهایت شخصی خود را به طوری که توالت زنانه

I used to get flustered every time the teacher called me to the blackboard.

هروقت معلم مرا پای تخته صدا می‌زد، دستپاچه می‌شدم.


to get in a fluster

هاژ شدن، سرگشته شدن


پیشنهاد کاربران

عصبانی کردن
To agitate


کلمات دیگر: