کلمه جو
صفحه اصلی

reminisce


معنی : بخاطر آوردن، یاداوری کردن، یاد کردن
معانی دیگر : (گذشته را) به خاطر آوردن، یاد آوردن، (درباره ی گذشته ها) نوشتن، حرف زدن، بخاطراوردن

انگلیسی به فارسی

یاد آوری کردن، بخاطر آوردن، یاد کردن


یادآور، یاد کردن، بخاطر آوردن، یاداوری کردن


انگلیسی به انگلیسی

فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: reminisces, reminiscing, reminisced
• : تعریف: to recall past experiences, often with fondness or pleasure.
مترادف: recollect
مشابه: dwell, hark back, ponder, reflect, remember, ruminate, think

- We reminisced about our school days together.
[ترجمه ترگمان] روزه ای مدرسه را با هم گپ زدیم
[ترجمه گوگل] ما در مورد روزهای مدرسه ما با هم یاد گرفتیم

• remember the past, recall memories of past events or experiences
if you reminisce about something from your past, you remember it, and write or talk about it, often with pleasure.

مترادف و متضاد

go over in one’s memory


بخاطر آوردن (فعل)
call up, mind, recall, remember, recollect, reminisce

یاداوری کردن (فعل)
mind, remind, reminisce, memorialize

یاد کردن (فعل)
reminisce

Synonyms: bethink, call up, cite, hark back, live in the past, look back, mind, muse over, recall, recollect, remember, remind, retain, retrospect, review, revive, think back


Antonyms: forget, repress


جملات نمونه

1. morteza and i often reminisce (together) about the days of our youth
مرتضی و من اغلب درباره ی روزهای جوانی با هم حرف می زنیم.

2. My grandfather used to reminisce about his years in the navy.
[ترجمه ترگمان]پدربزرگ من خاطرات سال خود را در نیروی دریایی به یاد می آورد
[ترجمه گوگل]پدربزرگ من در مورد سال های خود در نیروی دریایی به یاد می آورد

3. She likes to reminisce about her childhood.
[ترجمه ترگمان]اون دوست داره در مورد بچگی هاش فکر کنه
[ترجمه گوگل]او دوست دارد در مورد دوران کودکی خود یادآوری کند

4. There's nothing she likes better than to reminisce about the days when my . . . my father was a boy.
[ترجمه ترگمان]هیچ چیز بهتر از این نیست که به یاد روزهایی بیفتد که پدر من پسر بود
[ترجمه گوگل]هیچ چیز بهتر از یادآوری در مورد روزهای من نیست پدرم یک پسر بود

5. The retired can squat, smoke, reminisce and grow old and die in familiar, comfortable surroundings.
[ترجمه ترگمان]بازنشسته می تواند چمباتمه بزند، سیگار بکشد، خاطرات قدیمی را مرور کند و در محیط آشنا و راحت زندگی کند
[ترجمه گوگل]بازنشسته می تواند نشسته، دود، یادآور و رشد کند و در محیط آشنا و راحت بمیرد

6. At club meetings, we like to reminisce, remembering old times.
[ترجمه ترگمان]در جلسات باشگاه ما دوست داریم خاطرات گذشته را به خاطر آوریم
[ترجمه گوگل]در جلسات باشگاه، ما دوست داریم یادآوری، به یاد زمان های قدیمی

7. But it was really fun to reminisce with everyone.
[ترجمه ترگمان]اما واقعا جالب بود که با همه به یاد بیاری
[ترجمه گوگل]اما واقعا سرگرم کننده بود که با همه یادآوری شود

8. Your actions now create memories you will reminisce and talk about in your elder years.
[ترجمه ترگمان]اعمال شما اکنون خاطراتی را ایجاد می کنند که به خاطر می آورید و در ساله ای بزرگ خود در مورد آن صحبت خواهید کرد
[ترجمه گوگل]در حال حاضر اقدامات شما خاطراتی را ایجاد می کند که شما در سال های سالخوردگی یاد می گیرید و در مورد آنها صحبت می کنید

9. Would you call old friends you never see, Reminisce of memories?
[ترجمه ترگمان]آیا شما دوستان قدیمی را دوست خواهید داشت که هرگز نمی بینید و خاطرات خاطرات را فراموش می کنید؟
[ترجمه گوگل]آیا شما دوستان قدیم را که هرگز نمی بینید تماس می گیرید، یادآوری خاطرات؟

10. Men in jail reminisce, with a twinkle in their eyes, about their days living like kings.
[ترجمه ترگمان]مردان در زندان خاطرات گذشته را مرور می کنند، با برقی در چشمانشان، درباره روزه ای زندگی شان، مانند پادشاهان زندگی می کنند
[ترجمه گوگل]مردان در زندان با چشمک زدن در چشم خود، در مورد روزهای خود را مانند شاهان زندگی می کنند

11. Plenty of time to reminisce about your pitifully short lives . Please.
[ترجمه ترگمان]زمان زیادی برای یاد آوردن زندگی کوتاه pitifully خواهش می کنم
[ترجمه گوگل]زمان زیادی را برای یادآوری در مورد زندگی شگفت آور کوتاه خود لطفا

12. He kept diary every day to reminisce his life in America.
[ترجمه ترگمان]او هر روز دفتر خاطراتش را مرور می کرد تا زندگی خود را در آمریکا مرور کند
[ترجمه گوگل]او هر روز دفتر خاطراتی را برای یادآوری زندگی خود در امریکا نگه داشت

13. Your actions now create memories you reminisce and talk about in your elder years.
[ترجمه ترگمان]اعمال شما اکنون خاطراتی را ایجاد می کند که شما خاطرات گذشته خود را به یاد می آورید و در این مورد صحبت می کنید
[ترجمه گوگل]در حال حاضر اقدامات شما خاطراتی را که در سالهای سالهای گذشته به یاد می آورید و در مورد آنها صحبت می کنید، ایجاد می کند

14. Jou - chia loved hearing her reminisce, so Jou - chia became the sole recipient of her affection.
[ترجمه ترگمان]jou - chia عاشق شنیدن خاطرات او بود، بنابراین jou - chia تنها دریافت کننده محبت او شد
[ترجمه گوگل]جوی چیا دوست داشت که یادآوری خاطراتش را داشته باشد، بنابراین جوی چای تنها کسی بود که او را دوست داشت

Morteza and I often reminisce (together) about the days of our youth.

مرتضی و من اغلب درباره‌ی روزهای جوانی با هم حرف می‌زنیم.


پیشنهاد کاربران


reminisce: مرور خاطرات خوش/ به یادآوردن گذشته ی شیرین.
They were reminiscing about old times
آنها خاطرات خوش گذشته را با هم مرور میکردند.
I used to spend hours listening to my grandmother's reminisce.
سابقٱ، ساعتها پای خاطرات شیرین مادربزرگم مینشستم.

مرور خاطرات گذشته


کلمات دیگر: