1. morteza and i often reminisce (together) about the days of our youth
مرتضی و من اغلب درباره ی روزهای جوانی با هم حرف می زنیم.
2. My grandfather used to reminisce about his years in the navy.
[ترجمه ترگمان]پدربزرگ من خاطرات سال خود را در نیروی دریایی به یاد می آورد
[ترجمه گوگل]پدربزرگ من در مورد سال های خود در نیروی دریایی به یاد می آورد
3. She likes to reminisce about her childhood.
[ترجمه ترگمان]اون دوست داره در مورد بچگی هاش فکر کنه
[ترجمه گوگل]او دوست دارد در مورد دوران کودکی خود یادآوری کند
4. There's nothing she likes better than to reminisce about the days when my . . . my father was a boy.
[ترجمه ترگمان]هیچ چیز بهتر از این نیست که به یاد روزهایی بیفتد که پدر من پسر بود
[ترجمه گوگل]هیچ چیز بهتر از یادآوری در مورد روزهای من نیست پدرم یک پسر بود
5. The retired can squat, smoke, reminisce and grow old and die in familiar, comfortable surroundings.
[ترجمه ترگمان]بازنشسته می تواند چمباتمه بزند، سیگار بکشد، خاطرات قدیمی را مرور کند و در محیط آشنا و راحت زندگی کند
[ترجمه گوگل]بازنشسته می تواند نشسته، دود، یادآور و رشد کند و در محیط آشنا و راحت بمیرد
6. At club meetings, we like to reminisce, remembering old times.
[ترجمه ترگمان]در جلسات باشگاه ما دوست داریم خاطرات گذشته را به خاطر آوریم
[ترجمه گوگل]در جلسات باشگاه، ما دوست داریم یادآوری، به یاد زمان های قدیمی
7. But it was really fun to reminisce with everyone.
[ترجمه ترگمان]اما واقعا جالب بود که با همه به یاد بیاری
[ترجمه گوگل]اما واقعا سرگرم کننده بود که با همه یادآوری شود
8. Your actions now create memories you will reminisce and talk about in your elder years.
[ترجمه ترگمان]اعمال شما اکنون خاطراتی را ایجاد می کنند که به خاطر می آورید و در ساله ای بزرگ خود در مورد آن صحبت خواهید کرد
[ترجمه گوگل]در حال حاضر اقدامات شما خاطراتی را ایجاد می کند که شما در سال های سالخوردگی یاد می گیرید و در مورد آنها صحبت می کنید
9. Would you call old friends you never see, Reminisce of memories?
[ترجمه ترگمان]آیا شما دوستان قدیمی را دوست خواهید داشت که هرگز نمی بینید و خاطرات خاطرات را فراموش می کنید؟
[ترجمه گوگل]آیا شما دوستان قدیم را که هرگز نمی بینید تماس می گیرید، یادآوری خاطرات؟
10. Men in jail reminisce, with a twinkle in their eyes, about their days living like kings.
[ترجمه ترگمان]مردان در زندان خاطرات گذشته را مرور می کنند، با برقی در چشمانشان، درباره روزه ای زندگی شان، مانند پادشاهان زندگی می کنند
[ترجمه گوگل]مردان در زندان با چشمک زدن در چشم خود، در مورد روزهای خود را مانند شاهان زندگی می کنند
11. Plenty of time to reminisce about your pitifully short lives . Please.
[ترجمه ترگمان]زمان زیادی برای یاد آوردن زندگی کوتاه pitifully خواهش می کنم
[ترجمه گوگل]زمان زیادی را برای یادآوری در مورد زندگی شگفت آور کوتاه خود لطفا
12. He kept diary every day to reminisce his life in America.
[ترجمه ترگمان]او هر روز دفتر خاطراتش را مرور می کرد تا زندگی خود را در آمریکا مرور کند
[ترجمه گوگل]او هر روز دفتر خاطراتی را برای یادآوری زندگی خود در امریکا نگه داشت
13. Your actions now create memories you reminisce and talk about in your elder years.
[ترجمه ترگمان]اعمال شما اکنون خاطراتی را ایجاد می کند که شما خاطرات گذشته خود را به یاد می آورید و در این مورد صحبت می کنید
[ترجمه گوگل]در حال حاضر اقدامات شما خاطراتی را که در سالهای سالهای گذشته به یاد می آورید و در مورد آنها صحبت می کنید، ایجاد می کند
14. Jou - chia loved hearing her reminisce, so Jou - chia became the sole recipient of her affection.
[ترجمه ترگمان]jou - chia عاشق شنیدن خاطرات او بود، بنابراین jou - chia تنها دریافت کننده محبت او شد
[ترجمه گوگل]جوی چیا دوست داشت که یادآوری خاطراتش را داشته باشد، بنابراین جوی چای تنها کسی بود که او را دوست داشت