کلمه جو
صفحه اصلی

flung


معنی : پرت
معانی دیگر : زمان گذشته و اسم مفعول فعل: fling، اسم مفعول فعل fling

انگلیسی به فارسی

زمان گذشته ساده فعل Fling


قسمت سوم فعل Fling


انگلیسی به انگلیسی

( verb )
• : تعریف: past tense and part participle of fling.

• flung is the past tense and past participle of fling.

Simple Past: flung, Past Participle: flung


مترادف و متضاد

پرت (صفت)
deviated, wide, solitary, desultory, outlying, straggly, out-of-the-way, departed from the subject, flung, digressed

جملات نمونه

1. he flung his books on the table
او کتاب های خود را روی میز پرت کرد.

2. he flung the door open
در را به شدت باز کرد.

3. she flung up her hands in despair
از شدت یاس دست های خود را بالا انداخت.

4. the mule flung out at him as he passed
وقتی که رد می شد قاطر به او لگد پراند.

5. to be flung into confusion
به گیجی افتادن

6. she crumpled the letter and flung it into the wastebasket
او نامه را مچاله کرد و توی سطل زباله پرتاب کرد.

7. mehri breezed into the room and flung the door wide open
مهری تند و بی خیال وارد اتاق شد و در را چهارتاق کرد.

8. I think it's about time we flung out these old magazines.
[ترجمه ترگمان]فکر می کنم وقتش است که این مجلات قدیمی را بیرون بکشیم
[ترجمه گوگل]من فکر می کنم این زمانی است که ما این مجلات قدیمی را رها کردیم

9. He flung his books down on the ground and ran after the other children.
[ترجمه ترگمان]کتاب هایش را روی زمین انداخت و دنبال بچه های دیگر دوید
[ترجمه گوگل]او کتابهایش را روی زمین گذاشت و پس از بچه های دیگر فرار کرد

10. That drunkard flung out the empty bottle.
[ترجمه ترگمان]آن مرد مست بطری خالی را بیرون انداخت
[ترجمه گوگل]این مستی بطری خالی را بیرون آورد

11. She entered the room; then flung up her hands at the sight of the terrible scene.
[ترجمه ترگمان]وارد اتاق شد، سپس دست ها را به سوی صحنه وحشتناک پرتاب کرد
[ترجمه گوگل]او وارد اتاق شد؛ سپس دستانش را در معرض صحنه ی وحشتناک قرار داد

12. She flung the letter down on the table.
[ترجمه ترگمان]نامه را روی میز انداخت
[ترجمه گوگل]او نامه را روی میز گذاشت

13. The carpenter flung aside his tools in a rage.
[ترجمه ترگمان]نجار افزار خود را با خشم به کناری پرتاب کرد
[ترجمه گوگل]نجار از خشم خود کنار گذاشته است

14. They flung their money on the table and left.
[ترجمه ترگمان]پول خود را روی میز انداختند و رفتند
[ترجمه گوگل]آنها پول خود را روی میز گذاشتند و به سمت چپ رفتند

15. When they split up she flung herself into her work to try to forget him.
[ترجمه ترگمان]پس از آن که از هم جدا شدند، خود را در کار خود انداخت تا او را فراموش کند
[ترجمه گوگل]هنگامی که آنها تقسیم می شوند، او خود را به کار خود متمایل می کند تا سعی کند او را فراموش کند

16. He flung her to the ground.
[ترجمه ترگمان]او را به زمین انداخت
[ترجمه گوگل]او را به زمین فروخت

پیشنهاد کاربران

یک صفت هست به معنی دور و پرت مثل flung places

دورافتاده

حرکت دادن کنار زدن

Jack flung himself at Steve, but he simply pushed him away
جک خودش پرت کرد رو Steve، ولی استیو اونو هل داد کنار

کنار زد ، دور کرد


کلمات دیگر: