کلمه جو
صفحه اصلی

merciful


معنی : مهربان، کریم، بخشنده، رحیم، غفور، بخشایشگر، رحمت امیز
معانی دیگر : خطابخش، باگذشت، بامروت، آمرزگار، آمرزنده، رحمان

انگلیسی به فارسی

بخشایشگر، رحیم، کریم، رحمت آمیز، بخشنده، مهربان


انگلیسی به انگلیسی

• compassionate, forgiving; characterized by or exercising mercy
if you describe an event or situation as merciful, you mean that it seems fortunate, especially because it stops someone suffering.
a merciful person shows kindness and forgiveness to people who are in their power.

مترادف و متضاد

مهربان (صفت)
good, humane, compliant, tender, kind, friendly, affable, merciful, gentle, compassionate, complaisant, affectionate, mellow, meek, amiable, soft, benignant, big-hearted, charitable, benign, mild, gracious, placable, clement, condescending, couth, good-natured, kind-hearted, good-hearted, kindly, well-disposed, warm-hearted, obliging, open-armed, open-hearted, tender-hearted

کریم (صفت)
merciful, benevolent, munificent

بخشنده (صفت)
merciful, munificent, generous, bounteous, bountiful, gracious, placable, open-handed, good-hearted, indulgent, large-hearted

رحیم (صفت)
humane, merciful, compassionate, clement, pitiful

غفور (صفت)
merciful, forgiving

بخشایشگر (صفت)
merciful

رحمت امیز (صفت)
merciful

kind, sparing


Synonyms: all heart, beneficent, benign, benignant, bleeding heart, charitable, clement, compassionate, condoning, easygoing, feeling, forbearing, forgiving, generous, gentle, gracious, heart in right place, humane, humanitarian, indulgent, kindly, lenient, liberal, mild, pardoning, pitiful, pitying, soft, softhearted, sympathetic, tender, tenderhearted, tolerant


Antonyms: cruel, merciless, unforgiving, unkind, unmerciful


جملات نمونه

1. god is merciful and kind
خداوند بخشنده و مهربان است.

2. I think my uncle's death was a merciful release for my poor aunt.
[ترجمه ترگمان]فکر می کنم مرگ عمویم به خاطر عمه بیچاره من آزاد بود
[ترجمه گوگل]فکر می کنم مرگ عمه من برای خاله ام فقیر محترم بود

3. He was accounted a merciful man.
[ترجمه ترگمان]او مردی رحیم بود
[ترجمه گوگل]او یک مرد مهربان بود

4. We can only hope the court is merciful.
[ترجمه مهدی ف] ما فقط میتوانیم امیوار باشیم که دادگاه مهربان باشه ( سفت و سخت برخورد نکنه )
[ترجمه ترگمان]ما فقط می توانیم امیدوار باشیم که دربار بخشنده باشد
[ترجمه گوگل]ما فقط می توانیم امیدوار باشیم دادگاه محترم باشد

5. Eventually the session came to a merciful end.
[ترجمه ترگمان]سرانجام جلسه به پایان merciful رسید
[ترجمه گوگل]در نهایت جلسه به پایان رحم آمد

6. The merciful king saved him from death.
[ترجمه ترگمان]پادشاه مهربان او را از مرگ نجات داد
[ترجمه گوگل]پادشاه شفقت او را از مرگ نجات داد

7. Death came as a merciful release.
[ترجمه ترگمان]مرگ به عنوان یه رهایی بخشنده اومد
[ترجمه گوگل]مرگ به عنوان یک آزادی رحیم آمد

8. I think her death was a merciful release.
[ترجمه ترگمان] فکر کنم مرگ اون یه رهایی بخشه
[ترجمه گوگل]فکر می کنم مرگ او آزادی مهربان است

9. They asked her to be merciful to the prisoners.
[ترجمه ترگمان] ازش خواستن که به زندانی ها رحم کنه
[ترجمه گوگل]آنها از او خواسته بودند که به زندانیان رحم کند

10. She was merciful to the prisoners.
[ترجمه ترگمان]او به زندانی ها رحم کرده بود
[ترجمه گوگل]او به زندانیان محترم بود

11. A merciful amnesia usually came with these comas and who could deny it was a blessing?
[ترجمه ترگمان]یک فراموشی الهی معمولا با این کما می امد و چه کسی می توانست انکار کند که این موهبت است؟
[ترجمه گوگل]معمولا آمینیاسیای مهربانانه با این کما همراه بود و چه کسی می توانست انکار کند که یک برکت بود؟

12. Le Bon Seigneur had been merciful to the Grand Duke and accorded him a fine day.
[ترجمه ترگمان]Le به دوک بزرگ رحم کرده بود و روز خوبی به او می داد
[ترجمه گوگل]Le Bon Seigneur به بزرگ دوک خوش آمدید و روز خوبی را به او سپرده است

13. Who am I to be merciful?
[ترجمه ترگمان]من کی هستم که بخشنده باشم؟
[ترجمه گوگل]چه کسی هستم که مهربان باشم؟

14. Death had been a merciful release for him.
[ترجمه ترگمان]مرگ او را آزاد کرده بود
[ترجمه گوگل]مرگ برای او محفوظ است

God is merciful and kind.

خداوند بخشنده و مهربان است.


پیشنهاد کاربران

بخشایشگر کریم. رحیم رحمت آمیز. بخشنده. مهربان

بخشایشگر

بخشنده ، باگذشت

Kind ، lenient
معنی فارسی :پدر و مادری که خیلی بچه را آزاد میگزارند و قانون خاصی وجود ندارد
They let theire kids have or do anything they want


کلمات دیگر: