کلمه جو
صفحه اصلی

messy


معنی : کثیف، اشفته، شلوغ، بهم خورده، شلوغ کار
معانی دیگر : نابسامان، آشفته، درهم و برهم، پریشان، به هم ریخته، نامرتب، پلشت، پچل، شلخته، لچر، کثیف کننده، پلشت گر، شلوه، شلوه کار

انگلیسی به فارسی

اشفته، بهم خورده، کثیف، شلوغ، شلوغ کار


انگلیسی به انگلیسی

• unorganized, disorderly; dirty; mixed up; making a mess, dirtying
messy means dirty or untidy; an informal word.
a messy person or activity makes things dirty or untidy; an informal word.
a messy situation is confused or complicated, and involves trouble for people; an informal word.

مترادف و متضاد

کثیف (صفت)
nasty, mussy, dirty, bedraggled, filthy, messy, squalid, smeary, sloppy, grubby, impure, scabious, lousy, sordid, grimy, wild and woolly, mucky, soapless, smoochy

اشفته (صفت)
upset, disturbed, disordered, berserk, messy, disheveled, frenzied, frenetic, phrenetic, turbulent, garbled, frantic, vexatious, tumultuary

شلوغ (صفت)
tumultuous, busy, disorderly, messy, noisy, unquiet, chock-a-block

بهم خورده (صفت)
mussy, messy, overcrowded

شلوغ کار (صفت)
messy

cluttered, dirty


Synonyms: blotchy, careless, chaotic, confused, disheveled, disordered, disorganized, grimy, grubby, littered, muddled, raunchy, rumpled, slapdash, slipshod, sloppy, slovenly, unfastidious, unkempt, untidy


Antonyms: clean, ordered, organized, uncluttered


جملات نمونه

1. messy thinking
اندیشه ی آشفته

2. a messy divorce
طلاق پر دردسر

3. a messy eater
شلخته در غذاخوردن

4. a messy pen that blackened my fingers
قلم کثیف کننده ای که انگشتانم را سیاه کرد

5. a messy room
اتاق کثیف

6. the messy task of feeding a baby
کار کثیف کننده ی غذا دادن به نوزاد

7. In the sentimental days, I take time, messy floating.
[ترجمه ترگمان]در روزه ای احساساتی، وقتم را تلف خواهم کرد
[ترجمه گوگل]در روزهای عاطفی، زمان زیادی را صرف پرواز می کنم

8. Life's a little bit messy. We all make mistakes. No matter what type of animal you are, change starts with you.
[ترجمه تبعخلسعتدبنخیزا] زندگی کمی شلوغ و به هم ریخته است و همه ما اشتباهاتی را مرتکب میشویم ، ارزش نداره که چه حیوانی هستید ، تغییر با شماآغاز میشود.
[ترجمه ترگمان]زندگی کمی آشفته است همه ما اشتباه می کنیم فرقی نمی کند چه نوع حیوانی هستید، تغییر با شما آغاز می شود
[ترجمه گوگل]زندگی کمی خراب است همه ما اشتباه می کنیم مهم نیست که چه نوع حیوانی هستی، تغییر با شما شروع می شود

9. She was a good, if messy, cook.
[ترجمه ترگمان]اون یه آدم خوب و if و آشپز خوبی بود
[ترجمه گوگل]او خوب بود، اگر کثیف، طبخ

10. Sorry the place is so messy, I haven't had time to clear up.
[ترجمه ترگمان]متاسفم که اینجا انقدر کثیف است که من وقت نداشتم که خودم را جمع و جور کنم
[ترجمه گوگل]با عرض پوزش مکان خیلی غم انگیز است، من تا به حال زمان روشن نیست

11. Eating spaghetti can be a messy business.
[ترجمه ترگمان]خوردن اسپاگتی می تواند یک کسب وکار شلوغ باشد
[ترجمه گوگل]خوردن اسپاگتی می تواند یک کسب و کار کثیف باشد

12. As the work tends to be a bit messy you'll need to wear old clothes.
[ترجمه ترگمان]از آنجا که کار کمی آشفته است، باید لباس های کهنه بپوشید
[ترجمه گوگل]به عنوان کار به نظر می رسد کمی مبهم شما نیاز به پوشیدن لباس های قدیمی

13. Working underneath the car is always a messy job.
[ترجمه سعید نوری شیرازی] کار مرتبط با اتومبیل، همیشه شغل پردردسری است.
[ترجمه ترگمان]کار کردن زیر ماشین همیشه یک شغل شلوغ است
[ترجمه گوگل]کار کردن در زیر ماشین همیشه کار خراب است

14. Your handwriting is too messy — you'd better do it over .
[ترجمه ترگمان]دست خط تو خیلی کثیف است - بهتر است این کار را تمام کنی
[ترجمه گوگل]دست خط شما خیلی خراب است - بهتر است که این کار را انجام دهید

15. The divorce was painful and messy.
[ترجمه مهران] طلاق ، پردردسر و دردناک بود.
[ترجمه مهران] طلاق ، دردناک و ناخوشایند بود.
[ترجمه ترگمان]طلاق دردناک و کثیف بود
[ترجمه گوگل]طلاق دردناک و خراب بود

16. A war will be a long and messy business.
[ترجمه ترگمان]جنگ یک کار طولانی و درهم و برهم خواهد بود
[ترجمه گوگل]جنگ یک تجارت طولانی و کثیف خواهد بود

a messy divorce

طلاق پر دردسر


messy thinking

اندیشه‌ی آشفته


a messy room

اتاق کثیف


a messy eater

شلخته در غذاخوردن


the messy task of feeding a baby

کار کثیف‌کننده‌ی غذا‌دادن به نوزاد


A messy pen that blackened my fingers.

قلم کثیف‌کننده‌ای که انگشتانم را سیاه کرد.


پیشنهاد کاربران

مغشوش

پیچیده ( در مورد امور یا یک موضوع )

شلخته

نامرتب

بسیار ناخوشایند
منبع : https://www. merriam - webster. com/dictionary/messy

بسیار نامرتب

نامنظم

Messy=untidy
نامرتب یا شلخته و. . .


کثیف

شلوغ، شلخته و. . .
همه درسته

ژولیده

اون چه دختر بی نظمی هست
اون چه پسره نا مرتبی است


شلخته بی نظم نا مرتب کثیف

نا مرتب یا به هم ریخته

به نظر من میشه نا مرتب

disturbed

ناخوشایند unpleasent

در بعضی از موارد معنی' افتضاح به نظر رسیدن' هم میده


کلمات دیگر: