کلمه جو
صفحه اصلی

infatuate


معنی : از خود بی خود، واله و شیفته، شیفته و شیدا شدن، از خود بیخود کردن
معانی دیگر : هوش از سر (کسی) بردن، احمق کردن، گولو کردن، (با تداعی منفی: دچار عشقی سطحی و نابخردانه کردن) شیفتن، خاطرخواه کردن، واله کردن، شیدا کردن، رجوع شود به: infatuated، احمقانه

انگلیسی به فارسی

واله و شیفته، از خود بیخود، احمقانه، شیفته و شیدا شدن، از خود بیخود کردن


فریب دادن، شیفته و شیدا شدن، از خود بیخود کردن، واله و شیفته، از خود بی خود


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: infatuates, infatuating, infatuated
• : تعریف: to cause a foolish and irrational passion or attachment in (someone).

- He could not explain later why this girl had infatuated him so, but it was true that he'd been crazy about her.
[ترجمه ترگمان] نمی توانست بعدا توضیح دهد که چرا این دختر شیفته او شده بود، اما حقیقت داشت که او دیوانه شده بود
[ترجمه گوگل] او بعدا نمی توانست توضیح دهد چرا این دختر او را به او عطا کرده بود، اما درست است که او درباره او دیوانه شده است
صفت ( adjective )
• : تعریف: foolishly or irrationally in love; infatuated.

• obsess, enamor, endear, allure, bewitch

مترادف و متضاد

از خود بی خود (صفت)
unconscious, beside oneself, infatuate, slaphappy

واله و شیفته (صفت)
infatuate

شیفته و شیدا شدن (فعل)
infatuate

از خود بیخود کردن (فعل)
entrance, rapture, infatuate

جملات نمونه

1. toys that infatuate even men
اسباب بازی هایی که هوش از سر مردان هم می برد

2. John had become infatuated with the French teacher.
[ترجمه ترگمان]جان دلباخته معلم فرانسوی شده بود
[ترجمه گوگل]جان با معلم فرانسوی اشتیاق داشت

3. She was infatuated with her boss.
[ترجمه ترگمان]او شیفته رئیسش شده بود
[ترجمه گوگل]او با رئیسش عذرخواهی کرد

4. I think he is infatuated with you.
[ترجمه ترگمان]فکر می کنم شیفته تو شده است
[ترجمه گوگل]فکر می کنم او با شما خشنود است

5. She's infatuated by his good looks.
[ترجمه ترگمان]شیفته ظاهرش شده
[ترجمه گوگل]او به نظر خوب خود را تحسین می کند

6. He was utterly infatuated with her.
[ترجمه ترگمان]کام لا شیفته او شده بود
[ترجمه گوگل]او کاملا با او مهربان بود

7. She was completely infatuated with him.
[ترجمه ترگمان]کام لا شیفته او شده بود
[ترجمه گوگل]او کاملا با او ملاقات کرد

8. I'm infatuated with you.
[ترجمه ترگمان]من شیفته تو شده ام
[ترجمه گوگل]من با شما خشنود هستم

9. He's so infatuated with the idea that he can't talk about anything else.
[ترجمه ترگمان]او چنان شیفته این ایده است که نمی تواند در مورد هیچ چیز دیگری حرف بزند
[ترجمه گوگل]او با این ایده که او نمیتواند در مورد هر چیز دیگری صحبت کند بسیار مشتاق است

10. My mother's infatuated with dieting.
[ترجمه ترگمان]مادرم شیفته یک رژیم غذایی است
[ترجمه گوگل]مادر من با رژیم غذایی خوش گذشت

11. Being infatuated is a lot like taking amphetamines.
[ترجمه ترگمان]عاشق بودن، مانند گرفتن آمفتامین ها بسیار زیاد است
[ترجمه گوگل]احتیاج به تحریک شدن بسیار شبیه به مصرف آمفتامین است

12. Maggie Parkin was infatuated with her husband and only too willing to believe his promise.
[ترجمه ترگمان]مگی parkin شیفته شوهرش شده بود و حاضر بود قول خودش را باور کند
[ترجمه گوگل]مگگی پارکین با شوهرش مجذوب شده بود و تنها مایل بود وعده خود را باور کند

13. Sheppard was infatuated with his friend's fiancee.
[ترجمه ترگمان]او شیفته نامزد دوستش بود
[ترجمه گوگل]شپار با نامزدش دوستش فریب خورده بود

14. Example: the infatuated mug that stuck to his blotchy hand when he started with homework.
[ترجمه ترگمان]مثال: فنجان infatuated که وقتی با تکالیف مدرسه شروع به کار کرد، به دست او گیر کرده بود
[ترجمه گوگل]به عنوان مثال: لیوان پر از خنده که در حالی که با تکالیفش شروع به دستش کرد، دستش را گرفت

15. The poor girl was absolutely infatuated with him, not knowing that his tastes lie in quite a different direction.
[ترجمه ترگمان]دختر بیچاره کام لا شیفته او شده بود و نمی دانست که مزه او کام لا متفاوت است
[ترجمه گوگل]دختر فقیر کاملا از او دلسرد شده بود، و نمی دانست که طعم هایش در جهت کاملا متفاوت است

Toys that infatuate even men.

اسباب‌بازی‌هایی که هوش از سر مردان هم می‌برد.


The nurse infatuated the infirm old man and took his money.

پرستار دل پیرمرد علیل را ربود و پول‌هایش را گرفت.


He is so infatuated with this project that he has given up his job.

آنقدر شیفته‌ی این طرح شده‌است که شغل خود را رها کرده‌است.



کلمات دیگر: