کلمه جو
صفحه اصلی

liminal


معنی : آستانی، شعوری، وابسته به مختصرترین تحریک عصبی
معانی دیگر : (روان شناسی - تنکرد شناسی) آستانه ای، در آستانه، وابسته به آستانه، استانه ای

انگلیسی به فارسی

استانهای، شعوری، وابسته به مختصرترین تحریک عصبی


محدود، آستانی، شعوری، وابسته به مختصرترین تحریک عصبی


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
• : تعریف: of or at the threshold of a physiological or psychological response or change of state.

- Unhappy living with her parents, but fearful of moving on to a job or college, she led a liminal existence.
[ترجمه حوري] از زندگی کردن با والدینش ناراضی بود ولی از پیدا کردن کار یا رفتن به دانشگاه می ترسید در نتیجه زندگی برزخی ای داشت.
[ترجمه ترگمان] با پدر و مادرش زندگی می کرد، اما از این که به شغل یا دانشگاه برود بیمناک بود
[ترجمه گوگل] ناراضی زندگی با پدر و مادرش، اما از ترس از حرکت به یک کار یا کالج، او منجر به وجود لنن

• of the limen, of the threshold of a stimulus (psychology); scarcely perceived

مترادف و متضاد

آستانی (صفت)
preliminary, liminal

شعوری (صفت)
liminal

وابسته به مختصرترین تحریک عصبی (صفت)
liminal

جملات نمونه

1. LHPT(light and thermalgesia liminal value)of rat tails was detected by light and thermalgesia algometer.
[ترجمه ترگمان]LHPT (مقدار liminal و thermalgesia)دم موش توسط نور و thermalgesia algometer تشخیص داده شد
[ترجمه گوگل]LHPT (مقدار محدودی نور و حرارتی) قطرات موش با الگومتور نور و حرارتی شناسایی شد

2. These mental thoughts are liminal phases.
[ترجمه محمد داودي] این افکار ذهنی مراحلی گذرا هستند.
[ترجمه ترگمان]این افکار ذهنی، مراحل liminal هستند
[ترجمه گوگل]این افکار ذهنی فازهای محدودی است

3. Adolescence is a liminal state, between childhood and adulthood, between the feminine and the masculine.
[ترجمه محمد داودي] بلوغ یک وضعیت گذار است؛ گذار میان کودکی و بزرگسالی، میان مادگی و نرینگی.
[ترجمه ترگمان]Adolescence یک حالت liminal است، بین کودکی و بزرگسالی، بین مادینه و مردانه
[ترجمه گوگل]نوجوانی یک حالت لنینی است، بین دوران کودکی و بزرگسالی، بین زنانه و مردانه

4. Exercise could rise up the liminal value of calcium and accelerate the absorption of calcium.
[ترجمه ترگمان]ورزش می تواند مقدار liminal کلسیم را افزایش داده و جذب کلسیم را تسریع کند
[ترجمه گوگل]ورزش می تواند ارزش لمینال کلسیم را افزایش دهد و جذب کلسیم را تسریع کند

5. Conclusion The liminal value of VF has been significantly increased during acute myocardial infarction.
[ترجمه ترگمان]نتیجه گیری مقدار liminal of به طور قابل توجهی در طی infarction حاد myocardial افزایش یافته است
[ترجمه گوگل]نتیجه گیری: ارزش لنفاوی VF به طور معنی داری در زمان انفارکتوس قلبی حاد افزایش یافته است

6. Thus they are in a liminal space in two ways, not only traveling by water, but accompanying the dead.
[ترجمه ترگمان]از این رو آن ها به دو طریق تنها با آب سفر می کنند، نه تنها با آب سفر می کنند بلکه همراه اجساد کشته می شوند
[ترجمه گوگل]به همین ترتیب آنها در دو جهت به فضا محدود می شوند، نه تنها با آب سفر می کنند، بلکه همراه با مرده ها هم هستند

7. This society lacks structural tension. "liminal" and "anti-structure" are absent here.
[ترجمه ترگمان]این جامعه فاقد تنش ساختاری است و \"ساختار ضد ساختار\" در اینجا وجود ندارد
[ترجمه گوگل]این جامعه دارای تنش ساختاری است 'liminal' و 'anti-structure' در اینجا وجود ندارد

8. Though he wanders on the periphery, a liminal position of inside and outside, he endeavors to integrate into the Irish community with his pragmatic actions rather than windy words.
[ترجمه ترگمان]اگر چه او در محیط اطراف خود سرگردان است، موقعیت liminal در داخل و خارج از آن، تلاش می کند با اقدامات عملگرایانه اش به جای کلمات windy وارد جامعه ایرلند شود
[ترجمه گوگل]اگرچه او در حاشیه قرار دارد، موقعیت لمنی داخل و بیرونی، او تلاش می کند تا با اجتماع ایرلندی با اقدامات عملی خود، به جای کلمات بامزه، ادغام شود

9. In surrealist thinking, the liminal has been seen as the threshold stage between waking and dream, or the conscious and subliminal states of awareness.
[ترجمه ترگمان]در تفکر surrealist، liminal به عنوان مرحله آستانه بین بیداری و رویا یا حالات خودآگاه و subliminal شناخته شده است
[ترجمه گوگل]در تفکر سورئالیستی، لننال به عنوان مرحله آستانه بین بیدار شدن و خواب، و یا حالت آگاهانه و متعالی آگاهی شناخته شده است

10. "Berman was preternaturally gifted at remolding people at the vulnerable, liminal moment in adolescence," he said.
[ترجمه ترگمان]وی گفت: \" برمن در لحظه حساس و liminal در دوران نوجوانی به remolding افراد در جامعه آسیب پذیر تبدیل شد \"
[ترجمه گوگل]وی گفت: 'برمن به طور پیشامدی در زمینه بازخوانی افراد در لحظات آسیب پذیر و محدود در دوران نوجوانی متقاعد شده است

11. Ultimately, all cultural production can be seen to occur in a liminal environment, since it emerges from the interaction between the individual text and the intertexts to which it responds.
[ترجمه ترگمان]در نهایت، همه تولید فرهنگی می تواند در محیط liminal رخ دهد، زیرا از تعامل بین متن فرد و the که آن به آن پاسخ می دهد، پدیدار می شود
[ترجمه گوگل]در نهایت، تمام تولیدات فرهنگی را می توان در یک محیط لننی مشاهده کرد، زیرا از تعامل میان متن فرد و متن های درونی که به آن پاسخ می دهد، ظاهر می شود

12. From double-exposed Victorian spirit images to modern digitally retouched files, photographs occupy a strange liminal space between truth and fiction.
[ترجمه ترگمان]از تصاویر روح دوره ویکتوریا که از دو سو به فایل های retouched دیجیتال مدرن تبدیل شده است، عکس ها فضای عجیب و غریب بین حقیقت و داستان را اشغال می کنند
[ترجمه گوگل]از تصاویر روحانی ویکتوریا به فایل های مدرن دیجیتالی که مجددا مورد استفاده قرار می گیرند، عکس ها فضای محدودی بین حقیقت و داستان را اشغال می کنند

13. And that's a world that, while clearly a product of an auteur's idiosyncratic impulses, meets viewers at precisely that liminal state between dream and reality where movies work best.
[ترجمه ترگمان]و این دنیایی است که، در حالی که به طور واضح محصولی از انگیزه های ویژه auteur است، بینندگان را دقیقا در همان حالت liminal بین رویا و واقعیت که فیلم ها بهترین کار را می کنند، ملاقات می کند
[ترجمه گوگل]و این دنیایی است که، در حالی که به وضوح محصول یک تحریک خاص از نوازنده است، با بینندگان در دقیقا در آن حالت لنینی بین رویای و واقعیت که فیلم بهترین کار می کند

14. Still, like the banking crisis which gave him a bounce last autumn, the expenses furore and the liminal feeling it has reinforced offer him a shot at redemption.
[ترجمه ترگمان]با این حال، مانند بحران بانکی که پاییز گذشته به او جهش کرد، اضطراب و احساس liminal که آن را تقویت کرده است، او را به عنوان عکسی از رستگاری به او پیشنهاد کرده است
[ترجمه گوگل]با این حال، همچون بحران بانکی که او را پاییز امسال برپا کرد، هزینه ها بیشتر شد و احساس لمسانی که تقویت کرده بود، به او پیشنهاد شبیه سازی کرد

پیشنهاد کاربران

آستانه ای، در مرز in threshold or border
ما بین In between
Transitional

in the liminal state between life and death




کلمات دیگر: