کلمه جو
صفحه اصلی

peregrinate


معنی : سرگردان بودن، سفر کردن، بزیارت رفتن
معانی دیگر : رهنوردی کردن، پیمودن، راه رفتن، گشتن، اواره بودن در کشور خارجی اقامت کردن

انگلیسی به فارسی

سفرکردن، سرگردان بودن، آواره بودن در کشور خارجی اقامت کردن، بزیارت رفتن


فرار کن، سرگردان بودن، بزیارت رفتن، سفر کردن، اواره بودن، در کشور خارجی اامت کردن


انگلیسی به انگلیسی

فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: peregrinates, peregrinating, peregrinated
• : تعریف: to wander or travel from place to place, esp. by foot.
مشابه: roam

- Free of all responsibilities, she peregrinated around France for three months.
[ترجمه ترگمان]
[ترجمه گوگل] او در تمام مدت مسئولیت ها را بدون هیچ گونه مسئولیتی، سه ماه در اطراف فرانسه گذراند
فعل گذرا ( transitive verb )
مشتقات: peregrination (n.), peregrinator (n.)
• : تعریف: to journey or travel over.
مشابه: voyage

مترادف و متضاد

سرگردان بودن (فعل)
moon, stray, become helpless, wander, peregrinate, traipse

سفر کردن (فعل)
travel, peregrinate, trip, journey, voyage

به زیارت رفتن (فعل)
peregrinate

جملات نمونه

the land bridge which allowed man to peregrinate to North America

پل زمینی که به بشر اجازه داد به امریکای شمالی برود


Byron peregrinated through northern Italy.

بایرون در شمال ایتالیا به گشت و گردش پرداخت.



کلمات دیگر: