1. exhausted soil
خاک فرسوده (بی قوت)
2. he exhausted the subject of kennedy's assassination
او موضوع قتل کندی را به طور کامل بررسی کرد.
3. i was near exhausted
از شدت خستگی تقریبا از پا افتاده بودم.
4. my patience was exhausted
حوصله ی من سررفت.
5. my patience was being exhausted
صبرم داشت تمام می شد.
6. the clamber up the wall completely exhausted her
چهار دست و پا بالا رفتن از دیوار او را کاملا خسته کرد.
7. the world's oil reserves will be exhausted in a few decades
ذخایر نفتی جهان تا چند دهه ی دیگر تمام خواهد شد.
8. When your heart is getting exhausted to a certain extent,you are too weak to anger.
[ترجمه موسی] هنگامی که قلب شما تا حدی خسته می شود ، شما نسبت به عصبانیت بیش از حد زودرنج می شوید.
[ترجمه ترگمان]زمانی که قلب شما به حد معینی خسته می شود، نسبت به عصبانیت بیش از حد ضعیف هستید
[ترجمه گوگل]هنگامی که قلب شما به حد معینی خسته می شود، شما برای خشم بسیار ضعیف هستید
9. The long journey exhausted the children.
[ترجمه ترگمان]سفر طولانی بچه ها را خسته کرد
[ترجمه گوگل]سفر طولانی کودکان را خسته کرده است
10. I feel exhausted, but also triumphant.
[ترجمه ترگمان]احساس خستگی می کنم، اما در عین حال پیروز شده ام
[ترجمه گوگل]من احساس خستگی می کنم، اما همچنین پیروز می شوم
11. Even a short walk exhausted her.
[ترجمه ترگمان]حتی یک پیاده روی کوتاه هم او را خسته کرد
[ترجمه گوگل]حتی یک پیاده روی کوتاه مدت او را خسته کرده است
12. Traditional slash and burn farming methods have exhausted the soil.
[ترجمه ترگمان]بریدن و سوزاندن سنتی روش های کشاورزی را خسته کرده است
[ترجمه گوگل]روش های سرسبز و روش های سوزاندن سوختگی خسته شده اند
13. He had fallen into exhausted slumber.
[ترجمه ترگمان]به خواب عمیقی فرورفته بود
[ترجمه گوگل]او به زود خسته شده بود
14. Exhausted by their exploits that day the two boys had supper and fell asleep, dead to the world.
[ترجمه ترگمان]آن روز دو پسر شام خوردند و به خواب رفتند و به خواب رفتند
[ترجمه گوگل]در آن روز از دو سوء استفاده خسته شده بودند، دو پسر شام خوردند و خوابیدند و به دنیا ماندند
15. You look exhausted - I hope they're not overworking you.
[ترجمه ع ب] خسته به نظر میرسی، امیدوارم بهت اضافه کاری ندن
[ترجمه موسی] به نظر می رسد خسته شده اید - امیدوارم که آنها بیش از حد شما را خسته نکنند.
[ترجمه ترگمان]خسته به نظر می رسی - امیدوارم از دستت عصبانی نشن
[ترجمه گوگل]شما خسته شده اید - من امیدوارم که آنها شما را از دست ندهند
16. The troops were exhausted after months of fierce combat.
[ترجمه موسی] سربازان پس از ماه ها جنگ به شدت خسته شده بودند.
[ترجمه ترگمان]سربازان پس از ماه ها جنگ وحشیانه خسته و کوفته بودند
[ترجمه گوگل]سربازان پس از چند ماه مبارزه شدید خسته شدند
17. Totally exhausted, he tore his clothes off and fell into bed.
[ترجمه موسی] کاملا خسته، لباسهایش را پاره کرد و در رختخواب افتاد.
[ترجمه ترگمان]حسابی خسته شده بود، لباس هایش را پاره کرد و به رختخواب افتاد
[ترجمه گوگل]به طور کامل خسته، او لباس های خود را از بین برد و به تخت افتاد
18. I must get some sleep - I'm exhausted.
[ترجمه موسی] باید کمی بخوابم - خسته شده ام.
[ترجمه ترگمان]باید کمی بخوابم - خسته ام
[ترجمه گوگل]باید بخوابم - من خسته هستم