کلمه جو
صفحه اصلی

affair


معنی : کار، امر، عشقبازی، کار و بار، مطلب
معانی دیگر : قضیه، رویداد، رابطه ی نامشروع، رابطه ی عشقی، عشقبازی با جمع هم میاید

انگلیسی به فارسی

کار، مسئله


(در جمع) امور، مسائل، کارها، امور جاری


(بین زن و مرد) رابطه، رابطه‌ی مخفیانه


(محاوره) حادثه، واقعه، پیشامد، قضیه، موضوع


امور، امر، کار، عشقبازی، کار و بار، مطلب


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: an occurrence, event, matter, or happening.
مترادف: event, happening, incident, matter, occurrence
مشابه: business, episode, occasion

- It was a sad affair when the senator's son was kidnapped.
[ترجمه ترگمان] وقتی که پسر سناتور ربوده شد، موضوع غم انگیزی بود
[ترجمه گوگل] هنگامی که پسر سناتور ربوده شد، یک امر غم انگیز بود

(2) تعریف: (pl.) public or business matters.
مشابه: business, concerns, matter, matters, transactions, undertakings

- As mayor, he is busy with the affairs of the city.
[ترجمه ترگمان] به عنوان شهردار، او درگیر امور شهر است
[ترجمه گوگل] به عنوان شهردار او مشغول امور شهر است

(3) تعریف: a party or social gathering.
مترادف: event, function, party
مشابه: occasion, reception, social, soiree

- Their wedding was the most exciting affair of the summer.
[ترجمه جواد حاجیلو] عروسی آنها هیجان انگیز ترین رویداد تابستان بود.
[ترجمه ترگمان] عروسی آن ها جالب ترین ماجرای تابستان بود
[ترجمه گوگل] عروسی آنها هیجان انگیز ترین تابستان بود

(4) تعریف: a personal matter or concern.
مترادف: business, concern, matter

- The matter is private, and not your affair.
[ترجمه ترگمان] موضوع خصوصی است و مربوط به تو نیست
[ترجمه گوگل] موضوع خصوصی است و نه امور شما

(5) تعریف: a love relationship, often an illicit one.
مترادف: amour, intrigue, liaison
مشابه: adultery, relationship

- I heard that her husband is having an affair with the woman next door.
[ترجمه جواد حاجیلو] شنیدم که شوهرش با زن واحد روبرویی رابطه ( نامشروع ) داره.
[ترجمه محمد م] من شنیدم که شوهرش با زن همسایه رابطه داره
[ترجمه ترگمان] شنیدم شوهرش با زن همسایه عشق بازی کرده
[ترجمه گوگل] من شنیده ام که شوهرش با زن دیگری در کنار هم زندگی می کند

(6) تعریف: a controversial situation or occurrence; scandal.
مترادف: scandal
مشابه: controversy, debacle, fiasco, furor

- Articles about the Watergate affair were in the newspapers every day.
[ترجمه ترگمان] مقالات مربوط به مساله واترگیت هر روز در روزنامه ها بودند
[ترجمه گوگل] مقالات مربوط به واترگیت در روزنامه ها در روزنامه ها بود

• amour, lovers' affair; matter; incident; deal, concern
you refer to an event as an affair when you are talking about it generally.
you can use affairs to refer to the important facts or activities connected with a particular subject.
your affairs are your private and personal concerns.
if you say that something is your affair, you mean that it concerns only you and does not involve anyone else.
if two people who are not married to each other are having an affair, they have a sexual relationship.

مترادف و متضاد

کار (اسم)
service, function, thing, office, task, act, action, deed, work, job, labor, karma, activity, ploy, affair, duty, shebang, appointment, workmanship, avocation, vocation, proposition, laboring, fist, concave, opus, kettle of fish

امر (اسم)
matter, order, circumstance, job, ploy, precept, affair, behest, fiat, ordinance

عشقبازی (اسم)
affair

کار و بار (اسم)
affair

مطلب (اسم)
matter, subject, affair, subject matter, question

matter or business to be taken care of; happening activity


Synonyms: assignment, avocation, calling, case, circumstance, concern, duty, employment, episode, event, hap, happening, incident, interest, job, mission, obligation, occupation, occurrence, office function, proceeding, profession, project, province, pursuit, question, realm, responsibility, subject, task, thing, topic, transaction, undertaking


illicit sexual relationship


Synonyms: affaire, amour, carrying on, extracurricular activity, fling, goings-on, hanky-panky, intimacy, intrigue, liaison, love, playing around, relationship, rendezvous, romance, thing together, two-timing


party or celebration


Synonyms: do, entertainment, function, gathering, reception, shindig, soiree


جملات نمونه

1. a love affair
عشقبازی،رابطه ی عاشقانه

2. a love affair that was intense but lacked permanence
یک رابطه ی عشقی که شدید بود ولی دوام نداشت

3. an extramarital affair
ماجرای عشقی با شخص ثالث (با غیر همسر)

4. it's no affair of mine
به من مربوط نیست.

5. their love affair will furnish the village with plenty of gossip
رابطه ی عشقی آنها موجب شایعات فراوانی در دهکده خواهد شد.

6. a sordid love affair
یک رابطه ی عاشقانه ی نفرت انگیز

7. a tempestuous love affair
رابطه ی عاشقانه ی پر تب و تاب

8. an illicit love affair
رابطه ی عشقی نامشروع

9. their wedding was a quiet affair
عروسی آنها بی سر و صدا بود.

10. we must study the whole affair
باید همه ی قضیه را مورد بررسی قرار دهیم.

11. a dishonest wife who has an affair
زن نانجیبی که رابطه ی نامشروع دارد

12. she was reputed to have had an affair with the neighbor's boy
شایع بود که با پسر همسایه رابطه دارد.

13. i was happy to extricate myself from that troublesome love affair
از این که خود را از آن رابطه ی عشقی پر دردسر خلاص کردم خوشحال بودم.

14. The party was a grand affair.
[ترجمه ترگمان]مهمانی یک ماجرای بزرگ بود
[ترجمه گوگل]حزب یک مساله بزرگ بود

15. The affair must be kept confidential.
[ترجمه ترگمان]این موضوع باید محرمانه بماند
[ترجمه گوگل]این امر باید محرمانه باشد

16. This affair did not prevent an entanglement with another of his co-stars.
[ترجمه ترگمان]این قضیه از درگیری با دیگر ستارگان او جلوگیری نکرد
[ترجمه گوگل]این امر سبب برهم خوردن یکی دیگر از ستاره های همتای او نشد

17. This affair was brought to a happy termination.
[ترجمه ترگمان]این ماجرا به پایان خوشی ختم شد
[ترجمه گوگل]این امر به پایان رسیده است

18. We want to keep the whole affair as low-key as possible.
[ترجمه ترگمان]ما می خوایم کل قضیه رو به عنوان کلید پایین نگه داریم
[ترجمه گوگل]ما می خواهیم کل امور را با کمترین کلید حفظ کنیم

19. The reception was a subdued affair.
[ترجمه ترگمان]مراسم بسیار آرام و آرام بود
[ترجمه گوگل]پذیرش یک امر محکم بود

20. He was accusing my mum of having an affair with another man.
[ترجمه ترگمان]اون به مادرم متهم شده بود که با یه مرد دیگه رابطه داشته باشه
[ترجمه گوگل]او مادرم را متهم به داشتن رابطه با مرد دیگری کرد

21. She began a torrid love affair with a theatrical designer.
[ترجمه ترگمان]او عشق بازی داغ و عاشقی را با یک طراح تئاتری آغاز کرده بود
[ترجمه گوگل]او با یک طراح تئاتر یک عشق عجیب و غریب را آغاز کرد

22. She saw the whole affair as a great joke.
[ترجمه ترگمان]او تمام ماجرا را به عنوان یک شوخی فوق العاده دیده بود
[ترجمه گوگل]او همه امور را به عنوان یک شوخی بزرگ دید

he had affairs with several women.

با چند زن رابطه‌ی نامشروع داشت.


Their wedding was a quiet affair.

عروسی آنها بی‌سر و صدا بود.


We must study the whole affair.

باید همه‌ی قضیه را مورد بررسی قرار دهیم.


Ministry of Foreign Affairs

وزارت امور خارجه


a love affair

عشق‌بازی، رابطه‌ی عاشقانه


don't meddle in her affairs!

در کارهای او مداخله نکن!


it's no affair of mine.

به من مربوط نیست.


the state of affairs

چگونگی اوضاع


This affair must be kept confidential.

این مساله باید محرمانه بماند.


پیشنهاد کاربران

موضوع، واقعه، حادثه، پیشمامد

رابطه نامشروع مرد یا زن متاهل با فردی غیر از همسر خود ( با دوست پسر یا دوست دختر ) = زنای محسنه

فعالیت

مطلب

مناسبت - مناسبت ها ( در حالت جمع )

امر

فعالیت ، حادثه

مطلب، موضوع

رابطه

amour

woo

رخداد

موضوع ، رابطه

His own affair = His own business
به خودش مربوط میشه!



the Ministry of Foreign Affairs
وزارت امور خارجه

رابطه جنسی نامشروع

کسب و کار. تجارت ، . . . . امور. . . . . رابطه عاشقانه. . . . چیز ، علت ، ماده ، مورد. . . . .

رابطه عاشقانه مخفی افراد متعهد ( افرادی که تو رابطه هستند یا متاهلین )

ماجرا

affair ( روان‏شناسی )
واژه مصوب: سروسِرّ
تعریف: رابطۀ جنسی بین دو فرد، به خصوص در مواردی که دست کم یکی از آنها با این کار مرتکب پیمان شکنی در رابطۀ زناشویی خود می شود


کلمات دیگر: