رضایت بخش، خوشنود کردن، خشنود ساختن، اقناع شدن، خرسند کردن، راضی کردن، خشنود کردن، قانع کردن
satisfying
انگلیسی به فارسی
انگلیسی به انگلیسی
صفت ( adjective )
• : تعریف: causing a feeling of having one's needs, hopes, or expectations fulfilled.
- It's very satisfying to see how much progress we've made on this project so far.
[ترجمه ترگمان] دیدن این که چقدر پیشرفت در این پروژه تا به حال انجام شده است بسیار رضایت بخش است
[ترجمه گوگل] این بسیار رضایت بخش است تا ببینید که تا چه حد پیشرفت ما در این پروژه انجام شده است
[ترجمه گوگل] این بسیار رضایت بخش است تا ببینید که تا چه حد پیشرفت ما در این پروژه انجام شده است
- These home-cooked meals are very simple but satisfying.
[ترجمه ترگمان] این وعده های غذایی خانگی بسیار ساده اما رضایت بخش هستند
[ترجمه گوگل] این وعده های غذای خانگی بسیار ساده اما رضایت بخش است
[ترجمه گوگل] این وعده های غذای خانگی بسیار ساده اما رضایت بخش است
• gratifying, providing satiation; fulfilling a desire or need
gratification, act of satiating; fulfillment of a desire or need
something that is satisfying gives you a feeling of pleasure and fulfilment.
gratification, act of satiating; fulfillment of a desire or need
something that is satisfying gives you a feeling of pleasure and fulfilment.
مترادف و متضاد
fulfilling
Synonyms: delightful, enjoyable, favorable, gratifying, hitting the spot, pleasant, pleasing, pleasurable, refreshing, rewarding, satiating, satisfactory, savory, sweet
جملات نمونه
1. more satisfying
رضایت بخش تر
2. In moderating, not satisfying, desires, lies peace.
[ترجمه ترگمان]در تعدیل، نه ارضا کردن، آرزوها، صلح است
[ترجمه گوگل]در نظارت، عدم رضایت، آرزوها، آرامش است
[ترجمه گوگل]در نظارت، عدم رضایت، آرزوها، آرامش است
3. Many elderly people continue to have satisfying sexual relationships.
[ترجمه ترگمان]بسیاری از افراد مسن به ارضا روابط جنسی ادامه می دهند
[ترجمه گوگل]بسیاری از افراد مسن همچنان روابط جنسی رضایت بخش دارند
[ترجمه گوگل]بسیاری از افراد مسن همچنان روابط جنسی رضایت بخش دارند
4. It's a most satisfying meal.
[ترجمه ترگمان]این a وعده غذایی است
[ترجمه گوگل]این یک وعده غذایی رضایت بخش است
[ترجمه گوگل]این یک وعده غذایی رضایت بخش است
5. It can be very satisfying to work in the garden.
[ترجمه ترگمان]کار کردن در باغ بسیار رضایت بخش است
[ترجمه گوگل]در باغ می توان بسیار رضایت بخش بود
[ترجمه گوگل]در باغ می توان بسیار رضایت بخش بود
6. It's satisfying to play a game really well.
[ترجمه ترگمان]انجام یک بازی واقعا رضایت بخش است
[ترجمه گوگل]رضایتبخش است که یک بازی خوب انجام شود
[ترجمه گوگل]رضایتبخش است که یک بازی خوب انجام شود
7. We are never late in satisfying him for his labor.
[ترجمه ترگمان]ما هیچ وقت برای این کار دیر نمی کنیم
[ترجمه گوگل]ما هرگز دیر نمیخواهیم او را برای کار خود رعایت کنیم
[ترجمه گوگل]ما هرگز دیر نمیخواهیم او را برای کار خود رعایت کنیم
8. His spade cleaved the firm sand with a satisfying crunch.
[ترجمه ترگمان]بیل او شن محکمی را با یک برخورد رضایت بخش تقسیم می کرد
[ترجمه گوگل]بیل خود را با شن و ماسه رضایت بخشیده است
[ترجمه گوگل]بیل خود را با شن و ماسه رضایت بخشیده است
9. There's something deeply satisfying about eating vegetables that you have grown yourself.
[ترجمه ترگمان]چیزی عمیقا در مورد خوردن سبزیجات وجود دارد که شما خودتان رشد کرده اید
[ترجمه گوگل]چیزی است که عمیقا رضایت بخش است در مورد خوردن سبزیجات که خودتان رشد کرده اید
[ترجمه گوگل]چیزی است که عمیقا رضایت بخش است در مورد خوردن سبزیجات که خودتان رشد کرده اید
10. It is very satisfying to know that the project was a success.
[ترجمه ترگمان]بسیار رضایت بخش است که بدانید این پروژه موفقیت آمیز بوده است
[ترجمه گوگل]این بسیار رضایت بخش است که می دانیم که این پروژه موفقیت آمیز بود
[ترجمه گوگل]این بسیار رضایت بخش است که می دانیم که این پروژه موفقیت آمیز بود
11. The book is more satisfying if you read each chapter in sequence.
[ترجمه ترگمان]اگر هر فصل را به ترتیب بخوانید، این کتاب بسیار رضایت بخش است
[ترجمه گوگل]این کتاب بیشتر رضایت بخش است اگر هر فصل را بخوانید
[ترجمه گوگل]این کتاب بیشتر رضایت بخش است اگر هر فصل را بخوانید
12. It was hard work on the farm but satisfying.
[ترجمه ترگمان]توی مزرعه کار سختی بود اما ارضا کننده بود
[ترجمه گوگل]این کار سخت در مزرعه بود اما رضایت بخش بود
[ترجمه گوگل]این کار سخت در مزرعه بود اما رضایت بخش بود
13. Working with them was our most satisfying activity.
[ترجمه ترگمان]کار کردن با آن ها most فعالیت ما بود
[ترجمه گوگل]با آنها کار رضایت بخش ترین ما بود
[ترجمه گوگل]با آنها کار رضایت بخش ترین ما بود
14. Above: Bangers and mash - savoury and satisfying.
[ترجمه ترگمان]بالا: bangers و mash و satisfying
[ترجمه گوگل]در بالای زلزله و مشت - خوشمزه و رضایت بخش است
[ترجمه گوگل]در بالای زلزله و مشت - خوشمزه و رضایت بخش است
15. He provides a satisfying self-portrait, though not a particularly flattering one.
[ترجمه ترگمان]او تصویری رضایت بخش از خود ارایه می دهد، هر چند که یک پرتره فوق العاده جذاب نیست
[ترجمه گوگل]او یک پرتره رضایت بخش را فراهم می کند، گرچه نه به خصوص یک دختر خوش تیپ
[ترجمه گوگل]او یک پرتره رضایت بخش را فراهم می کند، گرچه نه به خصوص یک دختر خوش تیپ
پیشنهاد کاربران
برآوردن
صدق کردن، صادق
صدق کردن ، براورده کردن
رضایت بخش
ارضا، برآورده سازی، برطرف سازی، رفع، پاسخگویی، جوابگویی، جواب دهی، ادا، جبران، تلافی، اقناع، کفایت، تلافی
راضی کننده، برآورده کننده، برآورنده، برطرف کننده، رافع، پاسخگو، جوابگو، اداکننده، جبران کننده، کافی
راضی کننده، برآورده کننده، برآورنده، برطرف کننده، رافع، پاسخگو، جوابگو، اداکننده، جبران کننده، کافی
ارزشمند، ارزنده، رضایت بخش
رضایت خاطر
در ریاضیات به معنی صدق کردن، برقرار بودن
رضایت بخش، مورد قبول
خشنود کننده
برقرار است:
satisfying ( adj ) = gratifying ( adj )
به معناهای: لذت بخش، رضایت بخش، خشنود کننده، خوشحال کننده، مایه خشنودی، راضی کننده
به معناهای: لذت بخش، رضایت بخش، خشنود کننده، خوشحال کننده، مایه خشنودی، راضی کننده
کلمات دیگر: