کلمه جو
صفحه اصلی

triumphant


معنی : پیروز، فیروز، منصور
معانی دیگر : پیروزمند، چیر، چیره، مستولی، فاتح، کامیاب، موفق، پیروزمندانه، فاتحانه، (در اثر پیروزی یا کامیابی) شادمان، سرفراز، (نادر) رجوع شود به: triumphal، فریاد پیروزی

انگلیسی به فارسی

پیروز، پیروزمند


غرور آمیز، آمیخته با غرور


پیروزمندانه


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
مشتقات: triumphantly (adv.)
(1) تعریف: having achieved a great success or victory.
مترادف: successful, victorious
مشابه: ascendant, conquering, winning

- the triumphant army
[ترجمه ترگمان] ارتش پیروز
[ترجمه گوگل] ارتش پیروز

(2) تعریف: feeling or expressing joy or exhilaration because of a triumph.
مترادف: exultant
متضاد: despondent, disappointed
مشابه: celebrating, celebratory, elated, gloating, jubilant, proud

- He gave a triumphant yell.
[ترجمه ترگمان] فریادی فاتحانه کشید
[ترجمه گوگل] او یک فریاد پیروز را داد

• victorious, successful; celebrating a victory
if you are triumphant, you feel very happy because you have won a victory or achieved something.

مترادف و متضاد

پیروز (صفت)
victorious, successful, triumphant, palmary, winsome

فیروز (صفت)
jubilant, victorious, triumphant

منصور (صفت)
triumphant

successful


Synonyms: boastful, celebratory, champion, conquering, dominant, elated, exultant, glorious, happy, in the lead, jubilant, looking good, lucky, on top, out front, prizewinning, proud, rejoicing, swaggering, triumphal, unbeaten, undefeated, victorious, winning


Antonyms: defeated, failing, losing, unsuccessful


جملات نمونه

1. A triumphant smile appeared on his face.
[ترجمه ترگمان]لبخند پیروزمندانه ای بر چهره اش ظاهر شد
[ترجمه گوگل]یک لبخند پیروزی روی صورتش ظاهر شد

2. The Democrats have emerged triumphant from the political crisis.
[ترجمه ترگمان]دموکرات ها از بحران سیاسی پیروز شده اند
[ترجمه گوگل]دموکرات ها از بحران سیاسی برنده شده اند

3. I feel exhausted, but also triumphant.
[ترجمه ترگمان]احساس خستگی می کنم، اما در عین حال پیروز شده ام
[ترجمه گوگل]من احساس خستگی می کنم، اما همچنین پیروز می شوم

4. There's a triumphant note in his gravelly voice.
[ترجمه ترگمان]صدای پیروزی در صدایش شنیده شد
[ترجمه گوگل]یک یادداشت پیروزمندانه در صدای گریه او وجود دارد

5. The army made a triumphant entry into the enemy's capital.
[ترجمه ترگمان]ارتش ورود پیروزمندانه به پایتخت دشمن را آغاز کرد
[ترجمه گوگل]ارتش یک ورود پیروزی به پایتخت دشمن وارد کرد

6. There was a positively triumphant note in her voice.
[ترجمه ترگمان]صدای پیروزمندانه ای به گوش رسید
[ترجمه گوگل]یک یادداشت مثبت پیروزی در صدای او وجود داشت

7. The losers didn't like our triumphant laughter.
[ترجمه ترگمان]بازنده ها از خنده پیروزی ما خوششان نمی آمد
[ترجمه گوگل]بازنده ها خنده های پیروز ما را دوست نداشتند

8. This trip was not like his first triumphant return home in 1990.
[ترجمه ترگمان]این سفر مانند اولین بازگشت پیروزمندانه او در سال ۱۹۹۰ نبود
[ترجمه گوگل]این سفر همانند اولین پیروزی پیروزی خود در سال 1990 بود

9. They emerged triumphant in the September election.
[ترجمه ترگمان]آن ها در انتخابات ماه سپتامبر پیروز شدند
[ترجمه گوگل]آنها در انتخابات ماه سپتامبر پیروز شدند

10. We cheered the triumphant team.
[ترجمه ترگمان]ما تیم پیروز رو تشویق کردیم
[ترجمه گوگل]ما تیم پیروز را تشویق کردیم

11. She made a triumphant return to the stage after several years working in television.
[ترجمه ترگمان]او پس از چندین سال کار در تلویزیون یک بازگشت پیروزمندانه به صحنه آورد
[ترجمه گوگل]پس از چندین سال کار در تلویزیون، او موفق به بازگشت به مرحله پیروزی شد

12. With their last, triumphant piece, the musicians raised the roof.
[ترجمه ترگمان]نوازندگان با آخرین،، roof را بالا بردند
[ترجمه گوگل]با آخرین قطعه پیروزی خود، نوازندگان سقف را بالا بردند

13. She emerged triumphant from the court after all the charges against her were dropped because of a lack of evidence.
[ترجمه ترگمان]او پس از اینکه همه اتهامات علیه وی به دلیل فقدان شواهد کاهش یافته بود، از دادگاه خارج شد
[ترجمه گوگل]او پس از اتهامات وارده به اتهامات عنوان شده علیه وی محکوم شد

14. The final whistle was greeted with triumphant cheers from players and spectators.
[ترجمه ترگمان]سوت آخر با تشویق بازیکنان و تماشاچیان مورد استقبال قرار گرفت
[ترجمه گوگل]سوت نهایی با خوشحالی پیروزی از بازیکنان و تماشاگران خوش آمد می گوییم

پیشنهاد کاربران

conquering. Mer

پیروزمندانه
غرورمند

very successful in a way that causes great pleasure. Ox

victorious. Mer

triumphant ( adj ) = پیروز، پیروزمندانه، فاتح، برنده، فاتحانه، فائق، موفقیت آمیز، موفق/با احساس افتخار، احساس شادی حاصل از پیروزی

Definition =داشتن یک پیروزی بزرگ ( = پیروزی در جنگ یا مسابقه ) یا موفقیت ، یا احساس خوشبختی و افتخار به دلیل چنین دستاوردی/

triumphant army = ارتش پیروز

examples:
1 - She emerged triumphant from the court after all the charges against her were dropped because of a lack of evidence.
وی پس از کنار گذاشته شدن تمام اتهامات علیه وی به دلیل فقدان شواهد ، از دادگاه پیروز شد.
2 - She made a triumphant return to the stage after several years of working in television.
او پس از چندین سال کار در تلویزیون ، با احساس افتخار به صحنه بازگشت.
3 - It seemed as though the whole city had turned out for their team's triumphant homecoming.
به نظر می رسید که کل شهر برای بازگشت فاتحانه تیم خود به خانه برگشته است.


کلمات دیگر: