کلمه جو
صفحه اصلی

sophisticated


معنی : مصنوعی، تصنعی، غیر طبیعی، در سطح بالا، خبره وماهر، مشکل وپیچیده
معانی دیگر : فرهیخته، کارکشته، وارد، پخته، چشم و گوش باز، پیراسته، آگاه، بافرهنگ، بامعرفت، (از نظر فکری و فرهنگی) پرمایه، پیشرفته، پرمغز، ناسره، ناخالص، قاتی دار، رقیق شده، ناناب، (متن) دارای دست بردگی، مخدوش، تحریف شده، دستکاری شده، پیچیده، مدغم، چند جنبه ای، عالمانه، چیره دستانه، مشگل وپیچیده، سوفسطایی

انگلیسی به فارسی

(شخص) خبره و ماهر، با تجربه، آزموده، فرهیخته، امروزی، شیک، آراسته


(دستگاه) مشکل و پیچیده، پیشرفته


(بحث) موشکافانه، پیچیده


پیچیده، مصنوعی، در سطح بالا، غیر طبیعی، تصنعی، خبره وماهر، مشکل وپیچیده


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
مشتقات: sophisticatedly (adv.)
(1) تعریف: having knowledge or experience of the world or of culture, esp. in connection with the manners and ways of adult society; not naive or simple; worldly-wise.
مترادف: cosmopolitan, cultured, worldly, worldly-wise
متضاد: coarse, crude, naive, primitive, provincial, unsophisticated
مشابه: blas�, experienced, knowing, knowledgeable, mature, polished, refined, seasoned, shrewd, slick, suave, traveled, urbane

- She seemed very sophisticated to me, always knowing what to do and say in every situation.
[ترجمه Mahsa] به نظر من او بسیار کارکشته بود. همیشه میدانست در هر وضعیتی چه کار بکند و چه بگوید
[ترجمه ترگمان] او به نظر من خیلی پیچیده بود، همیشه می دانست چه باید کرد و در هر موقعیتی چه بگوید
[ترجمه گوگل] او به نظر من بسیار پیچیده به نظر می رسید، همیشه می دانست که چه کاری باید انجام دهد و در هر وضعیتی بگوید
- A year abroad and two years at the university had made him much more sophisticated than when I had known him in high school.
[ترجمه sajad] یک سال در خارج و دو سال در دانشگاه او را کار کشته تر از زمانی ساخته بود که من در دبیرستان با او آشنا شده بودم
[ترجمه ترگمان] یک سال در خارج و دو سال در دانشگاه او را پیچیده تر از زمانی ساخته بود که من در دبیرستان با او آشنا شده بودم
[ترجمه گوگل] یک سال در خارج از کشور و دو سال در دانشگاه او را بسیار پیچیده تر از زمانی که من او را در دبیرستان شناخته شده بود
- The sophisticated audience understood the various allusions in the play.
[ترجمه Meysam] تماشاچیان حرفه ای قوانین بازی را می دانند.
[ترجمه ترگمان] تماشاگران پیچیده اشارات گوناگون نمایشنامه را درک می کردند
[ترجمه گوگل] تماشاچیان پیچیده علائق مختلف در بازی را درک می کنند

(2) تعریف: very complicated or complex.
مترادف: complex, complicated, intricate, subtle
متضاد: crude, naive, primitive, rustic, simple, unsophisticated
مشابه: advanced, elaborate, fancy, modern

- The company uses sophisticated machinery to engineer its products.
[ترجمه ترگمان] شرکت از ماشین آلات پیچیده برای مهندسی محصولات خود استفاده می کند
[ترجمه گوگل] این شرکت از ماشین آلات پیشرفته برای مهندسی محصولات خود استفاده می کند

(3) تعریف: appealing to knowledgeable, experienced, or refined persons.
مترادف: elegant
متضاد: simple
مشابه: affected, fancy, fine, high-toned, highbrow, polished, refined

- a sophisticated menu
[ترجمه ترگمان] یک منو پیچیده
[ترجمه گوگل] یک منو پیچیده

• seasoned, worldly-wise; refined, cultured; complex, intricate, complicated
a sophisticated person knows about culture, fashion, and other matters that are considered socially important.
a sophisticated machine, device, or method is more advanced or complex than others.

مترادف و متضاد

complex, advanced


مصنوعی (صفت)
accrete, artificial, false, sophisticated, dummy, feigned, artful, forged, made-up, factitious, factitive, postiche, nonrepresentational

تصنعی (صفت)
sophisticated, dummy, mannered, put-on, self-imposed

غیر طبیعی (صفت)
preposterous, sophisticated, uncanny, supernatural, factitious, factitive, unnatural, subnormal, preternatural

در سطح بالا (صفت)
sophisticated

خبره و ماهر (صفت)
sophisticated

مشکل و پیچیده (صفت)
sophisticated

cosmopolitan, cultured


Synonyms: adult, artificial, been around, blasé, bored, citified, cool, couth, cultivated, cynical, disenchanted, disillusioned, experienced, in, in the know, into, jaded, jet-set, knowing, laid-back, mature, mondaine, on to, practical, practiced, refined, schooled, seasoned, sharp, skeptical, smooth, stagy, streetwise, studied, suave, svelte, switched on, uptown, urbane, well-bred, wised up, wise to, with it, worldly, worldly wise, world-weary


Antonyms: naive, uncultivated, uncultured, unrefined, unsophisticated


Synonyms: complicated, delicate, elaborate, highly developed, intricate, involved, knotty, labyrinthine, modern, multifaceted, refined, subtle


Antonyms: easy, simple, slow, unsophisticated


جملات نمونه

1. sophisticated oil
روغن دارای ناخالصی

2. a sophisticated journalist
یک روزنامه نویس بافرهنگ

3. a sophisticated novel
یک رمان پرمغز

4. a sophisticated text
متن دستکاری شده

5. a sophisticated youth
یک جوان چشم و گوش باز

6. the sophisticated methods of modern research
روش های پیچیده ی پژوهش های امروزی

7. very sophisticated machinery
ماشین آلات بسیار پیشرفته

8. rose oil is sophisticated with geraniol
عطر را با ژرانیول رقیق می کنند.

9. They are cheating but are sophisticated enough to avoid detection.
[ترجمه حسن] آنها تقلب میکنند اما برای اجتناب از لو رفتن، به اندازه کافی ماهر ( خبره ) هستند.
[ترجمه ترگمان]آن ها تقلب می کنند اما به اندازه کافی پیچیده هستند که از تشخیص اجتناب کنند
[ترجمه گوگل]آنها تقلب میکنند اما به اندازه کافی پیچیده هستند تا از تشخیص جلوگیری کنند

10. Marketing techniques are becoming increasingly sophisticated.
[ترجمه ترگمان]تکنیک های بازاریابی به طور فزاینده ای پیچیده شده اند
[ترجمه گوگل]تکنیک های بازاریابی به طور فزاینده پیچیده می شوند

11. I never enjoys reading sophisticated novels.
[ترجمه ترگمان]من هیچ وقت از خواندن رمان های پیچیده لذت نبرده ام
[ترجمه گوگل]من هرگز از خواندن رمان های پیشرفته لذت نمی برم

12. Mark is a smart and sophisticated young man.
[ترجمه ترگمان]مارک یک جوان باهوش و زیرک است
[ترجمه گوگل]علامت یک مرد جوان هوشمند و پیچیده است

13. Mr. Smith is a sophisticated world traveler.
[ترجمه میثم جاجرمی] آقای اسمیت یک جهانگرد دنیادیده است
[ترجمه ترگمان]اقای اسمیت یک مسافر پیشرفته جهانی است
[ترجمه گوگل]آقای اسمیت یک مسافر جهان پیشرفته است

14. She was slim, svelte, and sophisticated.
[ترجمه ترگمان]او لاغر، لاغر و sophisticated بود
[ترجمه گوگل]او باریک، صاف و پیچیده بود

15. Her behaviour was a peculiar mixture of the sophisticated and the childlike.
[ترجمه ترگمان]رفتارش مخلوطی از پیچیده و کودکانه بود
[ترجمه گوگل]رفتار او ترکیبی عجیب و غریب از پیشرفته و کودکانه بود

16. Honeybees use one of the most sophisticated communication systems of any insect.
[ترجمه ترگمان]Honeybees از یکی از پیچیده ترین سیستم های ارتباطی حشرات استفاده می کنند
[ترجمه گوگل]زنبور عسل از یکی از پیچیده ترین سیستم های ارتباطی هر حشره استفاده می کند

17. He comes across as an intelligent, sophisticated, charmer.
[ترجمه ترگمان]او به عنوان یک زن باهوش، باهوش و جذاب به دنیا می آید
[ترجمه گوگل]او به عنوان یک هوشمند، پیچیده و جذاب به نظر می رسد

18. The equipment was extremely sophisticated and was monitored from a central control-panel.
[ترجمه ترگمان]این تجهیزات بسیار پیچیده بوده و از یک کنترل مرکزی نظارت شده است
[ترجمه گوگل]این تجهیزات بسیار پیچیده بود و از کنترل پنل مرکزی کنترل می شد

19. The sophisticated avionics enable the helicopter to operate at night.
[ترجمه ترگمان]ارتباطات پیچیده ارتباطات هوایی، این هلیکوپتر را قادر می سازد تا در شب فعالیت کند
[ترجمه گوگل]این هواپیما پیشرفته، هلی کوپتر را قادر می سازد تا در شب کار کند

a sophisticated journalist

روزنامه‌نویس بافرهنگ


a sophisticated youth

یک جوان چشم و گوش باز


a sophisticated novel

یک رمان پرمغز


sophisticated oil

روغن دارای ناخالصی


a sophisticated text

متن دستکاری‌شده


the sophisticated methods of modern research

روش‌های پیچیده‌ی پژوهش‌های امروزی


very sophisticated machinery

ماشین‌آلات بسیار پیشرفته


پیشنهاد کاربران

سطح بالا

با کلاس

پیشرفته

Master sophisticated. امورش سطح بالا. امورش با کیفیت

1. پخته، کارآزموده
2. پیشرفته

بالقوه

کارازموده

همه جانبه ( یعنی توجه به همۀ ابعاد یک مسئله )

بغرنج

[مدیریت تولید] پیشرفته

مشکل و پیچیده

دررمورد انسان:
1. پیشرفته ( دررمورد تجهیزات و ماشین آلات )
2. پخته، پرمغز، فرهیخته ( دررمورد انسان )

جواب پس داده

راجع انسان :فاضل ، کار آزموده

پیچیده، مصنوعی

فهمیده
مثال
He's very suave and sophisticated
اون خیلی فهمیده و خوش برخورده .

میتونید به کانال اینستاگرام من سر بزنید برای یادگیری لغات دیگه همراه با مثال .
languageyar@

سفسطه امیز

پیشرفته ، مشکل و پیچیده

That's fine if you're an extrovert, feel you want to make some obscure political point or are so sophisticated that you can pull it off with bravado

ماهر

فرهیخته

Adjective :
مدرن
تراز اول
پیشرفته

لاکچری. سطح بالا
sophisticated lifestyle سبک زندگی لاکچری ( سطح بالا )

برای بحث و سوال: موشکافانه، پیچیده


مصنوعی_ناخالص
برای انسان:کارآزموده و خبره


سَهلُ مُمتَنِع ( سهل و ممتنع )

1 - در مورد تکنولوژی: بسیار پیشرفته و پیچیده
2 - در مورد اشخاص: دارای تجربه جهانی و مطلع از هنر و فرهنگ

دنیا دیده

🌠 SOPHISTICATED 🌠
ADJECTIVE
[more sophisticated; most sophisticated]
1
a : having or showing a lot of experience and knowledge about the world and about culture, art, literature, etc.
◀️She was a sophisticated and well - traveled woman.
◀️She has sophisticated tastes.

b : attractive to fashionable or sophisticated people
◀️a swank and sophisticated restaurant

2 : highly developed and complex
◀️a sophisticated computer network
◀️sophisticated technologies
◀️Her knitting technique is more sophisticated than mine

🌠 SOPHISTICATION 🌠
NOUN
◀️She is admired for her sophistication and sense of style.
◀️the growing sophistication of new technologies

🌠 SOPHISTICATEDLY 🌠
ADVERB

معنی Sophisticated :
۱. فرهیخته، مجرب، دنیا دیده، خیلی با اطلاعات و پُر از بار علمی و تجربه، پر مغز، کار آزموده
۲. جذاب، طبق مد روز، مدرن، باکلاس، شیک
۳. بغرنج و پیچیده، توسعه یافته و پیشرفته


🌠 CONNOISSEUR 🌠
noun
[count] : a person who knows a lot about something ( such as art, wine, food, etc. ) : an expert in a particular subject
wine connoisseurs
◀️ She is a connoisseur of African art.
خبره، مطلع، دانشور و پر اطلاع ( خصوصا در موضوعاتی مثل هنر، غذا، ایده، . . . ) / کسیکه در یک موضوع فوق حرفه ای هست

فرهیخته ؛ پیشرفته , پیچیده

– He's very suave and sophisticated
– She seemed very sophisticated to me
– highly sophisticated computer systems
– The company uses sophisticated machinery
– I never enjoys reading sophisticated novels

قلنبه سلنبه


کلمات دیگر: