کلمه جو
صفحه اصلی

advertise


معنی : اگهی دادن، اعلان کردن، انتشار دادن
معانی دیگر : آگهی کردن، آگهی دادن، تبلیغ کردن، تبلیغ تجاری کردن، نشان دادن، گویا بودن، شناساندن، اعلام کردن، به رخ کشیدن

انگلیسی به فارسی

آگهی دادن، اعلان کردن، انتشار دادن، آگهی کردن، تبلیغ کردن، تبلیغ تجاری کردن، نشان دادن، گویا بودن، شناساندن، اعلام کردن


تبلیغات، اگهی دادن، اعلان کردن، انتشار دادن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: advertises, advertising, advertised
(1) تعریف: to present (a product or idea) in a favorable light to win public patronage, support, or approval.
مترادف: promote, publicize
مشابه: announce, ballyhoo, bill, blazon, circularize, hype, plug, propagandize, propagate, publish, push, sell, tout, vaunt

- They advertise their products on both radio and television.
[ترجمه ترگمان] آن ها محصولات خود را در رادیو و تلویزیون تبلیغ می کنند
[ترجمه گوگل] آنها محصولات خود را در هر دو رادیو و تلویزیون تبلیغ می کنند

(2) تعریف: to direct attention to.
مشابه: announce, bill, blaze, disclose, display, herald, noise, proclaim, reveal, show

- He advertises his wealth by driving fancy cars and wearing flashy gold jewelry.
[ترجمه ترگمان] او ثروت خود را با رانندگی ماشین های تجملی و پوشیدن جواهر طلایی پر زرق و برقی تبلیغ می کند
[ترجمه گوگل] او با استفاده از وسایل نقلیه عجیب و غریب و پوشیدن طلا و جواهر طلای طلایی، ثروت خود را تبلیغ می کند
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: advertiser (n.)
(1) تعریف: to use public media to promote a product or idea.
مشابه: propagandize, publish

- If you want to sell your product, you have to advertise.
[ترجمه ترگمان] اگر می خواهید محصول خود را بفروشید، باید تبلیغ کنید
[ترجمه گوگل] اگر می خواهید محصولتان را به فروش برسانید، باید تبلیغ کنید

(2) تعریف: to try to locate something by placing a notice or advertisement before the public (usu. fol. by "for").

- She advertised for a baby-sitter in the newspaper.
[ترجمه ترگمان] او برای یک پرستار بچه در روزنامه تبلیغ می کرد
[ترجمه گوگل] او در روزنامه ای برای یک کودک نوپا تبلیغ کرد
- He advertised for a position as a product designer.
[ترجمه ترگمان] او برای یک پست بعنوان طراح محصول تبلیغ می کرد
[ترجمه گوگل] او برای موقعیت به عنوان یک طراح محصول تبلیغ کرد

• publicise, promote, draw attention to (generally in order to sell goods or services); publicly announce; give notice, inform; (in poker card game) bluff in order to make the bluff apparent (also advertize)
if you advertise a product, event, or job, you tell people about it publicly, for example in newspapers or on television, in order to encourage them to buy that product, go to that event, or apply for that job.
if you advertise for something that you want, you announce in a newspaper, on television, or on a notice board that you want that thing.

مترادف و متضاد

اگهی دادن (فعل)
advertise, announce

اعلان کردن (فعل)
declare, give out, advertise, announce, proclaim

انتشار دادن (فعل)
promulgate, issue, propagate, advertise, announce

publicize for the purpose of selling or causing one to want


Synonyms: acquaint, advance, advise, announce, apprise, ballyhoo, beat the drum for, bill, blazon, boost, build up, circularize, communicate, declare, disclose, display, divulge, drum, endorse, exhibit, expose, flaunt, get on soapbox for, hard sell, herald, hype, inform, make a pitch, make known, notify, pitch, plug, press agent, proclaim, promote, promulgate, puff, push, put on the map, reveal, show, soft sell, splash, sponsor, spot, tout, uncover, unmask


Antonyms: hide, keep secret


جملات نمونه

1. they advertise in order to lure customers
برای جلب مشتری آگهی می دهند.

2. let us not advertise our differences
بیا اختلافات خود را بروز ندهیم.

3. It may be safer not to advertise your presence.
[ترجمه ترگمان]شاید بهتر باشه که حضور تو رو اعلام نکنیم
[ترجمه گوگل]ممکن است امن تر باشیم که حضور شما را تبلیغ نکنیم

4. They no longer advertise alcohol or cigarettes at sporting events.
[ترجمه ترگمان]آن ها دیگر الکل و سیگار را در مسابقات ورزشی تبلیغ نمی کنند
[ترجمه گوگل]آنها دیگر در رویدادهای ورزشی تبلیغ الکل یا سیگار ندارند

5. Orders have been falling off lately;we must advertise more.
[ترجمه ترگمان]این اواخر فرمان صادر شده است و ما باید بیشتر تبلیغ کنیم
[ترجمه گوگل]سفارشات اخیرا سقوط کرده اند؛ باید بیشتر تبلیغ کنیم

6. It is unwise of them to advertise their willingness to make concessions at the negotiations.
[ترجمه ترگمان]برای آن ها عاقلانه نیست که تمایل خود را برای سازش دادن به مذاکرات تبلیغ کنند
[ترجمه گوگل]از آنها ناسازگار است که می خواهند تمایل خود را برای مذاکره در این زمینه تسلیم کنند

7. The players can advertise baked beans, but not rugby boots.
[ترجمه ترگمان]بازیکنان می توانند لوبیا پخته (نه راگبی)تبلیغ کنند
[ترجمه گوگل]بازیکنان می توانند لوبیای پخته شده را تبلیغ کنند، اما چکمه های راگبی را تبلیغ نمی کنند

8. The Government will allow them to advertise on radio and television.
[ترجمه ترگمان]دولت به آن ها اجازه خواهد داد تا در رادیو و تلویزیون تبلیغ کنند
[ترجمه گوگل]دولت به آنها اجازه می دهد تا در رادیو و تلویزیون تبلیغ کنند

9. There are plans to advertise the job more widely.
[ترجمه ترگمان]برنامه هایی برای تبلیغ بیشتر این کار وجود دارد
[ترجمه گوگل]برنامه هایی برای تبلیغ بیشتر شغل وجود دارد

10. They advertise clothes 'for the fuller figure'.
[ترجمه ترگمان]ان ها لباس های کهنه را برای هیکل پر زرق و برق تبلیغ می کنند
[ترجمه گوگل]آنها لباس را برای شکل کاملتر تبلیغ می کنند

11. They had to conduct market research, then advertise the product.
[ترجمه ترگمان]آن ها باید تحقیقات بازار انجام دهند و سپس محصول را تبلیغ کنند
[ترجمه گوگل]آنها مجبور به انجام تحقیقات بازار شدند و سپس محصول را تبلیغ کردند

12. She coughed to advertise her presence.
[ترجمه ترگمان]او سرفه کرد که حضورش را اعلام کند
[ترجمه گوگل]او برای تبلیغ حضور او سرفه کرد

13. It's simply unethical to promote and advertise such a dangerous product.
[ترجمه ترگمان]تبلیغ و تبلیغ چنین محصولی بسیار غیر اخلاقی است
[ترجمه گوگل]این به سادگی غیرممکن است که چنین محصول خطرناکی را تبلیغ و تبلیغ کند

14. We should advertise for someone to look after our children.
[ترجمه ترگمان]ما باید دنبال کسی بگردیم تا مراقب بچه هامون باشه
[ترجمه گوگل]ما باید برای کسی که به دنبال فرزندانمان باشیم تبلیغ کنیم

15. There is no need to advertise the fact that you are a single woman.
[ترجمه ترگمان]احتیاجی نیست این حقیقت را تبلیغ کنی که تو یک زن تنها هستی
[ترجمه گوگل]بدون نیاز به تبلیغ این واقعیت است که شما یک زن مجرد هستید

She advertised for a servant.

او برای مستخدم (در روزنامه) آگهی کرد.


A billboard advertising a fishing competition.

تابلویی که مسابقه‌ی ماهیگیری را اعلان می‌کرد.


His features advertised his harsh and brutal nature.

قیافه‌اش نهاد خشن و سبع او را بروز می‌داد.


Let us not advertise our differences.

بیا اختلافات خود را بروز ندهیم.


پیشنهاد کاربران

آگهی دادن

تبلیغات کردن

آگهی پخش کردن
تبلیغات کردن
بعضی وقتا به رخ کسی کشیدن هم معنی میشه

تبلیغ آگهی


مخفف: AD


کلمات دیگر: