کلمه جو
صفحه اصلی

fed up


سیروبیزار، رنجیده، بیزار

انگلیسی به فارسی

خسته شدن (به لب رسیدن از انجام کاری)، کلافه شدن، زده شدن از کاری،


انگلیسی به انگلیسی

عبارت ( phrase )
• : تعریف: at or beyond the limit of one's patience or tolerance.
مشابه: sick

- I am fed up with this job, and I've decided to quit.
[ترجمه ترگمان] من از این شغل سیر شدم و تصمیم گرفتم استعفا بدم
[ترجمه گوگل] من از این کار خسته شده ام و تصمیم گرفتم ترک کنم
- She used to tolerate his drinking, but now she's fed up.
[ترجمه farınaz] اون قبلن عادت بد شراب نوشیدنش رو تحمل می کرد ولی الان دیگه خسته شده
[ترجمه ترگمان] او عادت داشت مشروب او را تحمل کند، اما حالا غذا می خورد
[ترجمه گوگل] او استفاده از نوشیدنش را تحمل کرد، اما حالا او خسته شده است

• sick and tired of, had enough, disgusted with
if you are fed up, you are bored or annoyed; an informal expression.

مترادف و متضاد

disgusted with


Synonyms: annoyed, blasé, blue, bored, depressed, discontented, dismal, dissatisfied, down, gloomy, glum, jaded, sated, satiated, sick and tired, surfeited, tired, up to here, weary


Antonyms: happy, overjoyed, pleased


جملات نمونه

1. Rail passengers are fed up with cancellations and delays.
[ترجمه مسعود] مسافران ریلی با لغو و تاخیرها ناراحت و افسرده می شوند
[ترجمه ترگمان]مسافران ریلی با لغو و تاخیرها تغذیه می شوند
[ترجمه گوگل]مسافران راه آهن با لغو و تاخیر در تحمل هستند

2. I'm fed up with being put upon by my boss all the time.
[ترجمه ترگمان]من همیشه از دست رئیسم خسته شدم
[ترجمه گوگل]من همیشه خسته شده ام و با سرپرست من تمام شده ام

3. I'm fed up with work, meetings, and all that jazz.
[ترجمه ترگمان]من از کار، جلسات و همه آن جاز خوشم می آید
[ترجمه گوگل]من با کار، جلسات و تمام این جاز خسته شده ام

4. The children were starting to get a bit fed up.
[ترجمه Azi] بچه ها کم کم داشتن خسته میشدن
[ترجمه ترگمان]بچه ها شروع به غذا خوردن کردند
[ترجمه گوگل]بچه ها شروع به کم شدن کردند

5. What's the matter? You look pretty fed up.
[ترجمه ترگمان]موضوع چیه؟ تو خیلی خسته شدی
[ترجمه گوگل]موضوع چیه؟ شما خیلی خسته شده اید

6. I get fed up with television quiz shows.
[ترجمه ترگمان]من از برنامه های آزمون تلویزیونی سر در می آورم
[ترجمه گوگل]من با نمایش مسابقه تلویزیونی خسته شدم

7. He had become fed up with city life.
[ترجمه ...] اواززندگی درشهرخسته شده بود
[ترجمه ترگمان]از زندگی شهری سیر شده بود
[ترجمه گوگل]او از زندگی شهر خسته شده بود

8. I'm fed up with living in the sticks.
[ترجمه ترگمان]با چوب دست و پنجه نرم می کنم
[ترجمه گوگل]من در چمدانها خسته شده ام

9. I'm fed up with being broke all the time.
[ترجمه ترگمان]من خسته شدم از اینکه همیشه شکسته باشم
[ترجمه گوگل]من همیشه از هم گسیخته بودم

10. Wish you can benefit from our online sentence dictionary and make progress day by day!
[ترجمه ترگمان]ای کاش شما می توانید از فرهنگ لغت آنلاین ما بهره مند شوید و روز به روز پیشرفت کنید!
[ترجمه گوگل]آرزو می کنم که بتوانید از فرهنگ لغت حکم آنلاین ما بهره مند شوید و روز به روز پیشرفت کنید!

11. She felt tired and a bit fed up.
[ترجمه ترگمان]خسته بود و کمی غذا خورده بود
[ترجمه گوگل]او احساس خستگی کرد و کمی خسته شد

12. I'm fed up with your conduct.
[ترجمه ترگمان]من از رفتار شما سیر شدم
[ترجمه گوگل]من با رفتار شما خسته شدم

13. I'm fed up with my job.
[ترجمه ترگمان]من از کارم سیر شدم
[ترجمه گوگل]من از کارم خسته شدم

14. Stop knocking. I'm fed up with it.
[ترجمه ترگمان] اینقدر در نزن از آن خسته شدم
[ترجمه گوگل]متوقف کردن ضربه زدن من از آن خسته شده ام

15. I'm just fed up and I don't know what to do.
[ترجمه ترگمان]من تازه غذا خوردم و نمی دونم باید چه کار کنم
[ترجمه گوگل]من فقط تحمل کردم و نمی دانم چه باید بکنم

پیشنهاد کاربران

Boared or unhappy whit s. th

به نقل از هزاره
( محاوره )
1. دمغ، بی دل و دماغ، تولب، پکر
2. خسته، بیزار

Fed up = خسته، بیزار، سیر
Get fed up = ( معمولا با with ) خسته شدن، سیر آمدن یا سیر شدن، بیزار شدن

خسته شدن، کسل شدن

کسل

خسته شدن و اذیت شدن از یه وضعیتی ( مخصوصا اون وضعیتی که یه مدتی هست که درگیرشی )

become tired

Become bored, bored

خسته شدن ، زده شدن از کاری که همیشه انجام میدی ، مثلا از شغل
I'm fed up with my job.
من از شغلم خسته شدم ( زده شدم )

نا خشنود

sick and tired

سیر شدن به معنای انزجار
مثلا من ازت سیر شدم

بدبخت یا تیره روز

کلافه شدن ، خسته و ملول گشتن

Misrable بدبخت

راضی نبود، احساس خوبی نداشتن، سیرشدن

I'm fed up with your excuses
از بهانه هات خسته ام

زده شدن ( از چیزی ) ، وا زَد شدن ( از چیزی )

خیلی خسته = از چیزی یا کسی بُریدن

کلافه
کسل

به ستوه آمدن؛ پر بودن گوش از

خسته و کلافه شدن، سیر شدن از کاری، زده شدن

Dissatisfied بیزار

غیر رسمی هست. وقتی یکی fed up هست در واقع دیگه خسته شده و حالش داره بهم میخوره و بی حوصله و خسته هست/راحت بگم میشه ""کلافه"" "زده شدن از کاری" و همونی که میگن دیگه به اینجام رسیدن ( به لب رسیدن )
همچنین fed گذشته feed هستش به معنی خوراندن

خسته یا کسل

کلافه

ذله شدن. خسته شدن

جان به لب شدن ( رسیدن )

How was your trip up there
O man l just fed up with the airline
تو فرودگاه کلافه شدم🥴😤

کلافه
دقت شود این عبارت صفت است نه فعل.

Adjective - informal :
ناراحت یا خسته و متقاضی تغییر کردن چیزی
annoyed or bored, and wanting something to change

به عنوان مثال :
I’m really fed up with this constant rain. 1
Anna got fed up with waiting. 2

Bored or frustrated and unhappy

دلزده، خسته و سیر از چیزی


کلمات دیگر: