کلمه جو
صفحه اصلی

exemplify


معنی : با نمونه نشان دادن، با مثال فهمانیدن
معانی دیگر : نمونه (ی چیزی) بودن، سرمشق بودن یا شدن، الگو بودن یا شدن، نمایشگر (چیزی) بودن

انگلیسی به فارسی

با مثال فهمانیدن، با نمونه نشان دادن


نمونه، با نمونه نشان دادن، با مثال فهمانیدن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: exemplifies, exemplifying, exemplified
مشتقات: exemplifiable (adj.), exemplifier (n.)
(1) تعریف: to serve as an example of; illustrate.
مترادف: represent, typify
مشابه: embody, epitomize, illustrate

- What happened last night exemplifies why people in this neighborhood are afraid.
[ترجمه عطا] چیزی که شب گذشته اتفاق افتاد نشون می ده چرا مردم این محله می ترسند.
[ترجمه ترگمان] دیشب چه اتفاقی افتاد؟ چرا مردم این محله میترسن
[ترجمه گوگل] شب گذشته چه اتفاقی می افتد، چرا مردم این محله می ترسند

(2) تعریف: to demonstrate or explain by providing an example.
مترادف: illustrate
مشابه: clarify, demonstrate, explain

- If she had not exemplified her point, none of us would have understood what she was referring to.
[ترجمه صحرا] اگر او منطورش را با مثال نمیگفت هیچ کدام از ما نمیفهمید که او به چه اشاره میکند
[ترجمه ترگمان] اگر او منظور خود را نمی دانست، هیچ یک از ما نمی توانست منظور او را درک کند
[ترجمه گوگل] اگر او نکاتش را نمیدانست، هیچ کدام از ما نمیدانستیم که چه چیزی به آن اشاره کردیم

• illustrate, serve as an example
if you say that someone or something exemplifies a situation or quality, you mean that they are a typical example of it.
if you exemplify something, you give an example of it.

مترادف و متضاد

با نمونه نشان دادن (فعل)
exemplify

با مثال فهمانیدن (فعل)
exemplify

serve as an example


Synonyms: body, cite, clarify, clear up, demonstrate, depict, display, elucidate, emblematize, embody, enlighten, epitomize, evidence, exhibit, illuminate,illustrate, instance, manifest, mirror, personify, quote, represent, show, spell out, symbolize, typify


جملات نمونه

1. The plays of Wilds exemplify the comedy of manners.
[ترجمه ترگمان]نمایش of، کمدی رفتار را نشان می دهد
[ترجمه گوگل]نمایشنامه های ویلد نمونه کمدی رفتار است

2. The recent oil price rises exemplify the difficulties which the motor industry is now facing.
[ترجمه ترگمان]افزایش قیمت نفت، مشکلاتی را نشان می دهد که صنعت موتور اکنون با آن مواجه است
[ترجمه گوگل]قیمت های اخیر نفت افزایش می یابد و نشان دهنده مشکلاتی است که صنعت خودرو اکنون با آن مواجه است

3. All these possibilities exemplify the phenomenon of grammatical gender because items are classified according to their form.
[ترجمه ترگمان]همه این احتمالات، پدیده جنسیت گرامری را نشان می دهد زیرا آیتم ها براساس شکل آن ها طبقه بندی می شوند
[ترجمه گوگل]تمام این ویژگی ها پدیده ی جنس گرامری را به تصویر می کشد زیرا آیتم ها براساس شکل آنها طبقه بندی می شوند

4. Lyell's system was, therefore, to exemplify an epistemological analogy.
[ترجمه ترگمان]بنابراین، سیستم Lyell یک مقایسه معرفت شناختی را نشان می دهد
[ترجمه گوگل]بنابراین، نظام Lyell به معادله معرفت شناختی معرفت اشاره کرد

5. Language differences, a huge barrier to mating, exemplify genetic isolating mechanisms.
[ترجمه ترگمان]تفاوت های زبانی، یک مانع بزرگ برای جفت گیری، به عنوان مثال، مکانیزم های جداسازی ژنتیکی را نشان می دهد
[ترجمه گوگل]تفاوت زبان، یک مانع بزرگ برای جفتگیری، نشانگر مکانیزم های جداسازی ژنتیکی است

6. These men exemplify Main Street Republicanism.
[ترجمه ترگمان]این مردان سمت اصلی در جمهوری خواهان را نشان می دهند
[ترجمه گوگل]این مردان نمونه ای از جمهوری خواهی خیابان اصلی است

7. The Cocopa and the Hopi respectively exemplify extremes of emphasis and of de-emphasis in the observance of funeral rites.
[ترجمه ترگمان]The و the به ترتیب نشان از تاکید و تاکید بر مراسم تدفین نشان می دهند
[ترجمه گوگل]Cocopa و Hopi به ترتیب به شدت تاکید و تأکید در رعایت مراسم خاکسپاری هستند

8. Animals can also exemplify human characteristics.
[ترجمه ترگمان]حیوانات همچنین می توانند ویژگی های انسانی را نشان دهند
[ترجمه گوگل]حیوانات همچنین می توانند ویژگی های انسانی را نشان دهند

9. Lastly, Ingolstadt is used to exemplify the approach that could be adopted in an historically important and attractive city centre.
[ترجمه ترگمان]در آخر، از اینگولشتات برای نشان دادن exemplify رویکرد استفاده می شود که می تواند در یک مرکز شهر مهم و مهم شهر اتخاذ شود
[ترجمه گوگل]در نهایت، Ingolstadt به معنی رویکردی است که می تواند در یک مرکز تاریخی مهم و جذاب به کار رود

10. He exemplify the new liberalism.
[ترجمه ترگمان]او یک لیبرالیسم جدید را نشان می دهد
[ترجمه گوگل]او لیبرالیسم جدید را نشان می دهد

11. To exemplify what I mean, let us look at our annual imports of crude oil.
[ترجمه ترگمان]برای نشان دادن این که منظورم چیست، اجازه دهید به واردات سالانه نفت خام بپردازیم
[ترجمه گوگل]به منظور نشان دادن معنی، به ما در بررسی واردات سالانه نفت خام نگاهی بیندازیم

12. Their opposing demeanors were meant to exemplify their respective countries'contrasting state of education.
[ترجمه ترگمان]هدف آن ها این بود که به عنوان مثال، در تضاد با کشورهای متبوع خود در زمینه آموزش و پرورش، نقش ایفا کنند
[ترجمه گوگل]رفتارهای مخالف آنها به منظور نشان دادن وضعیت تعادلی کشورهای خود در زمینه آموزش و پرورش بود

13. They exemplify the unbridled ferocity of the protoss at war.
[ترجمه ترگمان]آن ها وحشی و وحشی جنگ را در جنگ رهبری می کردند
[ترجمه گوگل]آنها عجله بی رحمانه پروتوز ها را در جنگ نشان می دهند

14. Acts to exemplify the Quality and Environmental Policies and Leadership Principles.
[ترجمه ترگمان]قوانین مربوط به کیفیت و سیاست های محیطی و اصول رهبری
[ترجمه گوگل]اعمال به معنی سیاست های کیفیت و اصول و رهبری

15. To exemplify what I mean, let us look at our annual import of crude oil.
[ترجمه ترگمان]برای نشان دادن این که منظورم چیست، اجازه دهید نگاهی به واردات سالانه نفت خام بیندازیم
[ترجمه گوگل]به منظور نشان دادن معنی، به ما در بررسی سالانه واردات نفت خام نگاهی بیندازیم

This sonnet exemplifies Keats' early style.

این غزل نمونه‌ای از سبک آغازین کیتز است.


He exemplifies the virtues of the working class.

او الگویی از فضایل طبقه کارگر است.


پیشنهاد کاربران

مثال زدن برای

نمونه آوردن.


تمثل

تمثیل کردن

مثال زدن

exemplify ( verb ) = نمونه از چیزی بودن، نمایانگر چیزی بودن، مظهر چیزی بودن، نماد چیزی بودن، سنبل چیزی بودن/با مثال توضیح دادن، با نمونه شرح دادن، با مثال بیان کردن، ارائه نمونه ای از چیزی

مترادف با کلمه : symbolize ( verb )

examples:
1 - The recent downturn in the housing industry exemplifies the poor economic conditions.
کاهش نزولی در قیمت املاک نمونه ای از اقتصاد ضعیف است.
2 - This painting perfectly exemplifies the naturalistic style which was so popular at the time.
این نقاشی کاملاً نمونه ای از سبک طبیعت گرایی است که در آن زمان بسیار محبوب بود.
3 - American fashion is exemplified by jeans and T - shirts.
شلوار جین و تی شرت نمادی از مد آمریکایی است.
4 - my teacher exemplified the mathematical problem involved
معلم من مسئله ریاضی مربوطه را با مثال شرح داد.


کلمات دیگر: