کلمه جو
صفحه اصلی

divisive


معنی : تقسیم کننده، تفرقه انداز
معانی دیگر : جداگر، نفاق افکن، تفرقه انگیز، جداگرانه، منافقانه

انگلیسی به فارسی

تفرقه‌انداز، تقسیم‌کننده


انگلیسی به انگلیسی

• creating discord or disunity
something that is divisive causes hostility between people; a formal word.

مترادف و متضاد

تقسیم کننده (صفت)
divisive

تفرقه انداز (صفت)
divisive, schismatic, schismatical

dissenting


Synonyms: alienating, at odds, discordant, disruptive


جملات نمونه

1. a divisive force that had paralyzed the society
نیروی منافقی که اجتماع را فلج کرده بود.

2. Abortion has always been a divisive issue.
[ترجمه افشين اميري] سقط جنین همیشه موجب اختلاف نظر است
[ترجمه ترگمان]Abortion همواره موضوع divisive بوده است
[ترجمه گوگل]سقط جنین همواره یک مسئله تقسیم شده است

3. The Vietnam war was an extremely divisive issue in the US.
[ترجمه ترگمان]جنگ ویتنام یک موضوع بسیار divisive در ایالات متحده بود
[ترجمه گوگل]جنگ ویتنام یک موضوع بسیار جدی در ایالات متحده بود

4. That politician is a divisive influence at meetings.
[ترجمه ترگمان]آن سیاست مدار تاثیر divisive در جلسات است
[ترجمه گوگل]این سیاستمدار نفوذ متضاد در جلسات است

5. The strike was a divisive issue in the community.
[ترجمه ترگمان]اعتصاب یک مساله divisive در جامعه بود
[ترجمه گوگل]اعتصاب یک مسئله تقسیم شده در جامعه بود

6. He believes that unemployment is socially divisive and is leading to the creation of an underclass.
[ترجمه ترگمان]او بر این باور است که بیکاری از نظر اجتماعی تفرقه انداز است و منجر به ایجاد یک طبقه پایین می شود
[ترجمه گوگل]او معتقد است که بیکاری اجتماعی منزجر کننده است و منجر به ایجاد یک طبقه پایین می شود

7. The abortion issue is an even more divisive issue between sisters.
[ترجمه ترگمان]مساله سقط جنین حتی مساله divisive بین دوخواهر است
[ترجمه گوگل]مسئله سقط جنین یک مسئله بسیار جدی تر میان خواهرهاست

8. The more divisive issue was the old question of an election under united Coalition leadership.
[ترجمه ترگمان]مساله divisive مساله قدیمی انتخابات تحت رهبری ائتلاف متحد بود
[ترجمه گوگل]مسئله جدایی ناپذیر مسئله قدیمی انتخابات تحت رهبری اتحاد متحد بود

9. He employed a mediation model that eliminated the divisive win-lose element from arguments and substituted the goal of clarification.
[ترجمه ترگمان]او یک مدل میانجی را به کار گرفت که عنصر برد - برد divisive را از بحث ها حذف کرد و هدف شفاف سازی را جایگزین کرد
[ترجمه گوگل]او مدل مداخله ای را به کار برد که عناصر برنده شکست را از استدلال حذف کرد و هدف اصلاح را جایگزین کرد

10. Reality is more divisive for both nations.
[ترجمه ترگمان]حقیقت برای هر دو کشور divisive است
[ترجمه گوگل]واقعیت برای هر دو کشور بسیار شگفت انگیز است

11. More and more, we are drawn to the divisive spat at the expense of the thoughtful insight.
[ترجمه ترگمان]بیشتر و بیشتر به سوی the کشیده می شویم که به هزینه بینش متفکرانه تف می کند
[ترجمه گوگل]بیشتر و بیشتر، ما به دلیل تفکر متفکرانه به تف نابودگر تقلیل می دهیم

12. But more important, and certainly more divisive, than such occasions was the endlessly controversial and emotionally potent question of precedence.
[ترجمه ترگمان]اما مهم تر، و قطعا تفرقه انداز، از این گونه موارد، یک سوال بسیار بحث برانگیز و احساسی مقدم بود
[ترجمه گوگل]اما مهم تر و قطعا بیشتر وحشیانه تر از مواردی بود که سؤال قاطعانه بحث انگیز و عاطفی قوی بود

13. The potentially most divisive argument will be about who should be in charge during the dangerous period ahead.
[ترجمه ترگمان]محتمل ترین استدلال potentially درباره این خواهد بود که چه کسی باید در طول دوره خطرناک پیش رو مسئول باشد
[ترجمه گوگل]استدلال بالقوه اغلب جدایی طلبی در مورد اینکه چه کسی باید در طول دوره خطرناک پیش رو مسئول باشد، خواهد بود

14. He fails to persuade Hindus to repudiate the divisive and unjust social caste system.
[ترجمه ترگمان]او نتوانسته است هندوها را متقاعد کند که نظام اجتماعی divisive و ناعادلانه را انکار کنند
[ترجمه گوگل]او نتوانسته است هندوها را متقاعد سازد که از سیستم کاسپارسیتی متخاصم و ناعادلانه خلاص شود

A divisive force that had paralyzed the society.

نیروی منافقی که اجتماع را فلج کرده بود.


پیشنهاد کاربران

تقسیمی

اختلاف برانگیز

انحرافی

divisive ( adj ) = controversial ( adj )
به معناهای: بحث برانگیز، جدال برانگیز، پرمناقشه، جنجالی، جنجال برانگیز/مورد بحث، جنجال آفرین/مفاق افکن، تفرقه برانگیز

controversially ( adv ) = به طرزی جنجال آفرین، به نحوی بحث برانگیز، به طرزی جنجال برانگیز، به طور قابل بحث، مورد مناقشه، به طور جنجالی

examples:
1 - Controversially, the girl was expelled from school.
به طور بحث برانگیز، این است که این دختر از مدرسه اخراج شد.
2 - The governor left office after controversially trying to impose a state income tax.
فرماندار پس از تلاش به طرزی جنجال آفرین برای اعمال مالیات بر درآمد دولت ، از مقام خود استعفا داد.
3 - He was controversially removed from his post.
او به طور جنجالی از سمت خود برکنار شد.
4 - Controversially, he argued that prisoners should be allowed to vote.
به طور جنجال برانگیزی، او دلیل آورد که باید به زندانیان اجازه رای داده شود.


کلمات دیگر: