monotonous

معنی : خسته کننده، یک نواخت

معانی دیگر : تک نواخت، بی تنوع، ملالت آور، عاری از چند گونگی، یکدست

انگلیسی به فارسی

یکنواخت، خسته کننده

یکنواخت، خسته کننده، یک نواخت

انگلیسی به انگلیسی

• lacking in variety, repetitive
something that is monotonous never changes and is boring.

مترادف و متضاد

خسته کننده (صفت)

prolix, longsome, weary, boring, tedious, monotonous, grueling, tiresome, wearisome, weariful, wearying

یک نواخت (صفت)

level, singsong, same, uniform, unisonant, unisonous, monotonous, invariable, steady, monotone, monotonic

all the same, remaining the same

Synonyms: banausic, blah, boring, colorless, dreary, droning, dull, dull as dishwater, flat, flat as pancake, ho-hum, humdrum, monotone, nothing, pedestrian, plodding, prosaic, puts one to sleep, recurrent, reiterated, repetitious, repetitive, samely, sing-song, soporific, tedious, tiresome, toneless, treadmill, unchanged, unchanging, uniform, uninflected, uninteresting, unrelieved, unvaried, unvarying, wearisome, wearying

Antonyms: changing, ever-changing, exciting, lively, variable, versatile

جملات نمونه

1. a monotonous landscape

منظره ی ملالت انگیز

2. the monotonous and tiring voice of that preacher

صدای یکنواخت و کسل کننده ی آن واعظ

3. the monotonous life of prisoners

زندگی یکنواخت و خسته کننده ی زندانیان

4. he tried to keep his voice calm and monotonous as he spoke

در حالی که صحبت می کرد،سعی داشت آرامی و یکنواختی صدای خود را حفظ کند.

5. She has a very monotonous voice; she should have it modulated.

[ترجمه ترگمان]صدای یکنواخت و یکنواخت دارد: باید it داشته باشد
[ترجمه گوگل]او یک صدای خیلی واضح دارد او باید آن را مدولاسیون کند

6. It's monotonous work, like most factory jobs.

[ترجمه ترگمان]این کار یکنواخت است، مثل اغلب مشاغل کارخانه
[ترجمه گوگل]این کار یکنواخت است، مثل بیشتر کارخانه های کارخانه

7. The music became monotonous after a while.

[ترجمه ترگمان]پس از مدتی صدای موسیقی یکنواخت و یکنواخت شد
[ترجمه گوگل]موسیقی بعد از مدتی یکنواخت شد

8. Aircraft passed overhead with monotonous regularity .

[ترجمه ترگمان]Aircraft با نظم یکنواختی از بالای سرشان گذشت
[ترجمه گوگل]هواپیما با سرعتی مضاعف به سر برد

9. Our team kept losing with monotonous regularity .

[ترجمه ترگمان]تیم ما با نظم یکنواختی از بین رفته بود
[ترجمه گوگل]تیم ما با منظوری مضاعف از دست داد

10. New secretaries came and went with monotonous regularity.

[ترجمه ترگمان]منشی جدید آمدند و با نظم یکنواخت پیش رفتند
[ترجمه گوگل]منشی های جدید آمدند و با نظم مبهم رفتند

11. Work on the production line is monotonous and lacks variety.

[ترجمه ترگمان]کار بر روی خط تولید یکنواخت و فاقد تنوع است
[ترجمه گوگل]کار بر روی خط تولید یکنواخت و فاقد تنوع است

12. Her life is a monotonous routine.

[ترجمه ترگمان]زندگی او یکنواخت و یکنواخت است
[ترجمه گوگل]زندگی او یک روال مبهم است

13. The teacher's low monotonous voice almost put me to sleep.

[ترجمه ترگمان]صدای یکنواخت استاد تقریبا مرا به خواب فرو برد
[ترجمه گوگل]صدای یکنواختی معلم تقریبا به من خوابید

14. Beyond the stables the monotonous sound of Varro's spade went on and on.

[ترجمه ترگمان]پشت اصطبل صدای یکنواخت بیل Varro ادامه داشت
[ترجمه گوگل]فراتر از اصطبل ها صدای یکنواخت باریا واررو ادامه داشت

15. Life took up its old monotonous routine.

[ترجمه ترگمان]زندگی یکنواخت و یکنواخت خود را در برگرفته بود
[ترجمه گوگل]زندگی روندی مبهم و قدیمی خود را در پیش گرفت

He tried to keep his voice calm and monotonous as he spoke.

درحالی که صحبت می‌کرد، سعی داشت آرامی و یکنواختی صدای خود را حفظ کند.

the monotonous life of prisoners

زندگی یکنواخت و خسته‌کننده‌ی زندانیان

a monotonous landscape

منظره‌ی ملالت‌انگیز

پیشنهاد کاربران

تکراری و یکنواحت

monotonous ( adjective ) = tedious ( adj )
به معناهای : خسته کننده، کسل کننده، ملالت بار، حوصله سر بر/بسیار طولانی، کسالت آور، کند و یکنواخت

کلمات دیگر: