کلمه جو
صفحه اصلی

lethargy


معنی : رخوت، بی علاقگی، سبات، خواب مرگ، بی حالی، مرگ کاذب، موت کاذب، تهاون
معانی دیگر : خفتگی، خوابناکی، فسردگی، افسردگی، خمودی، کندی، سنگینی

انگلیسی به فارسی

خفتگی، خوابناکی، رخوت، فسردگی، افسردگی، خمودی


بی حالی، کندی، بی علاقگی


آرامش، بی حالی، رخوت، بی علاقگی، مرگ کاذب، سبات، خواب مرگ، موت کاذب، تهاون


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
• : تعریف: a state of having very low energy with drowsiness and apathy; lassitude.
مترادف: hebetude, inertia, languor, lassitude, laziness, lifelessness, listlessness, sluggishness, torpor
متضاد: energy, vigor
مشابه: apathy, idleness, indifference, sloth

- She'd fallen into a lethargy caused by physical pain and depression, and she now spent most of her time in bed.
[ترجمه صالحی] او به رخوتی ناشی از درد جسمانی و افسردگی دچار شده بود و حالا بیشتر وقتش را در بستر می گذراند
[ترجمه ترگمان] او به نوعی رخوت و افسردگی جسمی دچار شده بود و حالا بیشتر وقتش را در بس تر می گذراند
[ترجمه گوگل] او به آرامش ناشی از درد و افسردگی فیزیکی افتاده است و او بیشتر وقت خود را در رختخواب گذراند

• drowsiness, listlessness, sluggishness, lack of energy; abnormal condition characterized by extreme sleepiness (pathology)
lethargy is a condition in which you have no energy or enthusiasm; a formal word.

مترادف و متضاد

رخوت (اسم)
indolence, acedia, lethargy, paralysis, lassitude, laxation

بی علاقگی (اسم)
lethargy, stupidity, apathy, indifference, unconcern, inappetence

سبات (اسم)
lethargy, coma

خواب مرگ (اسم)
lethargy, death, sleep of death

بی حالی (اسم)
lethargy, paralysis, inaction, phlegm, narcosis

مرگ کاذب (اسم)
lethargy, torpor

موت کاذب (اسم)
lethargy

تهاون (اسم)
lethargy

laziness, sluggishness


Synonyms: apathy, coma, disinterest, disregard, drowsiness, dullness, hebetude, heedlessness, idleness, impassivity, inaction, inactivity, inanition, indifference, indolence, inertia, inertness, insouciance, languor, lassitude, listlessness, passiveness, phlegm, sleep, sleepiness, sloth, slowness, slumber, stupor, supineness, torpidity, torpidness, torpor, unconcern, unmindfulness


Antonyms: activity, busyness, energy, life, liveliness, vigor, vitality, vivaciousness, vivacity


جملات نمونه

1. the lethargy of the starved natives
خمودی بومیان گرسنگی کشیده

2. he accused the government of lethargy and incompetence
او دولت را متهم به کندی و بی عرضگی کرد.

3. She suffers from bouts of lethargy and depression.
[ترجمه ترگمان]او از افسردگی و افسردگی رنج می برد
[ترجمه گوگل]او از بروز آرامش و افسردگی رنج می برد

4. She was suddenly overcome by lethargy.
[ترجمه ترگمان]ناگهان از رخوت و بی حالی بر خود چیره شد
[ترجمه گوگل]ناگهان ناگهان ناامید شد

5. After the meal, I could feel lethargy overtaking me.
[ترجمه ترگمان]بعد از غذا، می توانستم lethargy را حس کنم که از من سبقت می گرفتند
[ترجمه گوگل]پس از غذا، من می توانم احساس آرامش به من رسید

6. New mothers often complain of lethargy and mild depression.
[ترجمه ترگمان]مادران جدید اغلب از رخوت و افسردگی خفیف شکایت دارند
[ترجمه گوگل]مادران جدید اغلب از آرامش و افسردگی خفیف شکایت دارند

7. Symptoms include tiredness, paleness, and lethargy.
[ترجمه ترگمان]نشانه ها عبارتند از خستگی، رنگ پریدگی و بی حالی
[ترجمه گوگل]علائم عبارتند از خستگی، پوسیدگی و بی حالی

8. Like his teammates, Henderson had moments of lethargy and sloppy play.
[ترجمه ترگمان]مثل هم تیمی هاش، \"هندرسون\" یه لحظه بی هوشی و بازی sloppy داشت
[ترجمه گوگل]هندرسون، مانند هم تیمی هایش، لحظاتی آرام و ناامید داشت

9. It leads to a lethargy I think we do better without.
[ترجمه ترگمان]به a منتهی می شود فکر می کنم بدون آن بهتر عمل کنیم
[ترجمه گوگل]این منجر به آرامش می شود من فکر می کنم که ما بدون آن بهتر عمل می کنیم

10. Safety and lethargy are two words barely acknowledged by the distinguished traveller, Wilfred Thesiger.
[ترجمه ترگمان]ایمنی و رخوت دو واژه به سختی توسط یک مسافر برجسته، ویل تسیگر، به رسمیت شناخته می شود
[ترجمه گوگل]ایمنی و آرامش دو کلمه است که توسط مسافر برجسته ویلفرد تسیرر به سختی مورد تایید قرار گرفته است

11. In children with vomiting, inconsolable screaming or lethargy.
[ترجمه ترگمان]در کودکان با استفراغ، جیغ و ناله و رخوت،
[ترجمه گوگل]در کودکان مبتلا به استفراغ، فریاد بی حد و حصر یا آرامش

12. One member shone out from this picture of lethargy and petty corruption.
[ترجمه ترگمان]یکی از اعضا از این عکس lethargy و فساد کوچک می درخشید
[ترجمه گوگل]یک عضو از این تصویر از بی حوصلگی و فساد کوچک خیره شد

13. Another common symptom of a hangover is lethargy and muscular weakness.
[ترجمه ترگمان]یک نشانه مشترک دیگری از خماری و ضعف عضلانی است
[ترجمه گوگل]یکی دیگر از علائم شایع در بوقلمون، بیخوابی و ضعف عضلانی است

14. Apart from over-sleepiness, symptoms include: lethargy, overeating, depression, social problems and loss of libido.
[ترجمه ترگمان]این نشانه ها عبارتند از: رخوت، پرخوری، افسردگی، مشکلات اجتماعی و از بین رفتن libido
[ترجمه گوگل]به غیر از بیش از حد خواب آلودگی، علائم عبارتند از: آرامش، overeating، افسردگی، مشکلات اجتماعی و از دست دادن میل جنسی

15. The tell-tale signs of poisoning in birds are lethargy,(sentence dictionary) refusing to feed and discoloration of the eyes.
[ترجمه ترگمان]علائم مربوط به مسمومیت ناشی از مسمومیت در پرندگان، رخوت (فرهنگ لغت جمله)از غذا دادن و تغییر رنگ چشم ها خودداری می کنند
[ترجمه گوگل]نشانه هایی از مسمومیت در پرندگان، بی حالی است (فرهنگ لغت جمله) که از تغذیه و تغییر رنگ چشم ها رد می شود

he accused the government of lethargy and incompetence.

او دولت را متهم به کندی و بی‌کفایتی کرد.


the lethargy of the starved natives.

خمودی بومیان گرسنگی‌کشیده.


He has symptoms including tiredness, paleness and lethargy.

او علائمی از قبیل خستگی، رنگ پریدگی و رخوت دارد.


پیشنهاد کاربران

بیحالی. سستی بدن

خواب الودگی

خواب بعد از عمل

فراموشی، بی تفاوتی، بی خیالی، بی حالی، خمودی

خواب زمستانی ( در مورد حیوانات )


بی حالی - کسالت - خستگی - بی جون بودن - سستی - حالتی که فرد مبتلا دوست نداره از زسر پتو و از توی رختخواب بیرون بیاد
مترادف هاش : laziness - sluggishness - dullness
Lethargy اسم هست. صفتش میشه lethargic یعنی کسل و سست و بیحال
مترادف هاش : lazy - sluggish

موش مردگی

افرادی که در حال گذراندن یک فاجعه هستند �از دست دادن فرزند، پدر، مادر و یا عزیزی� میتوانند به این حالت گرفتار شوند. رخوت، سستی، وهن، ارتخا و استرخاء و. . .

بی حالی - رخوت - کسالت - خماری - سستی - افسردگی - خفتگی

lethargy ( noun ) = خمودی، کسلی، رخوت، بیحالی، سستی، کندی، تنبلی، کم تحرکی

Definition =احساس کم بودن انرژی یا عدم توانایی یا عدم تمایل به انجام هر کاری/

مترادف است با کلمه : sluggishness ( noun )

examples:
1 - New mothers often complain of lethargy and mild depression.
مادران تازه زایمان کرده اغلب از بی حالی و افسردگی خفیف شکایت دارند.
2 - Symptoms include loss of appetite, lethargy, and vomiting.
علائم شامل از دست دادن اشتها ، بی حالی و استفراغ است.


کلمات دیگر: