prominence

معنی : برتری، برجستگی، سده، امتیاز، علو، پیش امدگی

معانی دیگر : آوازه، اهمیت، بیرون زدگی، برآمدگی، پیش آمدگی

انگلیسی به فارسی

برجستگی، امتیاز، پیش آمدگی، برتری

برجسته، برجستگی، برتری، علو، امتیاز، سده، پیش امدگی

انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )

• (1) تعریف: the state or quality of being important or widely known or admired.
• مشابه: celebrity, distinction, note, prestige

• (2) تعریف: something that projects or sticks out; protrusion.
• مشابه: projection, protrusion, protuberance, salient

• eminence, importance; fame, notoriety; conspicuousness state of being noticeable; protrusion, projection
if someone or something is in a position of prominence, they are important and are well-known or very noticeable.

مترادف و متضاد

برتری (اسم)

influence, power, leadership, precedence, advantage, preponderance, excellence, superiority, supremacy, preference, priority, profit, predominance, vantage, primacy, hegemony, distinction, predomination, prominence, salience, saliency, headship, majesty, excellency, predominancy, pre-eminence

برجستگی (اسم)

jut, relief, eminence, knob, swell, boss, prominence, salience, saliency, ness, eminency, flange, notability

سده (اسم)

projection, obstruction, prominence, centenary, century, centennial, sill, oppilation

امتیاز (اسم)

score, plus, grant, precedence, privilege, precedency, distinction, charter, concession, prominence, fee, franchising, enfranchisement, pas, prerogative

علو (اسم)

elevation, eminence, magnanimity, prominence, nobility, loftiness, lordliness, majesty

پیش امدگی (اسم)

jut, projection, prominence, gibbosity, protrusion

something that sticks out

Synonyms: bulge, bump, cliff, conspicuousness, crag, crest, elevation, eminence, headland, height, high point, jutting, markedness, mound, pinnacle, projection, promontory, protrusion, protuberance, rise, spur, swelling, tor

Antonyms: depression

distinction, outstandingness

Synonyms: celebrity, eminence, fame, greatness, illustriousness, importance, influence, kudos, name, notability, precedence, preeminence, prestige, rank, renown, reputation, salience, specialness, standing, top billing, weight

Antonyms: obscurity, unimportance

جملات نمونه

1. newspapers gave that event undue prominence

روزنامه ها به آن رویداد اهمیت بی جایی دادند.

2. She came to national prominence as an artist in the 1960s.

[ترجمه ترگمان]او به عنوان هنرمند در دهه ۱۹۶۰ به شهرت ملی رسید
[ترجمه گوگل]او در دهه 1960 به عنوان هنرمندی به عنوان ملی شناخته شد

3. He came to prominence during the World Cup in Italy.

[ترجمه ترگمان]او در جام جهانی ایتالیا به شهرت رسید
[ترجمه گوگل]او در طول جام جهانی ایتالیا به اهمیت افتاد

4. She first came to prominence as an artist in 198

[ترجمه ترگمان]او ابتدا به عنوان یک هنرمند در ۱۹۸ مورد توجه قرار گرفت
[ترجمه گوگل]او در سال 1981 به عنوان یک هنرمند برجسته شد

5. Delete what is dispensable and give more prominence to the essentials.

[ترجمه ترگمان]آنچه را حذف کنید حذف کنید و برجستگی بیشتری به موارد اساسی بدهید
[ترجمه گوگل]حذف موارد غیر ضروری و توجه بیشتر به موارد ضروری است

6. The lawyer reached a position of prominence in her profession at an early age.

[ترجمه ترگمان]وکیل در سنین پیری به جایگاه شهرت خود رسید
[ترجمه گوگل]وکیل در اوایل دوران تحصیل حرفه ای خود قرار گرفت

7. Every newspaper gave prominence to the success of England's cricketers.

[ترجمه ترگمان]هر روزنامه به موفقیت کریکت بازان انگلستان شهرت بخشید
[ترجمه گوگل]هر روزنامه به موفقیت کریکت انگلستان اهمیت می دهد

8. She has achieved a prominence she hardly deserves.

[ترجمه ترگمان]او به جایگاهی دست یافته است که به سختی سزاوار آن است
[ترجمه گوگل]او به اهمیتی که او تقریبا مستحق آن است، دست یافته است

9. Crime prevention had to be given more prominence.

[ترجمه ترگمان]پیش گیری از جرم باید برجسته تر شود
[ترجمه گوگل]پیشگیری از جرم باید توجه بیشتری شود

10. The former rebels were given positions of prominence in the new government.

[ترجمه ترگمان]شورشیان سابق در دولت جدید به موقعیت برجسته ای تبدیل شدند
[ترجمه گوگل]شورشیان سابق موقعیت های برجسته ای را در دولت جدید به دست آوردند

11. He came to prominence in the row over defence policy.

[ترجمه ترگمان]او در ردیف اول سیاست دفاعی به شهرت رسید
[ترجمه گوگل]او در ردیف سیاست دفاع قرار داشت

12. The city's rise to prominence as a port began in the early nineteenth century.

[ترجمه ترگمان]افزایش شهر به عنوان بندر در اوایل قرن نوزدهم شروع شد
[ترجمه گوگل]ظهور شهر به برجسته شدن به عنوان یک بندر در اوایل قرن نوزدهم آغاز شد

13. The newspapers are giving the affair considerable prominence.

[ترجمه ترگمان]روزنامه ها به این قضیه شهرت قابل توجهی می دهند
[ترجمه گوگل]روزنامه ها این موضوع را برجسته می کنند

14. An item of prominence on the conference agenda was infant health care.

[ترجمه ترگمان]یک مورد از برجستگی در دستور کار کنفرانس، مراقبت بهداشتی نوزاد بود
[ترجمه گوگل]یکی از موارد برجسته در دستور کار کنفرانس، مراقبت های بهداشتی نوزاد بود

15. His account gives due prominence to the role of the king.

[ترجمه ترگمان]حساب او به خاطر نقش پادشاه شهرت دارد
[ترجمه گوگل]حساب او به نقش پادشاه اهمیت می دهد

Newspapers gave that event undue prominence.

روزنامه‌ها به آن رویداد اهمیت بیجایی دادند.

پیشنهاد کاربران

در نجوم : زبانه خورشیدی که در شراره های خورشیدی رخ میدهد

محدوده

رجحان

come to prominence = برجسته شدن، اهمیت یافتن

بالندگی، تعالی، رفعت، والایی

Give prominence to sth
اهمیت دادن به چیزی

نمود یافتن، نمایان شدن، ظاهر شدن

اولویت یافتن، اهمیت یافتن

از همین امروز به اسم بودن، صفت بودن، فعل بودن و قید بودن واژه ها دقت کنیم!!!
این واژه اسم است و به معنای : اهمیت، شهرت

Gain prominence :معروف شدن، مشهور شدن

prominence ( noun ) = renown ( noun )
به معناهای : شهرت، آوازه

examples:
1 - She came to prominence as an artist in the 1960
او به عنوان یک هنرمند در سال 1960 به شهرت رسید.
2 - She has achieved a prominence she hardly deserves.
او به شهرتی رسیده است که به سختی لیاقتش را دارد.

معانی دیگر prominence ( noun ) = اهمیت، سرشناسی/تاکید، توجه/برآمدگی، برجستگی، بیرون زدگی، تپه، پشته

examples:
1 - Radiographs showed enlargement of the right heart with prominence of the pulmonary outflow tract.
رادیوگراف ها بزرگ شدن سمت راست قلب را با تاکید بر تخلیه دریچه ریوی نشان می دهند.
2 - The rocky prominence resembled a snow - capped mountain.
آن برآمدگی سنگی شبیه به یک کوه برفی به نظر می رسید.
3 - The media are giving undue prominence to this event.
رسانه ها بی جهت به این رویداد اهمیت می دهند.

prominence ( نجوم )
واژه مصوب: زبانه 2
تعریف: فوران های شعله‏مانند گاز در فام‏سپهر یا تاج خورشید که در امتداد خطوط میدان مغناطیسی قرار دارند و چگالی بیشتر و دمای کمتری در مقایسه با محیط اطراف خود دارند

کلمات دیگر: