کلمه جو
صفحه اصلی

pass on

انگلیسی به فارسی

چشم‌پوشی کردن، نادیده گرفتن


گذشت


انگلیسی به انگلیسی

• continue on, proceed; transfer, bestow

مترادف و متضاد

Convey or communicate


Skip or decline


Die


جملات نمونه

1. Let's pass on to the next subject now.
[ترجمه الهه] برویم به موضوع بعدی بپردازیم
[ترجمه ترگمان]حالا برویم سراغ موضوع بعدی
[ترجمه گوگل]بگذارید به موضوع بعدی برسیم

2. He has written a note asking me to pass on his thanks.
[ترجمه Sina] او نامه ای نوشته است در حالی که درخواست این را دارد که من تشکر او را به سایرین برسانم ( pass on : به معنی اینکه شما یک چیزی رو از کسی میشنوید و بعدا اون را به کسی دیگر میگویید البته در این جمله به این معنی میباشد. )
[ترجمه ترگمان]یادداشتی نوشت و از من خواست که از او تشکر کنم
[ترجمه گوگل]او یادداشتی نوشته است که از من می خواهد تا از لطف او تشکر کنم

3. Everyone was struck by their readiness to pass on all they knew.
[ترجمه غلام شیش لول بند] همه یکه خوردند چون بر خلاف آمادگیشان همه آنچه را که میدانستند فراموش کرده بودند در اینجا pass on معنی فراموش کردن یا از دست دادن میده
[ترجمه غلام شیش لول بند] همه یکه خوردند به خاطر آمادگیشون ، پیام همه آنهایی که میخواستند انتقال دهند را میدانستند ( شاید معنی به یاد داشتن هم بده پیام همه آنهایی که میخواستند انتقال دهند را به یاد داشتن )
[ترجمه ترگمان]همه آماده بودند که هر چه را که می دانستند از دست بدهند
[ترجمه گوگل]هر کسی با آمادگی خود برای انتقال همه کسانی که می دانستند، آسیب دید

4. Thanks. I'm going to pass on dessert, if you don't mind.
[ترجمه ترگمان] ممنون اگه اشکالی نداره من دارم میرم که دسر رو بخورم
[ترجمه گوگل]با تشکر من قصد دارم به دسر برسیم، اگر ذهنیت شما را نداشته باشید

5. She asked me to pass on her good wishes to all her friends and colleagues.
[ترجمه ترگمان]از من خواست که به همه دوستان و همکاران او بپیوندم
[ترجمه گوگل]او از من خواسته است که آرزوهای خوب خود را برای همه دوستان و همکارانش برگرداند

6. Let's pass on to the next item on the agenda.
[ترجمه ترگمان]اجازه دهید به مورد بعدی در دستور کار توجه کنیم
[ترجمه گوگل]بیایید به آیتم بعدی در دستور کار برسیم

7. An individual may pass on to future generations its genes for tallness.
[ترجمه ترگمان]یک فرد ممکن است به نسل های آینده ژن های خود را برای tallness منتقل کند
[ترجمه گوگل]یک فرد ممکن است نسل های آینده را به ژن های خود برای بلند شدن برساند

8. They pass on their cost of borrowing and add to it their profit margin.
[ترجمه ترگمان]آن ها هزینه قرض گرفتن و اضافه کردن سود خود را به آن اضافه می کنند
[ترجمه گوگل]آنها هزینه های خود را برای قرض گرفتن به دست می آورند و حاشیه سود خود را به آن اضافه می کنند

9. Let us now pass on to the next subject.
[ترجمه ترگمان]حالا برویم سراغ موضوع بعدی
[ترجمه گوگل]اکنون به موضوع بعدی برسیم

10. I'm afraid I'll have to pass on that offer of coffee.
[ترجمه ترگمان]متاسفانه باید از این پیشنهاد قهوه بگذرم
[ترجمه گوگل]من می ترسم که مجبور باشم که قهوه را برگردانم

11. Tenants remain liable if they pass on their lease.
[ترجمه ترگمان]Tenants ممکن است که اگر آن ها به lease بروند، ممکن است در معرض خطر قرار بگیرند
[ترجمه گوگل]مستاجرین در صورت لزوم اجاره نامه خود را محکوم می کنند

12. He's not here?I'll pass on the message.
[ترجمه ترگمان]اینجا نیست؟ پیغام رو رد می کنم
[ترجمه گوگل]او اینجا نیست؟ من پیام را می گذارم

13. We will pass on this saving to our customers.
[ترجمه ترگمان]ما این صرفه جویی را برای مشتریانمان انجام خواهیم داد
[ترجمه گوگل]ما این صرفه جویی را به مشتریانمان منتقل خواهیم کرد

14. The experienced artisan would pass on the tricks of the trade to the apprentice.
[ترجمه ترگمان]صنعتگر با تجربه از دوز و کلک عبور می کرد و به شاگرد کمک می کرد
[ترجمه گوگل]کارآمدی با تجربه، ترفندهای تجارت را به شاگرد انتقال می دهد

15. 'What's the capital of Peru?' 'I'll have to pass on that one. '
[ترجمه ترگمان]پایتخت پرو چیست؟ من باید این یکی رو قبول کنم
[ترجمه گوگل]'پایتخت پرو چیست؟' 'من باید بر روی آن یکی را تحویل '

پیشنهاد کاربران

مبادله کردن

مردن

دادن

مخابره کردن

=pass away فوت کردن، مردن

بی خیال شدن از قضیه یا موضوعی

رد کردن به ( مانند ردوبدل کردن ) به کسی رساندن

منتقل کردن، دست به دست کردن

فرستادن، انتقال دادن

نقل کردن مانند داستان

به نفر بعدی منتقل کردن

درگذشتن

انتقال دادن


گذشتن از موضوعی. ینی چشم پوشی کردن از موضوعی و بیخیال آن شدن

I will pass on the information to the rest of the team منتقل کردن

منتقل کردن

به ارث گذاشتن

آموختن، منتقل کردن
they pass on what they know to each other
آنها منتقل میکنند به دیگران آنچه را که میدانند


منتقل کردن
انتقال دادن

چیزی را به دست کسی رساندن یا دادن

به رحمت خدا رفتن
به دیار باقی رفتن

رد کردن

واگذار کردن

pass away

Pass on= to reject
رد کردن
این یکی از معنی هاشه

دادن اطلاعات به دیگران

I wiil pass on that. Thank you.
دوست ندارم. ممنونم.

to give something to someone, after someone else gave it to you:
🔵Some organizations passed on substantially less money to the candidates.

If you pass on information, you tell it to someone else after you have heard it:
🔵No one passed the news on to me.

🔵I hope you think my genetics are good enough to pass on

کتابها رو بده به دیگران :Pass books on

خیلی در رابطه با ادامه نسل و انتقال ژن ها بکار میره
Soccer girls make the best babies
With a body like that it make sense, perfect genes. Let's pass them on already

رد کردن، نپذیرفتن


کلمات دیگر: