کلمه جو
صفحه اصلی

beg


معنی : درخواست کردن، خواستن، خواهش کردن، گدایی کردن، استدعاء کردن
معانی دیگر : تکدی کردن، دریوزگی کردن، (با فروتنی) خواهش کردن، التماس کردن، استدعای عاجزانه کردن، کشتیار شدن، اجازه خواستن، نادیده گرفتن، در نظر نگرفتن، خواهش کردن از، استدعا کردن

انگلیسی به فارسی

خواهش کردن (از)، خواستن، گدایی کردن (چیزی را)، استدعا کردن، درخواست کردن، التماس کردن


گدایی کردن، خواهش کردن


خواهش كردن، خواهش کردن، خواستن، گدایی کردن، استدعاء کردن، درخواست کردن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: begs, begging, begged
عبارات: beg the question
(1) تعریف: to ask for (food, money, or other necessities) as charity or as a gift.
مترادف: cadge, panhandle, solicit
مشابه: bum, cry, request, seek, sponge, supplicate

- The orphans were forced to beg for food.
[ترجمه :)] یتیمان مجبور شدند که درخواست غذا کنند
[ترجمه ترگمان] یتیمان مجبور شدند برای غذا گدایی کنند
[ترجمه گوگل] یتیمان مجبور شدند غذا بخورند

(2) تعریف: to humbly and pleadingly ask a favor of; implore.
مترادف: adjure, beseech, crave, entreat, implore, solicit, supplicate
مشابه: cry, importune, petition, pray, press, request, urge

- I beg you to reconsider this decision.
[ترجمه محسن] به شما التماس میکنم که در این تصمیم ، تجدید نظر کنید
[ترجمه ترگمان] ازت خواهش می کنم که در این مورد تجدید نظر کنی
[ترجمه گوگل] من از شما می خواهم که این تصمیم را بازبینی کنید
- He begged his wife to forgive him.
[ترجمه ترگمان] از همسرش خواهش کرد که او را ببخشد
[ترجمه گوگل] او همسرش را وادار کرد تا او را ببخشد
فعل ناگذر ( intransitive verb )
عبارات: beg off
(1) تعریف: to request humbly or desperately.
مترادف: implore, supplicate
مشابه: appeal, ask, beseech, entreat, importune, petition, plead, pray, press, solicit

- The little girl begged for another ride on her father's shoulders.
[ترجمه گلی افجه ] دخترک التماس کرد بار دیگر روی شانه های پدرش سوار شود
[ترجمه ترگمان] دختر کوچک التماس کرد که دیگری سوار بر شانه های پدرش شود
[ترجمه گوگل] دختر کوچولو برای شستن دیگرش در شانه پدرش خواسته بود
- The prisoner begged for mercy.
[ترجمه گلی افجه ] زندانی تقاضای بخشش کرد
[ترجمه ترگمان] زندانی التماس کرد که رحم کند
[ترجمه گوگل] زندانی از رحمت خواسته بود
- He begged to see his wife, but the guards would not allow it.
[ترجمه ترگمان] از او تقاضا کرد همسرش را ببیند، اما نگهبانان اجازه این کار را نمی دادند
[ترجمه گوگل] او خواهان دیدن همسرش بود، اما نگهبانان اجازه نمی دادند

(2) تعریف: to ask for charity or gifts.
مترادف: panhandle, solicit
مشابه: appeal, ask, cadge, pray, sponge, supplicate

- The poor were begging in the streets.
[ترجمه ترگمان] فقرا در خیابان ها گدایی می کردند
[ترجمه گوگل] فقرا در خیابان ها گول زده بودند

• smirk, sarcastic or gloating smile (internet chat slang)
request, plead; ask for charity
if you beg someone to do something, you ask them anxiously or eagerly to do it.
when someone begs, they ask people to give them food or money because they are poor.
i beg your pardon: see pardon.

مترادف و متضاد

Synonyms: ask alms, benefit, bite, brace, bum, burn, buzz, cadge, call on, call upon, chisel, clamor for, dime up, ding, freeload, hit up, hustle, knock, live hand to mouth, mendicate, mooch, nick, nickel up, panhandle, pass the hat, put the bite on, put the touch on, score, scrounge, solicit charity, sponge, sponge on, tap, touch, want


Antonyms: give


درخواست کردن (فعل)
plead, request, bone, apply, solicit, beg, pray, supplicate, petition, cry off

خواستن (فعل)
choose, wish, desire, will, call, invite, bone, intend, solicit, beg, ask, want, require, desiderate, invocate

خواهش کردن (فعل)
request, beg, ask, pray

گدایی کردن (فعل)
beg, mump

استدعاء کردن (فعل)
entreat, beseech, beg, invocate, invoke, supplicate

request


Synonyms: abjure, advocate, apply to, ask, beseech, besiege, call to, canvass, conjure, crave, desire, entreat, impetrate, implore, importune, invoke, nag, obsecrate, obtest, petition, plead, pray, press, requisition, solicit, sue, supplicate, urge, woo, worry


Antonyms: answer


seek charity


جملات نمونه

begging in the streets

گدایی در خیابان‌ها


to beg forgiveness

تقاضای بخشش کردن


She begged to be shown her son's corpse.

التماس کرد که جسد فرزندش را به او نشان دهند.


1. (j. donne) beg from above, a pattern of your love!
از عرش،استدعای نمونه ای از عشق خود را بکن !

2. beg leave
اجازه خواستن

3. beg off
درخواست معافیت کردن،عذر خواستن،معذور کردن،معاف کردن

4. beg someone's pardon
پوزش خواستن،معذرت خواهی کردن

5. beg the question
از موضوع اصلی گریختن،سرمطلب نرفتن

6. beg the question
بدون ثابت کردن چیزی آن را صادق فرض کردن و مبنای استدلال یا اظهار بعدی قرار دادن

7. i beg to differ!
اجازه بدهید مخالفت خود را ابراز کنم !

8. i beg to state . . .
اجازه میخواهم که عرض کنم . . .

9. i beg your pardon
عذر می خواهم،ببخشید.

10. to beg a person off from a duty
کسی را از انجام وظیفه معاف کردن

11. to beg forgiveness
تقاضای بخشش کردن

12. pardon me (or i beg your pardon)
پوزش می خواهم (ببخشید،معذرت می خواهم).

13. i would rather starve to death than to beg
ترجیح می دهم از گرسنگی بمیرم ولی گدایی نکنم.

14. Cross decided to beg and wheedle a bit.
[ترجمه ترگمان]به این نتیجه رسیدم که باید به او التماس کنم
[ترجمه گوگل]صلیب تصمیم گرفت بلافاصله بیدار بماند

15. he sands in your way beg for your song and your movement, dancingwater. will you carry the burden of their lameness?
[ترجمه ترگمان]اون در راه شما برای song و جنبش تو خواهد بود، dancingwater مسئولیت lameness را به عهده می گیرید؟
[ترجمه گوگل]او راه خود را برای آهنگ و جنبش خود، صدای تندرستی می سوزاند آیا بار لنگ خود را حمل می کنید؟

16. I beg you to have pity on him.
[ترجمه ترگمان]خواهش می کنم به او رحم کنید
[ترجمه گوگل]از شما خواسته ام که به او تاسف بزنم

17. The sands in your way beg for your song and your movement, dancing water. Will you carry the burden of their lameness?
[ترجمه ترگمان]شن ها در راه شما برای song و جنبش و جنبش شما التماس می کنند مسئولیت lameness را به عهده دارید؟
[ترجمه گوگل]ماسه در راه خود را برای آهنگ خود و جنبش خود را، رقص آب آیا بار لنگ خود را حمل می کنید؟

18. I managed to beg a lift from a passing motorist.
[ترجمه ترگمان]من موفق شدم از یه ماشین سواری بگذرم
[ترجمه گوگل]من توانستم یک موتورسیکلت عبور دهم

19. Can I beg a favour of you?
[ترجمه ترگمان]می تونم ازت خواهش کنم؟
[ترجمه گوگل]آیا من می توانم از شما طرفداری کنم؟

20. I must beg a favour of you.
[ترجمه ترگمان]باید از شما خواهش کنم
[ترجمه گوگل]من باید از شما حمایت کنم

He begged one tuman.

او یک تومان گدایی کرد.


I beg to state...

اجازه می‌خواهم که عرض کنم...


beg off

درخواست معافیت کردن، عذر خواستن


beg off

معذور کردن، معاف کردن


to beg a person off from a duty

کسی را از انجام وظیفه معاف کردن


beg someone's pardon

پوزش خواستن، معذرت‌خواهی کردن


I beg your pardon.

عذر می‌خواهم، ببخشید.


beg the question

از موضوع اصلی گریختن، سر مطلب نرفتن


go begging

بی‌مشتری ماندن، خواهان نداشتن


پیشنهاد کاربران

التماس کردن


درخواست کردن_گدایی کردن

عجز ولابه کردن، عز وجز کردن

beg=please
التماس کردن، خواهش کردن

ask

عاجزانه خواستن

to ask somebody for something especially in an anxious way because you want or need it very much ( ibid )

درخواست کردن ( همراه با التماس و لابه )

Donald Trump is now openly begging for votes

( به نقل از جناب علی اکبر منصوری )
1 - سؤالی را مطرح کردن، مسأله خاصی را بوجود آوردن، پرسش خاصی را مطرح کردن!
مثال:
If he has a great job but is always broke, it begs the question of where the money is going?
اگر او یک شغل خوب دارد اما همیشه آس و پاس است، این سؤال مطرح می شود که پولها کجا می روند?
2 - طفره رفتن از جواب، ماستمالی کردن، از زیر جواب در رفتن!
مثال:
A: Why do two lines that are equidistant from one another never meet?
B: Because they are parallel
A: You are begging the question
نفر اول: چرا دوتا خط که به فاصله مساوی از یکدیگر هستند هیچوقت بهم برخورد نمیکنند?
نفر دوم: چون آنها موازی هستند.
نفر اول: تو داری از جواب دادن طفره میری?
3 - فرضی را مسلم دانستن، مصادره به مطلوب کردن، چیزی را بدیهی فرض کردن، نکته مورد بحث را مسلم فرض کردن، ( در منطق ) بدون ثابت کردن چیزی آن را صادق فرض کردن و مبنای استدلال یا اظهار بعدی قرار دادن!
مثال:
Shopping now for a dress to wear to the ceremony is really begging the question - she hasn't been invited yet
خرید حال حاضر یک لباس برای پوشیدن در مراسم، این مسأله که او هنوز دعوت نشده است را بدیهی میکند! /این فرضیه را مسلم میکند که او هنوز دعوت نشده است!

خواهش کردن

خواهش کردن، درخواست کردن
And the felling of that is desperate

The feeling of that

اجازه خواستن، درخواست مودبانه کردن.

اِلتِماسیدن.


کلمات دیگر: