لذت بخش، خوشی دهنده، مایه خوشی، راضی کننده
gratifying
لذت بخش، خوشی دهنده، مایه خوشی، راضی کننده
انگلیسی به فارسی
لذت بخش، خشنود و راضی کردن، جبران کردن، لذت دادن
انگلیسی به انگلیسی
صفت ( adjective )
• : تعریف: causing pleasure or satisfaction, esp. after the accomplishment of something.
• متضاد: disappointing, displeasing, frustrating, humiliating
• مشابه: fulfilling
• متضاد: disappointing, displeasing, frustrating, humiliating
• مشابه: fulfilling
- Seeing the positive results of all their hard work was very gratifying.
[ترجمه ترگمان] دیدن نتایج مثبت همه کار سخت آن ها بسیار رضایت بخش بود
[ترجمه گوگل] مشاهده نتایج مثبت تمام کار سخت خود بسیار خوشحال بود
[ترجمه گوگل] مشاهده نتایج مثبت تمام کار سخت خود بسیار خوشحال بود
• satisfying, rewarding; giving pleasure or satisfaction
جملات نمونه
1. It's gratifying to note that already much has been achieved.
[ترجمه ترگمان]جالب است که توجه داشته باشید که تاکنون این مقدار به دست آمده است
[ترجمه گوگل]لذت بردن است که توجه داشته باشید که در حال حاضر بسیار به دست آمده است
[ترجمه گوگل]لذت بردن است که توجه داشته باشید که در حال حاضر بسیار به دست آمده است
2. It is most gratifying for me to know that my work has been useful.
[ترجمه ترگمان]خیلی برایم خوشایند است که بدانم کار من مفید بوده است
[ترجمه گوگل]برای من بسیار خوشحال هستم که می دانم کار من مفید است
[ترجمه گوگل]برای من بسیار خوشحال هستم که می دانم کار من مفید است
3. It was gratifying to be in the know about important people.
[ترجمه ترگمان]این هم برای من جالب بود که از آدم های مهم خبر داشته باشم
[ترجمه گوگل]لذت بخش بود که در مورد افراد مهم بدانیم
[ترجمه گوگل]لذت بخش بود که در مورد افراد مهم بدانیم
4. The support was considerable and very gratifying.
[ترجمه ترگمان]این حمایت قابل توجه و بسیار رضایت بخش بود
[ترجمه گوگل]پشتیبانی قابل توجه و بسیار خوشحال کننده بود
[ترجمه گوگل]پشتیبانی قابل توجه و بسیار خوشحال کننده بود
5. It is gratifying to see such good results.
[ترجمه ترگمان]دیدن چنین نتایج خوبی برای من جالب است
[ترجمه گوگل]لذت بردن از نتایج خوبی است
[ترجمه گوگل]لذت بردن از نتایج خوبی است
6. He felt a gratifying sense of being respected and appreciated.
[ترجمه ترگمان]احساس خوشایندی داشت که مورد احترام و قدردانی قرار می گرفت
[ترجمه گوگل]او حس خوشایندی داشت که احترام و قدردانی می کرد
[ترجمه گوگل]او حس خوشایندی داشت که احترام و قدردانی می کرد
7. It is gratifying to see one's efforts rewarded.
[ترجمه ترگمان]دیدن تلاش های یک نفر برای این کار رضایت بخش است
[ترجمه گوگل]لذت بردن از تلاش های یک پادشاه است
[ترجمه گوگل]لذت بردن از تلاش های یک پادشاه است
8. Few other paediatric illnesses are as gratifying to diagnose and as uniformly responsive to treatment.
[ترجمه ترگمان]بسیاری از بیماری های کودکان به همان اندازه برای تشخیص و عکس العمل همسان به درمان رضایت بخش هستند
[ترجمه گوگل]چند بیماری دیگر در کودکان نیز برای تشخیص و به طور یکنواخت به درمان پاسخ می دهند
[ترجمه گوگل]چند بیماری دیگر در کودکان نیز برای تشخیص و به طور یکنواخت به درمان پاسخ می دهند
9. It was a gratifying experience to find myself liked and accepted by my peers to an extent that I had never expected.
[ترجمه ترگمان]این یک تجربه جالب برای پیدا کردن من و پذیرفته شدن توسط اطرافیان من تا حدی بود که هرگز انتظار آن را نداشتم
[ترجمه گوگل]این یک تجربه لذت بخش بود تا خودم را دوست داشت و پذیرفته به اندازه ای که هرگز انتظار نداشتم
[ترجمه گوگل]این یک تجربه لذت بخش بود تا خودم را دوست داشت و پذیرفته به اندازه ای که هرگز انتظار نداشتم
10. Implementing the plan will be less gratifying.
[ترجمه ترگمان]اجرای این برنامه کم تر رضایت بخش خواهد بود
[ترجمه گوگل]پیاده سازی این طرح کمتر لذت بخش خواهد بود
[ترجمه گوگل]پیاده سازی این طرح کمتر لذت بخش خواهد بود
11. I found it gratifying to be offered a job without searching for one.
[ترجمه ترگمان]پیدا کردن شغل بدون اینکه دنبال کسی بگردم، خوشحال شدم
[ترجمه گوگل]من آن را بسیار لذت بخش برای ارائه شغل بدون جستجو برای یکی
[ترجمه گوگل]من آن را بسیار لذت بخش برای ارائه شغل بدون جستجو برای یکی
12. But to Cantor the most gratifying response to their article was a single telephone call.
[ترجمه ترگمان]اما واکنش کانتور در پاسخ به این مقاله تنها یک تماس تلفنی بود
[ترجمه گوگل]اما به کانتور، پاسخی عالی به مقالۀ خود، یک تماس تلفنی بود
[ترجمه گوگل]اما به کانتور، پاسخی عالی به مقالۀ خود، یک تماس تلفنی بود
13. It was gratifying to hear that these firms find the certified route suits their training needs.
[ترجمه ترگمان]دیدن این که این شرکت ها مسیر تایید شده خود را برای نیازهای آموزشی خود پیدا می کنند، رضایت بخش بود
[ترجمه گوگل]لذت بردن از این بود که این شرکت ها مسیر گواهی را به نیازهای آموزشی خود برسانند
[ترجمه گوگل]لذت بردن از این بود که این شرکت ها مسیر گواهی را به نیازهای آموزشی خود برسانند
14. It was gratifying to her to see that woman taken down a peg.
[ترجمه ترگمان]دلش می خواست ببیند که این زن از جای برخاسته است
[ترجمه گوگل]برایش خوشایند بود که ببیند زن چاقویی گرفته است
[ترجمه گوگل]برایش خوشایند بود که ببیند زن چاقویی گرفته است
پیشنهاد کاربران
رضایت بخش
کامیابی
رضایت بخش. لذت بخش. خوشحال کننده
giving pleasure or satisfaction
مایه خشنودی و رضایت
مایه خشنودی و رضایت
gratifying ( adj ) = لذت بخش، رضایت بخش، خشنود کننده، خوشحال کننده، مایه خشنودی، راضی کننده
مترادف است با کلمه : satisfying ( adj )
examples:
1 - Studying abroad can be a very gratifying experience.
درس خواندن خارج از کشور می تواند تجربه ای لذت بخش باشد.
2 - It must be very gratifying to see all your children grown up and happy.
دیدن همه بچه های بزرگ شده و شاد تو باید بسیار خوشحال کننده باشد.
3 - it's gratifying to note that already much has been achieved
رضایت بخش است که توجه داشته باشید که قبلاً چیزهای زیادی به دست آورده اید.
4 - the support was considerable and very gratifying.
پشتیبانی قابل توجه و بسیار راضی کننده بود.
مترادف است با کلمه : satisfying ( adj )
examples:
1 - Studying abroad can be a very gratifying experience.
درس خواندن خارج از کشور می تواند تجربه ای لذت بخش باشد.
2 - It must be very gratifying to see all your children grown up and happy.
دیدن همه بچه های بزرگ شده و شاد تو باید بسیار خوشحال کننده باشد.
3 - it's gratifying to note that already much has been achieved
رضایت بخش است که توجه داشته باشید که قبلاً چیزهای زیادی به دست آورده اید.
4 - the support was considerable and very gratifying.
پشتیبانی قابل توجه و بسیار راضی کننده بود.
مایه بسی خوشوقتی است که . . .
کلمات دیگر: