دشمن بودن با، باهم مثل سگ و گربه بودن، به خون هم تشنه بودن، در آستانه ی مرگ، در شرف موت، جان به لب، در حال نزع
at death's door
دشمن بودن با، باهم مثل سگ و گربه بودن، به خون هم تشنه بودن، در آستانه ی مرگ، در شرف موت، جان به لب، در حال نزع
انگلیسی به انگلیسی
• on the verge of dying, almost dead
جملات نمونه
1. The old man is at death's door.
[ترجمه ترگمان]پیرمرد در آستانه مرگ است
[ترجمه گوگل]پیرمرد در حال مرگ است
[ترجمه گوگل]پیرمرد در حال مرگ است
2. Stop groaning ! You're not at death's door!
[ترجمه ترگمان]! اینقدر ناله نکن تو در اتاق مرگ نیستی!
[ترجمه گوگل]متوقف کردن غم و اندوه! تو در حال مرگ نیستی
[ترجمه گوگل]متوقف کردن غم و اندوه! تو در حال مرگ نیستی
3. He seemed to be at death's door from his illness.
[ترجمه ترگمان]به نظر می رسید که از بیماری او در حال مرگ است
[ترجمه گوگل]او به نظر می رسید که در اثر مرگ بیمار است
[ترجمه گوگل]او به نظر می رسید که در اثر مرگ بیمار است
4. He was at death's door with a mystery illness.
[ترجمه ترگمان]او با یک بیماری مرموز در خانه مرگ بود
[ترجمه گوگل]او در معرض مرگ مرموز قرار داشت
[ترجمه گوگل]او در معرض مرگ مرموز قرار داشت
5. Now he had been at death's door, saved only by a surgeon's skill.
[ترجمه ترگمان]اکنون او در آستانه مرگ بود و فقط با مهارت جراح نجات یافته بود
[ترجمه گوگل]در حال حاضر او در اتاق مرگ بوده است، تنها توسط یک جراح ذخیره شده است
[ترجمه گوگل]در حال حاضر او در اتاق مرگ بوده است، تنها توسط یک جراح ذخیره شده است
6. His father is at death's door, waiting for the news.
[ترجمه ترگمان]پدرش در آستانه مرگ است و منتظر اخبار است
[ترجمه گوگل]پدرش در انتظار مرگ است و منتظر خبر است
[ترجمه گوگل]پدرش در انتظار مرگ است و منتظر خبر است
7. My dad was the same. He could be at death's door but wouldn'tsay a word.
[ترجمه ترگمان] پدرم مثل قبل بود او می توانست در خانه مرگ باشد، اما یک کلمه هم به زبان نمی آورد
[ترجمه گوگل]پدرم همان بود او می تواند در درب مرگ باشد اما یک کلمه نخواهد بود
[ترجمه گوگل]پدرم همان بود او می تواند در درب مرگ باشد اما یک کلمه نخواهد بود
8. I'm afraid the very sick man is at death's door.
[ترجمه ترگمان]متاسفانه مرد مریض در آستانه مرگ است
[ترجمه گوگل]من می ترسم که مرد بسیار بیمار در حال مرگ است
[ترجمه گوگل]من می ترسم که مرد بسیار بیمار در حال مرگ است
9. Iniko at death's door and needed medicine badly.
[ترجمه ترگمان]در حال مرگ به در مرده و احتیاج به داروی خیلی بد داشت
[ترجمه گوگل]Iniko در درب مرگ و به سختی به پزشکی نیاز داشت
[ترجمه گوگل]Iniko در درب مرگ و به سختی به پزشکی نیاز داشت
10. The family dog was at death's door for three days and then finally died.
[ترجمه ترگمان]سگ خانواده به مدت سه روز در دم مرگ بود و سرانجام مرد
[ترجمه گوگل]سگ خانوادگی به مدت سه روز در خانه ی مرگ بود و سپس در نهایت مرد
[ترجمه گوگل]سگ خانوادگی به مدت سه روز در خانه ی مرگ بود و سپس در نهایت مرد
11. He looks as though he's at death's door.
[ترجمه ترگمان]طوری به نظر می رسد که انگار در آستانه مرگ است
[ترجمه گوگل]او به نظر می رسد مثل اینکه در حال مرگ است
[ترجمه گوگل]او به نظر می رسد مثل اینکه در حال مرگ است
12. And his father - at death's door, is waiting for the news!
[ترجمه ترگمان]و پدرش در آستانه مرگ منتظر اخبار است!
[ترجمه گوگل]و پدرش - در هنگام مرگ، منتظر خبر است!
[ترجمه گوگل]و پدرش - در هنگام مرگ، منتظر خبر است!
13. I suppose you won't be coming to the party if you're at death's door!
[ترجمه ترگمان]فکر می کنم اگر در خانه مرگ باشی، به مهمانی نخواهی آمد!
[ترجمه گوگل]من فکر می کنم شما در صورت مرگ در خانه به حزب نخواهید رسید
[ترجمه گوگل]من فکر می کنم شما در صورت مرگ در خانه به حزب نخواهید رسید
14. He told his boss a tale about his mother being at death's door.
[ترجمه ترگمان]او داستانی از مادرش برای مادرش تعریف کرد که در آستانه مرگ بود
[ترجمه گوگل]او به رئیس خود داستانی درباره مادرش که در اتاق مرگ است صحبت کرد
[ترجمه گوگل]او به رئیس خود داستانی درباره مادرش که در اتاق مرگ است صحبت کرد
15. His skin was so pale, he looked like he was at death's door.
[ترجمه ترگمان]پوستش خیلی رنگ پریده بود، به نظر می رسید که در آستانه مرگ است
[ترجمه گوگل]پوست او خیلی زرد بود، به نظر می رسید که او در هنگام مرگ بود
[ترجمه گوگل]پوست او خیلی زرد بود، به نظر می رسید که او در هنگام مرگ بود
پیشنهاد کاربران
در یک قدمی مرگ بودن
be at death’s door :
در آستانه مرگ بودن ( به دلیل شدت بیماری )
to be very ill and likely to die
در آستانه مرگ بودن ( به دلیل شدت بیماری )
to be very ill and likely to die
کلمات دیگر: