کلمه جو
صفحه اصلی

mediocrity


معنی : حد وسط، میانگی، اندازه متوسط
معانی دیگر : میانگیری، معمولی یا متوسط بودن، عالی نبودن، میان مایگی، آدم کم استعداد، آدم میان مایه، (تداعی منفی)، استعداد یا حصول متوسط، عمل معمولی که سزاوار تعریف نیست

انگلیسی به فارسی

میانگی، حد وسط، اندازه متوسط


میانجیگری، حد وسط، اندازه متوسط، میانگی


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
حالات: mediocrities
(1) تعریف: the quality or condition of being mediocre.
متضاد: distinction

(2) تعریف: a person with mediocre skills or abilities.

• state of being average, ordinariness; having a poor or inadequate quality

مترادف و متضاد

حد وسط (اسم)
mean, cross, norm, mediocrity

میانگی (اسم)
mediocrity, hollowness

اندازه متوسط (اسم)
mediocrity

جملات نمونه

1. the mediocrity of his grades
خوب نبودن نمرات او

2. the university should abhor mediocrity
دانشگاه باید از پایین بردن سطح آموزش اجتناب کند.

3. the most important characteristic of his poetry is its mediocrity
مهمترین ویژگی اشعار او معمولی بودن آن است.

4. Mediocrity is not the lack of effort, but the lack of goals; dream is not without action, but the action is too late; the poor is not hard, but the lack of expertise; lazy not pace, but the pace is too shallow.
[ترجمه ترگمان]Mediocrity فقدان تلاش نیست، بلکه فقدان اهداف؛ رویا، عملی نیست، اما عمل خیلی دیر است؛ فقر زیاد نیست، اما سرعت کم است، اما سرعت زیاد است
[ترجمه گوگل]متوسط ​​بودن کمبود تلاش نیست، بلکه فقدان اهداف؛ رویای بدون عمل نیست، اما اقدام خیلی دیر است؛ فقیر سخت نیست، اما کمبود تخصص؛ تنبل سرعت نیست، اما سرعت خیلی کم است

5. His plays are distinguished only by their stunning mediocrity.
[ترجمه ترگمان]نمایشنامه های او فقط با متوسط stunning متمایز می شوند
[ترجمه گوگل]نمایشنامه های او تنها از طریق متمایلی خیره کننده آنها متمایز است

6. His acting career started brilliantly, then sank into mediocrity.
[ترجمه ترگمان]شغل بازیگری او به نحو درخشانی آغاز شد و سپس به حد متوسط تبدیل شد
[ترجمه گوگل]کار حرفه ای او شروع به درخشش کرد، و سپس به میانجیگری فرو ریخت

7. The old poet decried the mediocrity of today's writing.
[ترجمه ترگمان]شاعر پیر از ابتذال writing امروز خوشش می آمد
[ترجمه گوگل]شاعر قدیم، میانه روی نوشته های امروز را تقبیح کرد

8. The company abhors mediocrity.
[ترجمه ترگمان]این شرکت از ابتذال
[ترجمه گوگل]این شرکت بی نظیر است

9. Mediocrity will never do. You are capable of something better. Gordon B. Hinckley
[ترجمه ترگمان]Mediocrity هرگز این کار را نخواهد کرد تو توانایی یک چیز بهتر را داری گوردون بی هینکلی
[ترجمه گوگل]متاسفانه هرگز انجام نخواهد شد شما توانایی چیزی بهتر دارید گوردون بیک هینکلی

10. My report cards, memorable for their mediocrity, were a regular agony.
[ترجمه ترگمان]کارت های گزارش من، به خاطر ابتذال their، یک درد معمولی بودند
[ترجمه گوگل]کارت های گزارش من، به یاد ماندنی برای وفاداری آنها، به طور مرتب آزار بود

11. Mediocrity is excellent to the eyes of mediocre people. Joseph Joubert
[ترجمه ترگمان]Mediocrity برای چشم مردم متوسط بسیار عالی است جوزف Joubert
[ترجمه گوگل]Mediocrity عالی است به چشم مردم میانجی جوزف جورج

12. The grand mediocrity of today everyone being the same in survival and number of offspring means that natural selection has lost 80% of its power in upper-middle-class India compared to the tribes.
[ترجمه ترگمان]ابتذال بزرگ امروز همه در بقا و تعداد زاد و ولد به معنای آن است که انتخاب طبیعی ۸۰ درصد از قدرت خود را در رده بالای جامعه هند در مقایسه با قبایل از دست داده است
[ترجمه گوگل]میانجی گری امروزه هر کس در بقا و تعداد فرزندان یکسان است بدان معنی است که انتخاب طبیعی 80 درصد از قدرت خود را در هندوسط طبقه متوسط ​​در مقایسه با قبایل از دست داده است

13. Thomas Wolfe is not a mediocrity.
[ترجمه ترگمان]توماس ولف، متوسط و متوسط نیست
[ترجمه گوگل]توماس ولف یک میانجی نیست

14. For the barking fat-faced mediocrity in the stagy black uniform he feels chiefly to be attempted, modified by caution.
[ترجمه ترگمان]برای متوسط barking در لباس سیاه stagy، بیشتر سعی دارد که با احتیاط عمل کند
[ترجمه گوگل]برای خستگی ناگهانی چهره در لباس سیاه و سفید، او احساس می کند به طور عمده تلاش می شود، با احتیاط اصلاح شده است

15. This often becomes a watershed in mediocrity and genius!
[ترجمه ترگمان]این امر اغلب به حوزه mediocrity و نبوغ تبدیل می شود
[ترجمه گوگل]این اغلب به حوضه متوسط ​​و نابغه تبدیل می شود!

The most important characteristic of his poetry is its mediocrity.

مهمترین ویژگی اشعار او معمولی بودن آن است.


the mediocrity of his grades

خوب نبودن نمرات او


He shone because he was surrounded by mediocrities.

او درخشید؛ چون دور و برش را اشخاص میان‌مایه گرفته بودند.


پیشنهاد کاربران

متعارف بودن، عادی بودن

میان مایگی

mediocrity ( noun ) = حد معمول، حد وسط/آدم معمولی، آدم عادی/سطح یا کیفیت پایین، درجه چندمی/نه چندان خوب

examples:
1 - A goal just before half - time rescued the match from mediocrity.
یک گل درست قبل از نیمه اول بازی را از سطح پایین نجات داد.
2 - These people are just mediocrities.
این افراد فقط آدم معمولی هستند.
3 - Now we are ruled over by mediocrities government.
در حال حاضر ما توسط دولت نه چندان خوب اداره می شویم.
4 - the mediocrity of his work was disappointing
معمولی بودن کار او ناامید کننده بود.


کلمات دیگر: